حزب کمونیست ایران

امیرهوشنگ ابتهاج‌(سایه) درگذشت!

بهرام رحمانی

هوشنگ ابتهاج مشهور به «ه.الف سایه»، بامداد امروز چهارشنبه 19 مردادماه 1401 چشم از جهان فرو بستهوشنگ ابتهاج شاعر و پژوهش‌گر ادبی نامی ایرانی در سن 94 سالگی درگذشت. بدون شک مرگ هوشنگ ابتهاج، غم بزرگی به‌ویژه برای خانواده، نزدیکان، هواداران، جامعه فرهنگی و ادبی ایران خواهد بود. اما شکی نیست که یادش همیشه در جامعه ایران ماندگار است و فراموش‌شدنی نیست!

یلدا ابتهاج دختر امیر هوشنگ ابتهاج، در صفحه اینستاگرام خود از درگذشت این شاعر معروف خبر داد و نوشت:

«بگردید،

بگردید،

درین خانه بگردید درین خانه غریبید،

غریبانه بگردید

یلدا ابتهاج فرزند هوشنگ ابتهاج با تایید خبر درگذشت امیر هوشنگ ابتهاج بامداد چهارشنبه در صفحه شخصی اینستاگرام خود اعلام کرد: «سایه ما با هفت هزار سالگان سر‌به‌سر شدسایه که در این سال‌ها بارها در بیمارستان بستری شده بود، آخرین بار در اواخر تیر 1401 به دلیل نارسایی کلیوی در بیمارستانی در شهر کلن آلمان بستری و تحت درمان بود.

امیرهوشنگ ابتهاج روز یک‌شنبه 6 اسفند 1306 شمسی در رشت متولد شد. پدرش «آقاخان ابتهاج» از مردان سرشناس و مدتی رییس بیمارستان پورسینای این شهر بود. پدربزرگ او یعنی «ابراهیم ابتهاج الملک» گرگانی و مادربزرگش اهل رشت بود. امیرهوشنگ، تک‌پسر آقاخان و فاطمه‌خانم، از کودکیش چنین یاد می‌کند: «بعد از من، سه دختر به‌دنیا آمدند و یک پسر هم قبل از من بود که نیامده، رفت. خیلی عزیزکرده، خودسر، لوس و ازخودراضی بار آمدم! خیلی اذیت‌کننده بودم و آزارگر. یک بچه کم‌سال‌تر از خودم را با طناب می‌بستم و از درخت آویزان می‌کردم. مجموعا در خانه، فضای خوبی داشتیم. من هیچ‌وقت نشنیدم پدر و مادرم باهم دعوا کنند یا حتی با صدای بلند باهم حرف بزنند. در خانه ما از هیچ‌کس فحش شنیده نمی‌شد. حرف خیلی بدی که از دهان بچه‌ها درمی‌آمد پدرسوخته بود

کلاس اول و دوم ابتدایی را در مدرسه عنصری، سوم تا پایان هفتم را در مدرسه قاآنی، کلاس هشتم را در مدرسه لقمان و چهارم و پنجم متوسطه را در مدرسه شاپور رشت گذراند و سرانجام نیز دوره متوسطه را به‌پایان نبرده رهسپار تهران شد؛ اما آن‌جا نیز در مدرسه تمدن دو سال کلاس پنجم متوسطه را رد شد و بعد هم برای همیشه درس‌خواندن را رها کرد.

