حزب کمونیست ایران

میلان کوندرا نویسنده معروف اروپایی در سن ۹۴ سالگی درگذشت!

رسانه‌های کشور چک روز چهارشنبه ۱۲ ژوئیه‌-‌۲۱ تیر اعلام کردند که میلان کوندرا، نویسنده چک‌تبار و نویسنده رمان «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» درگذشت. وی در زمان مرگ ۹۴ ساله بود.

آنا مرازوا، سخن‌گوی کتاب‌خانه موراویا در جمهوری چک (MZK)‌گفت: «میلان کوندرا پس از یک بیماری طولانی دیروز در پاریس درگذشت

میلان کوندرا (Milan Kundera)، اغلب به‌عنوان نویسنده‌ مطرح قرن بیستم اروپای مرکزی شناخته می‌شود. وی در چکسلواکی بزرگ شد، جنگ جهانی دوم را تجربه کرد، به حزب کمونیست چکسلواکی پیوست، در دانشگاه ادبیات و سینما خواند، آرمان کمونیستی را پذیرفت و تبلیغ کرد. اما بعدا از کمونیسم روسی و عملکرد حاکمیت شوروی، ناامید شد و در نهایت به فرانسه گریخت. کشوری که در سال ۱۹۸۱ شهروند رسمی آن شد.

یکی از معروف‌ترین رمان‌های او «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» درباره یک مرد هوس‌ران و داستان‌های عاشقانه متعدد او است و بازتابی از روابط عاشقانه و هنر اروتیسم. او در این رمان هم‌چنین به تهاجم نیروهای شوروی در سال ۱۹۶۸ به چکسلواکی می‌پردازد که پس از آن کوندرا کشورش را ترک کرد و در سال ۱۹۷۵ از فرانسه درخواست پناهندگی کرد.

این کتاب در سال ۱۹۸۸ توسط کارگردان آمریکایی فیلیپ کافمن به فیلمی موفق تبدیل شد و کوندرا را بیش‌تر به سمت شهرت جهانی سوق داد:

کوندرا از طریق ترجمه‌های بی‌شماری که از آثارش صورت گرفت‌(بیش از ۴۰ زبان) به دامنه‌ وسیعی از مخاطبان جهانی دست یافت و بسیاری از نویسندگان موفق از وی، به‌عنوان الگوی الهام‌بخش کار خود یاد می‌کردند. او هم‌چنین سال‌ها به‌عنوان کاندیدای جایزه نوبل ادبیات نامزد شده است. هم‌زمان میلان کوندرا نیز همانند بسیاری از نویسندگان و متفکران، نقاط قوت و ضعف خود را دارد.

وی به‌خاطر سبک کاری‌اش که مضامین و شخصیت‌هایی را به تصویر می‌کشید که بین واقعیت پیش پا افتاده زندگی روزمره و دنیای عالی ایده‌ها معلق بودند، تحسین می‌شد. کوندرا به ندرت مصاحبه می‌کرد و می‌گفت نویسندگان باید از طریق آثارشان صحبت کنند.

اولین رمان وی «شوخی» در سال ۱۹۶۷ منتشر شد و تصویر سیاه زندگی تحت حکومت دیکتاتوری چکسلواکی را ارائه داد. این اثر اولین گام در مسیر کوندرا از عضویت در حزب کمونیست چکسلواکی تا مخالف و نهایتا ترک کشورش بود. وی در سال ۱۹۷۶ به روزنامه فرانسوی لوموند گفت که سیاسی خواندن آثارش به‌معنای ساده‌سازی بیش از حد و در نتیجه پنهان کردن اهمیت واقعی آن‌هاست.

