حزب کمونیست ایران

آزادی؛ اندیشه‌ای که از دل رنج و مقاومت زاده می‌شود و هرگز نمی‌میرد

آزادی؛ اندیشه‌ای که از دل رنج و مقاومت زاده می‌شود و هرگز نمی‌میرد

ایوب دباغیان

۲ آبان ۱۴۰۴

آزادی، واژه‌ای است که همواره ذهن انسان را به خود مشغول کرده است، اما معنای واقعی آن تنها زمانی روشن می‌شود که آن را در بستر زندگی مادی و تجربه‌ی تاریخی انسان بنگریم. آزادی صرفاً یک آرمان اخلاقی یا شعار زیبا نیست؛ بلکه پاسخ انسان به محدودیت‌ها، ستم‌ها و سلطه‌ای است که در جامعه‌ی خود تجربه می‌کند. از همان آغاز تاریخ، انسان‌هایی که در بند بوده‌اند، از بردگان رم باستان گرفته تا دهقانان و کارگران قرون بعد، با اندیشه و عمل خود نشان داده‌اند که آزادی چیزی است که تنها با مبارزه به دست می‌آید و نه از بخشش قدرت‌ها یا وعده‌های حکومتی.

تاریخ نشان می‌دهد که آزادی همیشه در تقابل با قدرت‌های حاکم معنا یافته است. زنانی که در انقلاب فرانسه ایستادند، کارگران شورشگر در قرن نوزدهم، مبارزان کرد در کوهستان‌های زاگرس و جنبش «زن، زندگی، آزادی» همه نمونه‌هایی از این مبارزه‌ی تاریخی‌اند. آنان با اقدام و مقاومت خود نشان دادند که آزادی تنها در اندیشه‌ی فردی باقی نمی‌ماند، بلکه در عمل جمعی، در کنش انسانی و در مبارزه‌ی مستمر شکل می‌گیرد.

آزادی ریشه در ماده دارد. در هر جامعه‌ای که مناسبات تولید ناعادلانه است، انسان‌ها از کار خویش بیگانه‌اند، حقوق و خواسته‌هایشان نادیده گرفته می‌شود و ترس و فقر ابزار حفظ سلطه است، اندیشه‌ی آزادی پدیدار می‌شود. از دیدگاه ماتریالیستی، آگاهی انسان نسبت به شرایط مادی اسارت خود، شکل می‌دهد مفهوم آزادی را. آگاهی و مبارزه با شرایط زندگی از هم جدا نیستند؛ انسان‌ها با تجربه‌ی زیسته‌ی خود به درک ضرورت آزادی می‌رسند و سپس در جست‌وجوی راهی برای تحقق آن برمی‌آیند.

این پیوند میان رنج و آگاهی، آزادی را به‌مثابه نیرویی اجتماعی و تاریخی تعریف می‌کند. آزادی زمانی واقعی است که انسان، به‌ویژه انسان ستمدیده، بتواند بر شرایط سلطه و استثمار خود تأثیر بگذارد. در این معنا، آزادی از یک خواسته‌ی ذهنی فراتر می‌رود و به یک عمل اجتماعی تبدیل می‌شود؛ عملی که از دل زندگی، کار، رنج و مقاومت انسانی برمی‌آید.

در این میان، آزادی بورژوایی و نئولیبرالی به‌وضوح تفاوت خود را با آزادی واقعی نشان می‌دهد. آزادی در این چارچوب‌ها اغلب به شکل شعار و حق رسمی محدود می‌شود، بدون اینکه ریشه در تغییر واقعی مناسبات تولید یا برابری اجتماعی داشته باشد. چنین آزادی‌ای صرفاً نقابی است برای حفظ سلطه و توجیه نابرابری‌ها. تنها آزادیی که می‌تواند انسان را از بند رها کند، آزادی‌ای است که با عدالت اجتماعی، برابری و تغییر ساختارهای قدرت گره خورده باشد.

تاریخ نشان می‌دهد که هرگاه شرایط مادی انسان‌ها سخت و ناعادلانه شده، فریاد آزادی بلند شده است. این فریاد نه محصول تصورات ذهنی، بلکه پاسخ مادی انسان‌ها به ظلم و ستم بوده است. وقتی کارگر در کارخانه علیه استثمار می‌ایستد، وقتی زنی در جامعه‌ای مردسالار حق خود را مطالبه می‌کند، وقتی جوانی در خیابان برای حقوق و زندگی خود مقاومت می‌کند، آزادی در عمل متجلی می‌شود و اندیشه‌ای که از دل رنج و مبارزه برآمده، به حرکت واقعی تبدیل می‌شود.