امیرهوشنگ نوجوان گرچه در درس و مدرسه کوشا نبود شیفته مهارت‌آموزی شد و در کنار نقاشی و مجسه‌سازی، به دیگر هنرها نیز علاقه‌مند بود. به‌گفته خودش: «در همان هشت تا ده‌سالگی برای غذاپختن حرص می‌زدم. یک بار هم سه ماه تابستان مرا فرستادند پیشِ یک خانم خیاط. شاید چون در خانه شلوغ می‌کردم. گلدوزی و دِسْمِه‌دوزی هم از او یاد گرفتم. مدت کوتاهی هم پیش «موسیو یرواندی» پدر «جرج مارتیرسیان» نوازندهٔ ارکسر سمفونی تهران، مشق ویلون کردم

ورزش‌هایی هم‌چون کُشتی و وزنه‌برداری دو رشته محبوب ابتهاج در دوران کودکی و نوجوانی بود. البته خودش می‌گوید که بیلیارد برایش دنیایی دیگری است: «اساسا چند چیز بود که من هر مصیبتی رو با اون‌ها می‌تونستم تحمل و فراموش کنم: یکی پیش شهریار می‌رفتم و یکی بیلیارد بازی می‌کردم. گاهی روزی چهارده ساعت بیلیارد بازی می‌کردم. توی بازی بیلیارد می‌تونستم مرگ مادرم رو فراموش کنم. هر ناکامی رو فراموش کنم. وقتی بیلیارد بازی می‌کردم انگار که مسخ شده بودم. انگار که ذهن و حافظهٔ من، از من گرفته شده بود. فقط بازی می‌کردم

هوشنگ ابتهاج در سال 1318 با موسیقی و سرودن شعر آشنا شد. وی در آغاز، هم‌چون شهریار، چندی کوشید تا به راه نیما برود؛ اما، نگرش مدرن و اجتماعی شعر نیما، به‌ویژه پس از سرایش ققنوس، با طبع او که اساسا شاعری غزل‌سرا بود؛ هم‌خوانی نداشت. پس راه خود را که همان سرودن غزل بود؛ دنبال کرد.

هوشنگ ابتهاج شعر را از نوجوانی آغاز کرد و پس از گام‌های آغازین خود، به تجربه‌های فریدون تولَّلی و نیما گروید. وی اما پس از مدتی راه خود را از شعر نیمایی جدا کرد و تنها به سرودن غزل پرداخت. تلاش‌هایش در مسیر اعتلابخشی به غزل فارسی است و در شعر نو از پیشگامان سرشناس و در غزل‌سرایی از گزیده‌گویان عصر خویش است به‌طوری که کلامش همواره مخاطبان را تحت تاثیر قرار می‌داد.

مجموعه «سیاه مشق»، با آن‌که پس از «سراب» منتشر شد، شعرهای سال‌های 25 تا 29 شاعر را دربرمی‌گیرد. در این مجموعه، سایه تعدادی از غزل‌های خود را چاپ کرد و توانایی خویش را در سرودن غزل نشان داد تا آن‌جا که می‌توان گفت تعدادی از غزل‌های او از بهترین غزل‌های این دوران به‌شمار می‌رود.

سایه در مجموعه‌های بعدی، اشعار عاشقانه را رها کرد و با کتاب شبگیر خود که حاصل سال‌های پر تب و تاب پیش از سال 1332 است به شعر اجتماعی روی آورد. مجموعهٔ «چند برگ از یلدا» راه روشن و تازه‌ای در شعر معاصر گشود.

امیرهوشنگ در دوارن جوانی، عاشق دختری ارمنی به نا «گالیا» ساکن رشت بود و این عشقِ دورن جوانی زمینه‌ای را براش فراهم کرد تا برای سرودن اشعار عاشقانه‌اش. چرا که انسان عاشق، همواره سعی دارد کلمات و واژه‌های زیبایی را به کار ببرد تا از نظر احساسی، بتواند حرف‌های دل خود را به خوبی بیان کند. بعدها نیز که ایران غرق بحران‌های اقتصادی، سیاسی، فلاکت و جنگ شد شعری با اشاره به همان روابط عاشقانه‌اش با گالیا سرود.

وی در سال ۱۳۳۷ با خانم آلما مایکیال ازدواج کرد و حاصل این ازدواج، چهار فرزند به نام‌های یلدا «۱۳۳۸»، کیوان «۱۳۳۹»،آسیا «۱۳۴۰»، و کاوه «۱۳۴۱» است.