میلان کوندرا و همسرش

میلان کوندرا ۹۴ سال زندگی پرافتخار و هم‌‌زمان پرفراز و نشیبی داشت. از ۱۴ سالگی با سرایش شعر، وارد دنیای ادبیات شد. ۱۸ ساله بود که شکست آلمان نازی در جنگ جهانی دوم رقم خورد و او به عضویت حزب کمونیست چکسلواکی درآمد. دیری نپایید که از این حزب اخراج شد. در ۱۹ سالگی به دانشگاه مشهور شهر پراگ، دانشگاه چارلز رفت و در آن‌جا رشته‌ ادبیات و زیباشناسی خواند. در حین تحصیل و پس از اخراج از حزب، شعرهایی سرود که در قالب مجموعه‌ای با نام انسان، بوستانی عظیم در سال ۱۹۵۱ منتشر شد. همین‌ دوره بود که اندیشه‌ نقدی خود را با نقد خوش‌بینی مردم نسبت به حکومت چکسلواکی و ادبیات دولتی پدیدار کرد. در این دوران، آن‌چه می‌سرود و می‌نوشت بی‌پرده بود. رفتارها و منش‌های انسانی را روایت می‌کرد. بازنمایی خاصی از ارتباط انسان‌ها و روابط عاشقانه ارائه می‌داد. سپس به داستان‌نویسی و رمان رو آورد. وی پس از فارغ‌التحصیلی از دانشگاه، علاوه بر نوشتن، در دانشکده‌ها و دانشگاه‌های مختلفی هنر و سینما و ادبیات تدریس می‌کرد.

میلان کوندرا، یکی از مشهورترین اندیشمندان و نویسندگان جمهوری چک است که بیش‌ترین به‌عنوان نویسنده‌ای فرانسوی شناخته شده است. وی نزدیک به چهل سال است که مصاحبه و گفت‌وگویی نداشته است. دست‌کم درباره‌ خودش یا آثارش چیز زیادی نگفته است.

میلان کوندرا متولد سال ۱۹۲۹ در فاصله‌ بین جنگ جهانی اول و دوم در برنو است. پدرش هم موسیقی‌دان بزرگی بود. لودویک کوندرا شاگرد لئوش یاچانگ و رییس آکادمی موسیقی برنو بود و همین رابطه‌ نزدیک با موسیقی باعث علاقه میلان به این زمینه شد. علاقه کوندرا به موسیقی بعدها در کتاب‌هایش هم نمود پیدا کرد حتی لقبش را رمان‌نویس دوستدار موسیقی گذاشتند. اما آن‌چه که از این موضوع نمایش بیش‌تری در آثارش دارد، پیوند و وجود رگه‌های قوی فلسفه، هنر، تاریخ، اندیشه انتقادی، روان‌شناسی و سیاست است. او استادانه این موضوعات را در ادبیاتش به کار گرفته و به رشته تحریر درآورده است. وی در آثارش طنز و نقد را به‌عنوان ابزار در هم آمیخته و درخشش‌های ماندگار آفریده است. وی حتی در یکی از معدود مصاحبه‌هایش بهروز تولدش هم با طنز می‌تازد و گفته: «من در «اول آوریل»‌(روزی که در آن دروغی به طنز می‌گویند) به دنیا آمدم. این از نظر متافیزیکی بی‌تاثیر نیست

این رمان‌نویس خود را وارث سنت رمان‌نویسی اروپایی می‌داند. در نگاه بسیاری نیز او بزرگ‌ترین و محبوب‌ترین نویسنده‌ این سنت است. نویسنده‌ای که با وجود آثار بزرگش نه جایزه نوبل ادبیات را برده، نه عضو آکادمی‌های ادبی و علمی جهان بوده است. او رمان را چهره‌ والایی از هنر برمی‌شمارد و مدرنیته و «خلق رمان» را بزرگ‌ترین میراث اروپایی برای جهان قلمداد می‌کند.

کوندرا سیستم‌های مستبد و توتالیتر را نقد می‌کند. وضع تلخ و سیاه روزگار را در قالب طنز، اما طنز تلخ تحلیل می‌کند.

در کتاب‌های میلان کوندرا، شخصیت‌های داستان را در شرایط بغرنجی قرار می‌گیرند و تا مرز ویرانی می‌روند تا از دنیایی سیاه و سفید خارج شوند و شرایط خاکستری‌‌ای را خلق می‌شود.

