کشته شدن قاسم سلیمانی و حواشی آن، بعد از گذشت چند روز کماکان عناوین اصلی شبکه های خبری منطقه ای و حتی جهانی را به خود اختصاص داده است. صرف نظر از تحلیل ها و ارزیابیهای نیروهای چپ رادیکال و نیز ژورنالیستهای مترقی و با وجدان، که کسی نمی تواند وجود آنرا منکر شود، محتوای اصلی تبلیغاتی را که در این زمینه صورت می گیرد،در دو گروه می توان دسته بندی کرد.
اول، تبلیغات رسانه ای جانب آمریکا و متحدانش. این دسته می کوشند ترور قاسم سلیمانی را در ردیف کشتن “بن لادن” و “بغدادی”، قرار دهند و از آن برای کسب محبوبیت برای ترامپ و کابینه اش در داخل آمریکا، بهره برداری کنند. در عین حال با بزرگنمائی این رویداد، توان اطلاعاتی و سرعت عملی که در انجام این عملیات نشان داده شد، به مخالفان سیاستهای آمریکا در منطقه برای مرعوب کردنشان نشان دهند. اما از نظر سیاسی از آنجا که منافع آمریکا برپاکردن یک جنگ تمام عیار با جمهوری اسلامی نیست، این عملیات و تبلیغات پیرامون آن نیز در چهارچوب فشارهایی قرار می گیرند که این دولت برای وادار کردن رژیم ایران به مذاکره و سازش در پیش گرفته است. شواهد نشان می دهد که دولت آمریکا بعد از انجام این عملیات ابتکار عمل برای شروع گفتگو با جمهوری اسلامی را دوباره از سرخواهد گرفت و پیگیرانه تر آنرا دنبال خواهد کرد. برخلاف تصور آنهائی که نگران برپائی جنگ ایران و آمریکا هستند، این رویداد نه تنها امکان وقوع جنگ را بیشتر نکرده، بلکه احتمال آنرا کمتر نیز کرده است.
دوم،کمپین تبلیغی از جانب جمهوری اسلامی، اصلاح طلبان حکومتی و بخشی از ناسیونالیستهای ایرانی . این دسته از قاسم سلیمانی یک “قهرمان ملی” ساخته اند، “قهرمانی” که در خارج از مرزهای ایران بوسیله آمریکا، “مظلومانه ترور” شده است. آنها با برجسته کردن نقش وی در جنگ با داعش، تلاش می کنند تبلیغات جبهه مقابل را که میخواهد عملیات کشتن وی را هم ارز با کشتن بن لادن و بغدادی نشان دهد، خنثی نمایند. اما جمهوری اسلامی تخصص ویژه ای دارد در اینکه اینگونه رویدادها را به سرعت به فرصتی برای پیشبرد اهدافی در ورای آنها تبدیل کند. سران رژیم سالها جنگ با عراق را برکتی آسمانی می نامیدند و البته از آن برای سرکوب مخالفان در داخل و تحکیم پایه های حکومتشان به خوبی بهره برداری کردند. گروگانگیری اعضاء سفارت آمریکا در تهران در سال 1358، به ابزاری برای خلع سلاح ایدئولوژیک مخالفینی تبدیل شد که هویت خود را مبارزه با امپریالیسم می دانستند. “سلمان رشدی” و کتاب “آیات شیطانی” وی را برای تحریک احساسات مذهبی مردمی که هر گز آنرا نخوانده بودند و ندیده بودند به کار گرفتند. موارد مشابه از این نوع فراوانند. کشته شدن قاسم سلیمانی یکی از این فرصت ها بود. اگر چه قاسم سلیمانی مسئول فعالیتهای “برون مرزی” بود، اما مرگ وی به سرعت به ابزاری “درون مرزی” تبدیل شد. تبلیغات پر سروصدای رسانه ای براه افتاد. جنازه از این شهر به آن شهر، گردانده شد، نمایش خیابانی تشییع جنازه ها در ایران و در عراق، همراه با شعارهای ضد اسرائیلی و ضد آمریکائی از بلندگوها در سراسر ایران به خورد مردم داده شد. هزاران اتوبوس