ابتهاج مدتی را در سِمت مدیرکل شرکت دولتی سیمان تهران مشغولبه‌کار شد؛ زمانی که عموهایش در دهه سی و چهل خورشیدی، زمام برخی از امور مهم جامعه در حال‌ گذار ایران را در دست داشتند: ابوالحسن ابتهاج‌(رییس سازمان برنامه‌ و بودجه)، غلام‌حسین ابتهاج‌(شهردار تهران) و احمدعلی ابتهاج‌(مدیر کارخانه سیمان).

امیرهوشنگ از سال 1350 تا 1356 شمسی سرپرست برنامه گل‌ها در رادیوی ایران‌(پس از کناره‌گیری داوود پیرنیا) و پایه‌گذار برنامه موسیقایی گلچین هفته شد.

یکی‌دو سال بیش‌تر از دهه شصت نگذشته بود که ابتهاج زندانی شد. دورانی که گرچه یک سال بی‌شتر نبود، به‌قدر عمری بر او اثر گذاشت و در نهایت با درخواست شهریار، این شاعر نامی آذربایجانی آزاد شد.

ابتهاج سرانجام قبل از ورود به دهه هفتاد، ایران را به‌قصد آلمان ترک کرد و ساکن برلین شد.

هوشنگ ابتهاج، در یک مصاحبه‌ای در آلمان، روزش را این‌چنین توصیف کرده است: «من دو، سه ساعت بیش‌تر نمی‌خوابم. صبح خیلی زود بیدار می‌شوم. خودم چای درست می‌کنم. صبحانه یک لیوان چای می‌خورم با کمی نان خشک تا ظهر. روزها می‌نشینم گاهی تلویزیون تماشا می‌کنم و می‌بینم که دنیا روز‌به‌روز دیوانه‌تر می‌شود.

بعد ناهار می‌خورم و دوباره دیوانگی دنیا را تماشا می‌کنم. برایم جالب است که بدانم آخر این دیوانگی دنیا، تا به کجا خواهد کشید. بعد شب هم کمی می‌روم و می‌خوابم. همین. هیچ کار مهمی نمی‌کنم

وی در مقابل سئوالی که از وی پرسیده بودند: «در آلمان هم شعر می‌گویید؟»

«بله. این ویروسی است که از تن آدم نمی‌رود. ترسم این است که در آن دنیا هم دچار شعر گفتن شوم. شعر گفتن ایران و آلمان و ژاپن ندارد. گاهی چیزهایی به کله شما می‌آید و شما یاد گرفته‌اید، که آن‌چه حس می‌کنید، بگویید. گاهی کم‌تر و گاهی بیش‌تر

وی در مورد سئوال دیگری: «علت مهاجرت هوشنگ ابتهاج به آلمان»، گفته است:

«رفتن من اجباری بود. اول یکی از بچه‌هایم رفت آلمان، بعد زنم رفت که بچه‌ام تنها نباشد. بعد بچه‌های دیگرم رفتند. یک مدتی هم من ممنوع‌الخروج بودم. بالاخره من هم رفتم. البته مهاجرت نکردم، گاهی تهران هستم و در سال خوشبختانه چندین ماه ایران هستم

هوشنگ ابتهاج در این مصاحبه، درباره‌ مهاجرت هم گفته بود:

«البته من خودم مهاجرت نکردم ولی اگر چیزی زندگی شما را تهدید می‌کند و خطر مرگ برای شما وجود دارد، شما حق دارید که هر نقطه خطرناکی را ترک کنید تا در امان باشید.

یا مثلا می‌خواهید کاری کنید که اصل زندگی تان است در جایی می‌شود و در جای دیگری نمی‌شود؛ حتی اگر کار عبثی باشد، مثلا می‌خواهید شیپور بزنید. البته منظورم از شیپور، آلت موسیقی نیست.