جمهوری چک، سرزمین سه تن از نویسندگان بحث برانگیز در تاریخ ادبیات بوده است: «هرابال» نویسنده کتاب مشهور «تنهایی پرهیاهو»، کافکا»،  خالق شاهکارهایی هم‌چون «مسخ»، قصر و محاکمه، «میلان کوندرا»، نویسنده‌ای که همواره لایحه‌های زیرپوست هستی انسان را به دقت مورد کنکاش قرار داده است.

این نویسنده سرشناس که از ساختارگرایی چک تاثیر پذیرفته، معتقد است اثر ادبی باید خودکفا باشد و روی پای خود بایستد، و تاکید می‌کند که مواردی هم‌چون زندگی شخصی نویسنده کتاب که خارج از فضای داستان هستند، نباید در تحلیل اثر، دخالت داده شوند.

کوندرای جوان که در «دانشگاه چارلز» پراگ تحصیل می‌کرد، به مارکسیسم روی آورد. اما از این پس، غرق شدن او در مارکسیسم بر شغلش تاثیرات جدی گذاشت. او در سال ۱۹۴۸ به حزب کمونیست پیوست، در سال ۱۹۵۰ عذرش خواسته شد و بار دیگر از سال ۱۹۵۶ تا ۱۹۷۰ به این حزب پیوست و دوباره اخراج شد.

فعالیت‌های سیاسی «کوندرا» اخراج او از حزب باعث شد که با نهاد قدرت به‌مشکل بربخورد. او به‌طور تمام و کمال از زندگی خصوصی‌اش محافظت می کرد و به صراحت می‌گفت: «به کسی ربطی ندارد

رمان «شوخی»، نخستین رمان  «کوندرا» است که در سال ۱۹۶۷ انتشار پیدا کرد. موضوع این رمان، استالینیسم و به سخره گرفتن تمامیت‌خواهی در دوره کمونیسم روسی است. انتقادهای این نویسنده جسورانه و بی‌پروا از شوروی در این رمان، موجب ممنوع الکار شدن او در چکسلواکی شد.

«اکثر مردم از روی میل، خودشان را با اعتقادی دروغین و دو جانبه گول می‌زنند. آن‌ها به «حافظه ابدی» و به «اصلاح» اعتقاد دارند. هر دو دروغ است. حقیقت در جهت مخالف قرار دارد. همه چیز فراموش خواهد شد و هیچ چیز اصلاح نخواهد شد. نسیان بر انواع اصلاح‌ها غلبه خواهد کرد. هیچ‌کس خطاها را اصلاح نخواهد کرد. تمام خطاها فراموش خواهند شد.»‌(از کتاب شوخی)

کندرا در سال ۱۹۷۳، دومین رمانش را با نام «زندگی جای دیگری است»، به زبان فرانسوی منتشر کرد. این کتاب، داستان شخصیتی به‌نام «یارومیل» را دنبال می‌کند: «شاعری ایده‌آلیست که درست پس از جنگ جهانی دوم، در دام یک رسوایی سیاسی می‌افتدکوندرا  در این داستان، می‌گوید:

«ماجراهای بزرگ ملت‌ها نمی‌تواند باعث فراموش شدن ماجراهای کوچک دل‌ها بشود

خالق «زندگی جای دیگری است» با نوشتن این کتاب، موفق شد یکی از جوایز ادبی فرانسه، یعنی « «جایزه مدیسی» را از آن خود کند.

بهار پراگ ۱۹۵۶، به دوره زمانی خاصی در تاریخ چکسلواکی گفته می‌شود. این دوره از ۵ ژانویه ۱۹۶۸ شروع شده و تا ۲۰ اوت همان سال ادامه داشت. به این دوره کوتاه که آزادی‌های وسیعی فراهم شد، اصطلاحا بهار پراگ می‌گویند.

در آن دوره در چک‌اسلواکی، همانند شوروی سال‌ها سوسیالیسم موجود یا کمونیسم روسی بر سر کار بود. سوسیالیسم در آن دوران فقط در حد نام بود یا به تعبیر یکی از شخصیت‌های داستان شوخی میلان کوندرا، نمایشی از یک دروغ بزرگ بود و چیزی که در عمل وجود داشت، نظامی سرکوب‌گر و مقتدر بود که کاستی‌های بسیاری داشت. در ژانویه ۱۹۶۸ نیروهای مخالف با شعارهای انقلابی تصمیم گرفتند تغییرات بزرگی ایجاد کنند. همه چیز خوب بود تا این‌که در ۲۰ اوت نیروهای شوروی، پراگ را به خاک و خون کشید و اشغال کرد.