جنبش «زن، زندگی، آزادی» نمونه‌ای برجسته از این واقعیت است. زنان در این جنبش نه تنها علیه تبعیض جنسیتی و خشونت می‌ایستند، بلکه به نمادی از مقاومت گسترده علیه ستم‌های اجتماعی و سیاسی بدل می‌شوند. این جنبش نشان داد که آزادی نه یک شعار صرف، بلکه کنشی مادی و تاریخی است که از دل مبارزه‌ی جمعی شکل می‌گیرد و جوهر انسانی انسان را به نمایش می‌گذارد. آزادی در این حرکت به حق زیستن، حق تصمیم‌گیری، حق برابری و حق رهایی تبدیل می‌شود؛ حقوقی که بدون مبارزه تحقق نمی‌یابند.

زندانیان سیاسی، از جمله زنان و مردانی که به جرم خواستن رهایی در بند هستند، شاهدانی زنده بر جاودانگی آزادی‌اند. در سلول‌های انفرادی و زندان‌های امنیتی، اندیشه‌ی آزادی زنده مانده است. آنان با سکوت و استقامت خود فریاد می‌زنند که آزادی از دیوارها عبور می‌کند و هیچ قدرتی قادر به نابود کردن آن نیست. تجربه‌ی این انسان‌ها نشان می‌دهد که آزادی ریشه در زندگی واقعی دارد و با مقاومت انسان‌ها علیه ظلم و استثمار پیوندی ناگسستنی یافته است.

آزادی همچنین در هنر، شعر، موسیقی و فرهنگ مقاومت بازتاب یافته است. در نقاشی‌های انقلابی، شعرهای شورشی و آوازهای مردمی، آزادی نه تنها به تصویر کشیده می‌شود، بلکه به حسی ملموس و قابل لمس تبدیل می‌گردد. این هنر، بازنمایی زنده‌ی مبارزه و آگاهی است؛ زبان دیگری که آزادی را نه فقط به ذهن، بلکه به قلب و روح انسان‌ها می‌رساند. نقاشی «آزادی، راهنمای مردم» اثر دولاکروا، یا شعرهای شورشی احمد شاملو و لورکا نمونه‌هایی از این بیان هنری هستند. هنر، در اینجا، نه جایگزین عمل، بلکه بازتابی است از همان حرکت مادی و تاریخی که آزادی را شکل می‌دهد.

تجربه‌های ایران و کردستان نمونه‌های زنده‌ای از این واقعیت هستند. زنان کرد که علیه سرکوب مردسالار و خشونت حکومت مقاومت می‌کنند، کارگرانی که علیه استثمار و فقر مبارزه می‌کنند، و جوانانی که برای حق زیستن و بیان آزاد خود می‌ایستند، همه نشان می‌دهند که آزادی نه یک آرمان دور از دسترس، بلکه حقی واقعی است که در عمل تحقق می‌یابد. این مبارزه‌ها، همانند شاخک‌های زنده‌ی آزادی، در زندگی روزمره انسان‌ها رشد می‌کنند و با مقاومت جمعی، جوهره‌ی جاودانه‌ی آزادی را زنده نگه می‌دارند.

قدرت‌های حاکم می‌توانند شهرها را محاصره کنند، رسانه‌ها را سانسور کنند و زبان‌ها را ببندند، اما نمی‌توانند اندیشه و آگاهی انسان را نابود کنند. آزادی همواره راه خود را پیدا می‌کند، چه در شعارها و تجمعات خیابانی، چه در نگاه‌های مصمم و دل‌های بیدار. این همان نیرویی است که هیچ سلطه‌ای قادر به توقف آن نیست؛ نیرویی که از دل رنج، کار و مبارزه‌ی جمعی برخاسته و تا زمانی که انسان‌ها برای رهایی بجنگند، زنده خواهد ماند.

آزادی واقعی با عدالت اجتماعی و برابری گره خورده است. تا زمانی که فقر، استثمار و تبعیض وجود دارد، آزادی ناقص است و تنها در ترکیب با تغییرات اجتماعی و مبارزه‌ی جمعی معنا پیدا می‌کند. این دیدگاه، همان نگاه ماتریالیستی است که نشان می‌دهد آزادی از دل ماده، واقعیت اجتماعی و حرکت تاریخی انسان‌ها زاده می‌شود و هرگز نمی‌میرد.

در پایان، می‌توان گفت آزادی نه یک اندیشه‌ی صرف، بلکه نیرویی زنده و تاریخی است. آزادی در تاریخ، در مبارزه و در هنر، در رنج و در امید انسان‌ها حضور دارد. این اندیشه، جوهر زنده‌ی تاریخ انسان است و به همین دلیل است که جاودانه است؛ هر بار که انسان‌ها علیه ظلم و استثمار قیام می‌کنند، آزادی دوباره زاده می‌شود و پیوند خود با زندگی و آگاهی انسانی را تجدید می‌کند.

آزادی زنده است، چون اندیشه هنوز می‌جوشد.

آزادی زنده است، چون انسان هنوز می‌جنگد.

آزادی هرگز نمی‌میرد، چون از دل رنج و مقاومت زاده شده و در جان تاریخ جریان دارد.