شما نمی‌توانید در خانه خودتان شیپور بزنید چون همسایه داد می زند که آقا شلوغ نکن، می‌خواهیم بخوابیم. شما نه تنها حق دارید بلکه وظیفه شماست جایی بروی که این تنها غرض زندگی‌تان را انجام دهید؛ حالا چه به بیابان بروید، چه جایی بروید که کسی مانع کارتان نشود

در دهه هفتاد به آمریکا و اروپا سفر کرد و به شعرخوانی و سخن‌رانی درباره دیوان حافظ در شهرهای برکلی، لوس‌آنجلس، دالاس، نیویورک، فیلادلفیا، سان‌دیه‌گو و سیاتل پرداخت. سایه در سال‌های اخیر میان ایران و آلمان در رفت و آمد بود.

از مهم‌ترین آثار او تصحیح غزل‌های حافظ با عنوان «حافظ به سعی سایه» است که نخستین بار در سال 1372 به‌چاپ رسید. او سال‌های زیادی را صرف پژوهش و حافظشناسی کرده که این کتاب حاصل تلاش بی‌وقفه و عشق او به لسان الغیب غزل‌سرای بزرگ بوده که در مقدمه آن را به همسرش پیش‌کش کرده‌ است.

سایه در استدلال نام شاعری‌اش گفته است: «حروف و کلمات برای من رنگ دارند: «ر» خاکستری، «گ» نارنجی و «ج» سیاه است. یا کلمات برایم سرد و گرم‌اند: سایه کلمه‌ای «سرد» است، گلابی کلمه‌ای «گرم». به‌گمان من در کلمه سایه یک مقدار آرامش و خجالتی‌بودن و فروتنی و بی‌آزاربودن هست؛ این‌ها برای من جالب بود و با طبیعت من می‌ساخت خود کلمه سایه از نظر حروف الفبا حروف نرم بدون‌ادعایی است. در آن نوعی افسوس است و ذات معنای این کلمه، نوعی افتادگی دارد در مقابل خشونت و حتی می‌شود گفت وقاحت

همان‌طور که اشاره شد «سراب» اولین مجموعه شعر امیرهوشنگ ابتهاج است که با مضامین شعر جدید سرود شده است. هرچند قالب شعرش همان چهارپاره است با مضامینی از جنس غزل و بیان احساسات و عواطف شخصی، واقعی و طبیعی بوده است. مجموعه شعر بعدی‌اش با نام «سیاهمشق»، با وجود این‌که پس از «سراب» منتشر شد، شعرهای سایه را در سال‌های 1325 تا 1329 در خود جای داده است. در این مجموعه، سایه تعدادی از غزل‌های خود را منتشر کرد و مهارت اعجاب‌انگیز خود را در سرودن غزل نشان داد، تا جایی که جمعی از منتقدین تعدادی از غزل‌های وی در این مجموعه را از بهترین غزل‌های دوران معاصر به‌شمارآورده‌اند.

بانگ نی، تاسیان، آینه در آینه، پیر پیرنیان اندیش، یادگار خون سرو و راهی و آهی از دیگر آثار این شاعر برجسته است.

سایه جدا از این که توجه زیادی به آثار اساتید شعر ایرانی داشته و آثار آنان را در نوع خود به حد کمال می‌داند. هم‌زمان به‌کار سایر شعرای معاصر نیز احترام می‌گذارد ولی این احترام از آن‌جاست که می‌گوید هر پدیده‌ای که در مسیر کمال باشد جالب است و چون هیچ اثری کامل نیست و مطلق وجود ندارد، آن‌چه در مسیر تکامل گام بردارد قابل توجه است.