نویسنده‌ها و روشنفکران بزرگی از آن به بعد سعی کردند ریشه‌های این واقعه را بررسی کنند و به اشکال مختلف آن را نقد کنند. خیلی‌ها سعی کردند واقعیت‌های بهار پراگ را در تاریخ ثبت کنند تا همیشه مردم این دوران را در خاطر داشته باشند. یکی از این نویسنده‌ها، میلان کوندرا بود.

کوندرا، به‌همراه دیگر نویسندگان کمونیست، در «بهار پراگ» سال ۱۹۶۸ شرکت کرد. «بهار پراگ»‌( (Prague Spring‌نظامی پیمان ورشو این جنبش را سرکوب کردند و رژه تانک‌‌های روسی در خیابان‌‌های پراگ در ۲۱ آگوست ۱۹۶۸ «بهار پراگ» را خزان کرد.

در اواخر دهه پنجاه و دهه شصت قرن بیستم، به روشنفکر و نویسنده‌ای نامی در جامعه‌اش بدل شد که منتقد وضع موجود بود. سال ۱۹۶۷ بود که با سخن‌رانی مشهور و جسورانه‌ای خواستار آزادی بیان و آزادی نویسندگان اسیر خودکامگی و زندان حزب کمونیست شد. رفته‌رفته، به شخصی مسئله‌ساز برای افراد محافظه‌کار حکومت چکسلواکی بدل شد. سال بعد در جریان «بهار پراگ» از تحولات حزب حمایت کرد ولی همان سال ارتش سرخ شوروی این کشور را تسخیر کرد؛ نام وی در لیست سیاه قرار گرفت و از مشاغلش اخراج، ممنوع‌الکار و نشر آثارش ممنوع شد، همین مقدمه‌ای برای خروجش از این کشور، سلب تابعیت و تبدیل‌شدنش به نویسنده‌ای فرانسوی در سال ۱۹۸۱ بود. هرچند کتاب‌هایش را تا ۱۹۹۰ به زبان چکی می‌نوشت. بعدها، تابعیت چکی این نویسنده به او بازگردانده شد.

تاثیرات این جنبش که هدف آن آزادی‌های سیاسی بود، بر مهم‌ترین و مشهورترین آثار «کوندرا» به‌خصوص  «بارهستی» که در اصل، «سبُکی تحمل‌ناپذیر هستی» (The Unbearable Lightness of Being)‌نام دارد، مشهود است.

می‌توان به پدر و مادر، به همسر، به عشق و به وطن خیانت کرد. اما زمانی که دیگر نه پدر و مادر، نه شوهر، نه عشقی و نه وطنی باقی بماند، به چه چیز می‌توان خیانت کرد؟‌(از کتاب «بار هستی»)

همان‌طور که اشاره کردیم، میلان کوندرا در عرصه سیاسی فعال بود. اما با وجود علاقه‌اش به مسایل سیاسی، اعلام کرد که رمان نباید تحت تاثیر سیاست قرار بگیرد و باید مستقل باقی بماند. با این وجود، تجربیات  کوندرا در چکسلواکی و افکار و روابط کمونیستی او، الهام‌بخش رمان‌هایش بود. اما رمان‌های  کوندرا همان‌قدر که با سیاست عجین هستند، هم‌زمان ماهیتی فلسفی و شاعرانه دارند.

خود او درباره روند فعالیت‌هایش می‌گوید:

تا ۳۰ سالگی چیزهای زیادی نوشتم. بیش از همه در مورد موسیقی نوشتم. شعر گفتم و حتی یک نمایشنامه هم نوشتم. در مسیرهای مختلفی حرکت می‌‌کردم چون به دنبال سبک و صدای خودم بودم و می‌‌خواستم خودم را پیدا کنم. با نوشتن اولین داستان مجموعه «عشق‌های خنده‌دار» در سال ۱۹۵۹ مطمئن شدم که خودم را پیدا کرده‌‌ام. من نویسنده و رمان‌نویس شدم و جز این هیچ نیستم. از آن زمان به بعد دیدگاه زیباشناختی‌ام نیز تغییری نکرده‌ است.