از شهرهای مختلف کار انتقال بسیجی ها را برای رونق بخشیدن به نمایش خیابانی به تهران و قم و مشهد و کرمان منتقل کردند. مدارس و ادارات را به این منظور تعطیل کردند و کارمندان و دانش آموزان را به این نمایش خیابانی کشاندند. این بار نیز مانند همیشه همه این نمایشها در واقع نه بر علیه آمریکا و اسرائیل، بلکه بر علیه خود مردم ایران به کار گرفته شدند. هنوز دو ماه از قیام مردم ایران در بیش از 150 شهر ایران نگذاشته است، هنوز سرنوشت بیش از 7هزار نفر از دستگیر شدگان این قیام نامعلوم است، هنوز شمار کشته شدگان خیزش آبانماه اعلام نشده است و برآوردها به رقمی بیش از 1500 تن اشاره دارند. در چنین شرایطی جمهوری اسلامی با بکارگیری رویداد کشته شدن قاسم سلیمانی، با گرداندن جنازه وی در شهرها و نماشهای فرمایشی خیابانی میخواهد خیزش آبان و سرکوب خونین آنرا تحت الشعاع قرار دهد و گویا به فراموشی بسپارد. سناریوی مشابهی را در سطحی دیگر و قبل از آن، پس از حمله آمریکا به پایگاههای حشد شعبی، به عنوان تلافی حمله این گروه به یک پایگاه آمریکائی، در عراق اجرا کردند. در آنجا نیز تلاش کردند با ترتیب دادن تجمع فرمایشی در جوار سفارت آمریکا خیزش انقلابی مردم در عراق را در حاشیه قرار دهند.
اما در مورد قهرمان نمائی برای “قاسم سلیمانی”، اگر بپذیریم وی تنها یکی از مجریان سیاستهای جمهوری اسلامی در منطقه بود، امروز کمتر کسی می تواند انکار کند که این سیاستها شکست خورده اند. عراق و لبنان و سوریه و تا حدودی حتی یمن و فلسطین، عرصه های آشکار این شکست به شمار می روند. در لبنان و در عراق جمهوری اسلامی مورد نفرت ملیونها مردم قیام کننده قرار گرفته است. مراکز و کنسولگری هایش به آتش کشیده می شوند و کالاهایش تحریم می گردند. این بار این تنها آمریکا نیست که جمهوری اسلامی را برای پایان دادن به دخالتهایش در این کشورها تحت فشار قرار داده است، بلکه مردم این کشورها نیز بر علیه جمهوری اسلامی به پا خاسته اند. در سوریه آنچه که در کارنامه جمهوری اسلامی وجود دارد، چیزی جز جنایات بی شمار در دفاع از یک رژیم فاسد و جنایتکار در این کشور نیست. و آنچه که به عنوان “دست آورد” در سوریه از آن سخن گفته می شود، یکجا به حساب روسیه ریخته شده است و جائی برای فخر فروشی به نقش قاسم سلیمانی در آنجا نیز باقی نمانده است. در مورد ظهور و قدرت گیری “داعش” هم امروز کسی نمی تواند نقش سیاستهای احزاب شیعه حاکم در عراق که متحد جمهوری اسلامی بودند، بر علیه مردم سنی مذهب، و بویژه نور مالکی، نخست وزیر گوش به فرمان جمهوری اسلامی را انکار کند. در سوریه نیز پافشاری بر بقای بشار اسد در قدرت بود که به داعش و دیگر گروههای افراط گرای مذهبی پر و بال داد. برای یک سیاست شکست خورده چگونه می توان قهرمان تراشید؟
جمهوری اسلامی که امروز چنین نمایشهای خیابانی را سازمان می دهد، تا شکست سیاستهایش را پرده پوشی کند، به خوبی می داند که اگر تنها اگر ترس از سرکوب خونین در میان نباشد، دهها ملیون نفر از مردم در سراسر ایران ، حتی بدون سازمان و رهبری هم، در یک روز بر علیه این رژیم به خیابانها سرازیر خواهند شد.