نمونه‌ای از اشعار هوشنگ ابتهاج:

چه خوش افسانه می‌گویی به افسون‌های خاموشی

مرا از یاد خود بستان بدین خواب فراموشی

ز موج چشم مستت چون دل سرگشته برگیرم

که من خود غرقه خواهم شد درین دریای مدهوشی

می از جام مودت نوش و در کار محبت کوش

به مستی، بی‌خمارست این می‌نوشین اگر نوشی

سخن‌ها داشتم دور از فریب چشم غمازت

چو زلفت گر مرا بودی مجال حرف در گوشی

نمی‌سنجد و می‌رنجند ازین زیبا سخن سایه

بیا تا گم کنم خود را به خلوت‌های خاموشی

***

تا تو با منی زمانه با من است

بخت و کام جاودانه با من است

تو بهار دل‌کشی و من چو باغ

شور و شوق صد جوانه با من است

یاد دل‌نشینت ای امید جان

هر کجا روم روانه با من است

ناز نوش‌خند صبح اگر توراست

شور گریه شبانه با من است

برگ عیش و جام و چنگ اگرچه نیست

رقص و مستی و ترانه با من است

گفتمش مراد من به خنده گفت

لابه از تو و بهانه با من است

گفتمش من آن سمند سرکشم

خنده زد که تازیانه با من است

هر کسش گرفته دامن نیاز

ناز چشمش این میانه با من است

خواب نازت ای پری ز سر پرید

شب خوشت که شب فسانه با من است

***

دست کوتاه من و دامن آن سرو بلند

سایه سوخته دل این طمع خام مبند

دولت وصل تو ای ماه نصیب که شود

تا از آن چشم خورد باده و زان لب گل قند

خوش‌تر از نقش توام نیست در ایینه چشم

چشم بد دور، زهی نقش و زهی نقش پسند

خلوت خاطر ما را به شکایت مشکن

که من از وی شدم ای دل به خیالی خرسند

من دیوانه که صد سلسله بگسیخته‌ام

تا سر زلف تو باشد نکشم سر ز کمند

قصه عشق من آوازه به افلک رساند

هم‌چو حسن تو که صد فتنه در آفاق افکند

سایه از ناز و طرب سر به فلک خواهم سود

اگر افتد به سرم سایه آن سرو بلند

***

مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا

مژده بده، مژده بده، یار پسندید مرا

سایه او گشتم و او برد به خورشید مرا

جان دل و دیده منم، گریه خندیده منم

یار پسندیده منم، یار پسندید مرا

کعبه منم، قبله منم، سوی من آرید نماز

کان صنم قبله نما خم شد و بوسید مرا

پرتو دیدار خوشش تافته در دیده من

آینه در آینه شد: دیدمش و دید مرا

آینه خورشید شود پیش رخ روشن او

تاب نظر خواه و ببین کاینه تابید مرا

گوهر گم بوده نگر تافته بر فرق فلک

گوهری خوب نظر آمد و سنجید مرا

نور چو فواره زند بوسه بر این باره زند

رشک سلیمان نگر و غیرت جمشید مرا

هر سحر از کاخ کرم چون که فرو می‌نگرم

بانگ لک الحمد رسد از مه و ناهید مرا

چون سر زلفش نکشم سر ز هوای رخ او

باش که صد صبح دمد زین شب امید مرا

پرتو بی پیرهنم، جان رها کرده تنم

تا نشوم سایه خود باز نبینید مرا

***

دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود

دلی که پیش تو ره یافت باز پس نرود

هواگرفته عشق از پی هوس نرود

به بوی زلف تو دم می‌زنم درین شب تار

وگرنه چون سحرم بی‌تو یک نفس نرود

چنان به دام غمت خو گرفت مرغ دلم