کوندرا پس از  «بار هستی»، رمان «جاودانگی» را نوشت و در این کتاب نیز، بیش از سیاست بر فلسفه تمرکز کرد.

«انسان ذاتا مهاجم است، محکوم به جنگ‌افروزی است و این که پیشرفت فنی، جنگ را بیش از پیش خوفناک می‌سازد. از نظر خالق، چیزهای دیگر بی‌اهمیت است و فقط بازی تبدیلات و ترکیبات است در داخل یک برنامه کلی، که در آن امور دنیا پیامبرگونه پیش‌بینی نشده است، بلکه صرفاً حدود امکان ها را تعیین می نماید که در داخل اين محدوده تمام نيروی تصميم به اتفاق وا گذاشته شده است. درباره طرحی كه ما به آن انسان می‌گوييم، همين قضيه حكم فرما است.‌(از کتاب «جاودانگی»)

کوندرا در کتاب «هنر رمان» می‌نویسد:

«رمان‌های من روان‌شناسانه نیستند. اگر بخواهم دقیق‌تر بگویم، آن‌ها خارج از چارچوب زیبایی شناسی رمان‌های روان‌شناسانه قرار می‌گیرند. همه رمان‌ها، در هر دوره‌ای، به معمایی درباره «خود» (Self) مربوط می‌شوند. اگر خودم را خارج از محدوده رمان روان‌شناسانه قرار می‌دهم، به این معنی نیست که می‌خواهم شخصیت‌هایم را از داشتن زندگی درونی محروم کنم. بلکه به این معنی است که معماهای دیگری وجود دارند. سئوالات دیگری هستند که در رمان‌هایم در درجه اول اهمیت قرار می‌گیرند. برای درک مفهوم «خود» در رمان‌های من، باید آن مسئله اگزیستانسیال درک شود. باید کُد اگزیستانسیال رمزگشایی شود

در مصاحبه‌ای با کوندرا، از یو سئوال شد که معمولا کدام یک در اولویت است: شخصیت‌ها یا تِم‌ها و موضوعات مربوط به آن‌ها؟ ویث در پاسخ از «ترزا» و «توماس» که شخصیت‌های رمان «بار هستی» هستند، مثال آورد و گفت:

«موضوعات مربوط به شخصیت‌ها برایم در اولویت است. برای من شخصیت به این منظور وجود دارد که از طریق او موضوع خاصی اکتشاف شود. به‌طور مثال، «ترزا» احساس خوبی نسبت به بدنش ندارد و به بهانه‌ای برای طرح این سئوالات تبدیل می‌شودبدن چیست؟ چرا هر یک از ما بدن‌های متفاوتی داریم؟به‌نوعی، داشتن بدن، اولین خشونت تحمیلی علیه ماست. برای کسانی مانند «ترزا»، این خشونت در مرکز زندگی‌شان حضور دارد. جالب است که معمولا یک فرد، با جزئیات ظاهری‌اش توصیف می‌شود: او چه شکلی است؟ چه می‌پوشد؟ وقتی در حال خلق شخصیت هستید، چنین سئوالاتی تصنعی به‌نظر می‌رسند. مثلا «توماس» را در نظر بگیرید. هیچ توصیفی از او در داستان وجود ندارد. شما می‌توانید توماس را تصور کنید، اما این هدف من نیست که او را برایتان توصیف کنم. چون شخصیت «توماس» اهمیت بیش‌تری از فیزیک او دارد. «توماس» پر از جزئیات و ویژگی‌هایی است که می‌توان آن‌ها را تِم اگزیستانسیال او نامید

«کوندرا»، در آستانه آغاز نهمین دهه از زندگی خود، آخرین رمانش تا به آن روز را  «جشن بی‌معنایی» نام گذاری کرد

«دوست من نگاه کنید، این‌جا در این پارک، پیش روی ما، بی‌معنایی با تمام قطعیتش، با تمام معصومیتش، با تمام زیبایی‌اش حضور داردبچه‌هایی که می‌خندندبی‌آن‌که بدانند چرا می‌خندند، این زیبا نیست؟ دوست من، نفس بکشیداین بی‌معنایی را که احاطه‌مان می‌کند فرو دهید، این بی‌معنایی کلید فرزانگی است، کلید خوش خلقی است.»‌(از کتاب «جشن بی‌معنایی»)

گاهی در زندگی همه‌ ما پیش می‌آید که بار سنگین روحی و غیرقابل تحملی را بر دوشمان حس می‌کنیم. اما با این حال حس رضایت عجیبی هم داریم. اگر بخواهم واضح‌تر مثال بزنم، احتمالا برای شما پیش آمده که نسبت به کاری یا فردی احساس عمیقی پیدا کنید، چیزی شبیه عشق. در زمان‌هایی همین احساس عشق سختی‌های زیادی به شما وارد می‌کند، مضطرب می‌شوید، غمگین و پریشان‌حال می‌شوید و یا حتی ممکن است بخشی از جسم‌تان هم درد را حس کند. اما همین احساس اگر در دل شما نباشد، از درون خالی و تهی می‌شوید. شما راضی از آن احساس هستید. رضایت ناشی از وجود باری سنگین؛ بار تحمل‌ناپذیر هستی! این مفهومی است پیچیده که میلان کوندرا نویسنده اهل چک در کتاب معروف خود، یعنی «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی» یا «بار هستی» به آن اشاره کرده است و دست‌مایه تحقیق‌ها و پژوهش‌های زیادی در این زمینه شده است.‌(برای مثال یکی از فصل‌های کتاب شهرت با تکیه بر همین ایده کوندرا در کتاب بار هستی نوشته شده است)

کتاب‌های میلان کوندرا در تمام جهان، خوانندگان و طرفداران زیادی دارد و او چند بار نامزد دریافت جایزه نوبل هم شده است.

«سبکی تحمل‌ناپذیر هستی»، که در فارسی بیش‌تر با نام «بار هستی» معروف است محبوب‌ترین اثر اوست. این اثر سال ۱۹۸۴ منتشر شد و ۴ سال بعد از روی آن فیلمی به‌همین نام به کارگردانی «فیلیپ کافمن» ساخته شد. این کتاب تلفیقی از نگاه کوندرا به عشق، زندگی و کشور چکسلواکی است.

کتاب عشق‌های خنده‌دار کوندرا که در ۱۹۶۹ نوشته شد از آثار قابل‌توجه اوست. این کتاب مجموعه‌ای از ۷ داستان کوتاه است که نویسنده در آن‌ها عشق را واکاوی می‌کند. کتاب دیگری از این نویسنده که اهمیت زیادی دارد «کتاب خنده و فراموشی» است. این کتاب محصول روزهای سخت ۱۹۷۵، کوندرا است و بازتابی از زندگی خودش را هم می‌توانیم در آن ببینیم. این ، مملو از انتقاداتی است که او به زندگی در چکسلواکی زمان خودش دارد.

آخرین اثر کوندرا که به چکی نوشته شد و خودش بعدها آن را به فرانسه برگرداند «جاودانگی» نام دارد. داستان این کتاب داستان‌ آدم‌هاست و شخصیت‌های کتابش درگیر روابط پیچیده با یکدیگر عقاد و جهان بینی‌هایشان را به اشتراک می‌گذارند. جادوانگی اولین بار در ۱۹۹۰ منتشر شد. شوخی، والس خداحافظی، آهستگی، هویت و جهالت تعدادی از آثار او هستند که در ایران ترجمه شده‌اند.