که یاد باغ بهشتش درین قفس نرود

نثار آه سحر می‌کنم سرشک نیاز

که دامن توام ای گل ز دسترس نرود

دلا بسوز و به جان برفروز آتش عشق

کزین چراغ تو دودی به چشم کس نرود

فغان بلبل طبعم به گلشن تو خوش است

که کار دل‌بری گل ز خار و خس نرود

دلی که نغمه ناقوس معبد تو شنید

چو کودکان ز پی بانگ هر جرس نرود

بر آستان تو چون سایه سر نهم همه عمر

که هرکه پیش تو ره یافت باز پس نرود

***

ارغوان یکی از زیباترین اشعار امیرهوشنگ ابتهاج است که در زمان خودش سایه را به زندان افکنده است. این شعر را در دوری از درخت ارغوانش سروده است؛ اما ارغوان سایه بیش‌تر از یک شعر است. خانه ابتهاج که به ثبت میراث فرهنگی رسیده است، خانه ارغوان نام دارد و دلیل این نام‌گذاری وجود درخت ارغوان در حیاط این خانه است و دلیل معروفیت ارغوان، نه خود درخت، بلکه شعر سایه است.

منزل شخصی سایه در سال 1387 با نام خانه «ارغوان» به ثبت سازمان میراث فرهنگی رسیده‌ است.

شعر ارغوان

ارغوان،

شاخه هم‌خون جدا مانده من

آسمان تو چه رنگ است امروز؟

آفتابی ست هوا؟

یا گرفته است هنوز؟

من در این گوشه که از جهان بیرون است

آفتابی به سرم نیست

از بهاران خبرم نیست

آن‌چه می‌بینم دیوار است

آه این سخت سیاه

آن چنان نزدیک است

که چو بر می‌کشم از سینه نفس

نفسم را بر می‌گرداند

ره چنان بسته که پرواز نگه

در همین یک قدمی می‌ماند

کورسویی ز چراغی رنجور

قصه پرداز شب ظلمانی ست

نفسم می‌گیرد

که هوا هم این‌جا زندانی ست

هر چه با من اینجاست

رنگ رخ باخته است

آفتابی هرگز

گوشه چشمی هم

بر فراموشی این دخمه نینداخته است.

اندر این گوشه خاموش فراموش شده

کز دم سردش هر شمعی خاموش شده

باد رنگینی در خاطرمن

گریه می‌انگیزد

ارغوانم آن‌جاست

ارغوانم تنهاست

ارغوانم دارد می‌گرید

چون دل من که چنین خون‌آلود

هر دم از دیده فرو می‌ریزد

ارغوان

این چه رازی‌ست که هر بار بهار

با عزای دل ما می‌آید؟

که زمین هر سال از خون پرستوها رنگین است

وین چنین بر جگر سوختگان

داغ بر داغ می‌افزاید؟

ارغوان پنجه خونین زمین

دامن صبح بگیر

وز سواران خرامنده خورشید بپرس

کی بر این دره غم می‌گذرند؟

ارغوان خوشه خون

بامدادان که کبوترها

بر لب پنجره باز سحر غلغله می‌آغازند

جان گل رنگ مرا

بر سر دست بگیر

به تماشاگه پرواز ببر

آه بشتاب که هم پروازان

نگران غم هم پروازند

ارغوان بیرق گلگون بهار

تو برافراشته باش

شعر خون‌بار منی

یاد رنگین رفیقانم را

بر زبان داشته باش؛

تو بخوان نغمه ناخوانده من

ارغوان شاخه هم‌خون جدا مانده من

در حقیت مضمون و محتوای این شعر، به‌خوبی نشان می‌دهد که شاعر با سرودن آن، دل‌تنگی و ناامیدی را با تمام وجودش احساس کرده است. فضای شعر پر از تصاویر گویا و زیبایی‌ست که تاثیر به‌سزایی در مخاطبش می‌گذارد. هم‌زمان تلخی مفهوم شعر، توصیف‌کننده ستم اجتماعی و سیاسی زمنه خویش است که شاعر، هنرمندانه آن را نشان می‌دهد.

به باور ابتهاج، شعر امروز ناگزیر باید مبین احوال زمان و احساسات شاعر که تاثیر پذیر از پدیده‌های اجتماعی اوست باشد و تردید نیست بیان این احساسات و مفاهیم اگر در قالب اشعار گذشته ممکن باشد لااقل با همان ترکیبات و اشارات و واژه‌های مستعمل مقدور نیست.

وی شاعری توانا بود که به هر دو سبک کهن و نو شعر می‌سرود. علاوه بر توانایی‌ها و هنرمندی وی، دلایل دیگری نیز در شهرت و شناخته شدن آثار او موثر بوده‌اند؛ به‌طور مثال، شعر او بارها توسط هنرمندان و خواننده‌های محبوب ایرانی، به‌صورت ترانه و تصنیف، اجرا شده‌ است.

از عوامل دیگر محبوبیت وی در میان مردم، همراهی او با روح زمانه و شرایط اجتماعی است. شعر او نسبت به آن‌چه در اجتماع می‌گذرد بی‌‌تفاوت نیست. امیرهوشنگ ابتهاج، مضامین اجتماعی و دغدغه‌های مردم را، با هنرمندی به رشته شعر درآورده است.

سخن آخر

در واقع امیرهوشنگ ابتهاج تنها بازمانده نسل شکوفایی شاعران قرن معاصر ایران بود، نسلی که با نیما یوشیج، شهریار، پروین اعتصامی، توللی، احوان، حمیدی شیرازی، شاملو و فروغ، سپهری، مشیری، منوچهر نیستانی، حسین منزوی، محمدعلی بهمنی، سیمین بهبهانی و، نسلی فرهنگ‌پرور بود و بخش از فعالیت‌های فرهنگی، ادبی، سیاسی و اجتماعی آن دوره جامعه‌مان با شعر و ادبیات و سخت این عزیزان پیوند خورده است.

ویژگی شعر امیرهوشنگ ابتهاج، این است که بسیاری از اشعار او با صدای موسیقی‌دانان جامعه ما، به اشعاری ماندگار تبدیل شده و در عمق لایه‌های مختلف جامعه جای گرفته است. اشعاری هم‌چون «تو ای پری کجایی»، «ایران ای سرای امید»، «ارغوان»، «در این سرای بی‌کسی»، «ای عشق همه بهانه از توست» وگزیده‌هایی از آثار اوست که با صدای دست‌اندرکاران موسیقی ایران، به‌خاطره تبدیل شده و در تاریج ثبت رسیده است.

وی در گفت‌و‌گویی در پاسخ به این‌که آیا هیچ‌وقت به مرگ فکر کردی، پاسخ داد: «این اواخر چرا. دیگه حالا هر روز آدم بهش فکر می‌کنه؛ ولی چیز زشت و بدی نیست یا این‌که آدم بترسه یا حیفش بیاد؛ چون دیگه خب آدم می‌گه همه کارام رو کردم

ابتهاج آرزو کرد چنین از یاد او کنند: «امیدوارم به این‌(یاد کنند) که هرچی می‌گفت با صداقت گفت و باور داشت

یادش گرامی باد!

چهارشنبه نوزدهم مرداد 1401 – دهم آگوست 2022

ضمیمه:

آثار هوشنگ ابتهاج

*نخستین نغمه‌ها‌(1325)

*سراب‌(1330)

*سیاه مشق‌(فروردین 1332)

*شبگیر‌(مرداد 1332)

*زمین  (دی 1334)

*چند برگ از یلدا‌(آبان 1344)

*یادنامه‌ مهر 1348؛(ترجمه شعر تومانیان شاعر ارمنی، با همکاری نادرپور، گالوست خاننس و روبن)

*تا صبح شب یلدا‌(مهر 1360)

*یادگار خون سرو‌(بهمن 1360)

*حافظ به سعی سایه‌(دیوان حافظ با تصحیح ابتهاج)

*تاسیان مهر 1385‌‌(اشعار ابتهاج در قالب نو)