میلان کوندرا در مصاحبه‌ای‌ در سال ۱۹۸۴ با نیویورک‌تایمز گفته بود که ایده‌ «وطن» برای او چیزی بسیار مبهم است: «از خود می‌پرسم آیا مفهوم وطن در انتها چیزی جز توهم و یک افسانه نیست و آیا ما قربانیان این افسانه نیستیم؟ از خود می‌پرسم مفهوم ریشه‌دار بودن آیا تنها یک داستان نیست که به آن چنگ می‌زنیم؟»

میلان کوندرا نویسنده‌ای است رانده‌شده از کشور چک و ۴۸ سال، مقیم فرانسه بود، تابعیت این کشور را داشت و به زبان فرانسه هم می‌نوشت. اما به‌نظر می‌رسد سئوال او، به گونه‌های متفاوت و عبارت‌های گوناگون، می‌تواند سئوال هر کس با هر زبانی و مقیم هر کشوری باشد، از جمله برای هر ایرانی تبعیدی و دور از آن.

هم‌زمان با نودمین سال تولد این نویسنده بزرگ چک، زندگی‌نامه وی با عنوان «میلان کوندرا، زندگی یک نویسنده» نوشته ژان دومینیک بری‌یر را انتشارات اکریتور در پاریس در ۳۲۰ صفحه منتشر شده است.

این کتاب را می‌توان تنها زندگی‌نامه مدون و جامع میلان کوندرا دانست.

درباره میلان کوندرا، به غیر از صدها مقاله روزنامه‌نگاری و پایان‌نامه‌ دانشگاهی، تاکنون مجلات ادبی به زبان‌های مختلف ویژه‌نامه‌هایی را نیز منتشر کرده‌اند.

ده‌ها کتاب هم‌ به زبان‌های مختلف درباره این نویسنده نوشته شده که در میان کتاب‌های غیرفرانسه‌زبان، کتاب «جهان داستانی میلان کوندرا» نوشته کوتوسلاو چواتیک، نویسنده چک آلمانی‌زبان از همه شناخته شده‌تر است.

در میان کتاب‌هایی که به زبان فرانسه منتشر شده نیز «آخرین بعدازظهر آنیس» نوشته فرانسوا ریکار، یکی از منابع اصلی برای شناخت دنیای ادبی میلان کوندراست.

هم‌چنین کتاب‌های زیادی هستند که نه تمام، بلکه فصلی از آن‌ها به میلان کوندرا اختصاص داده‌ شده: «و اگر عشق دوام داشت» نوشته آلن فینکل‌کروت، نویسنده فرانسوی و کتاب معروف فیلیپ راث، نویسنده آمریکایی‌(Shop Talk) از این جمله‌اند.

در «والس خداحافظی» که نوشتن آن در سال ۱۹۷۲ به پایان رسید، صحنه‌ای توصیف می‌شود که در آن یاکوب به الگا خبر می‌دهد که فردایش قطعا کشور را ترک خواهد کرد. وقتی این کتاب منتشر شد، خیلی‌ها گفتند که کوندرا از سال‌ها پیش در تدارک خروج از چکسلواکی بوده. اما او خود در این‌باره گفت: «در آن زمانی که این کتاب را می‌نوشتم عمیقا خودم را متعلق به گروهی می‌دانستم که قادر به زندگی در خارج از مرزهای وطن‌شان نیستند

نویسنده در فصل اول کتاب، شرح می‌دهد که میلان کوندرا با این که در امپراتوری اتریشمجارستان‌(که چکسلواکی بخشی از آن بود) زندگی نکرده، چگونه این دوران را با الهام از زندگی پدرش در آثارش بازتاب داده است.

کوندرا خاطره خوش چک‌ها از گذشته را، حتی نسلی که پس از فروپاشی امپراتوری به دنیا آمده‌اند، نشان می‌دهد؛ زمانی که چک‌ها خود را در یک واحد بزرگ‌تری می‌دیدند و عظمت بیش‌تری احساس می‌کردند. مثلا در «کتاب خنده و فراموشی» از زبان کارل می‌نویسد: «او (مادر کارل) موهای بافته داشت. در زمان امپراتوری سابق اتریشمجارستان. وین پایتخت، مدرسه مامان به زبان چک، و مامان یک وطن‌پرست بود

با این حال، نویسنده زندگی‌نامه کوندرا تاکید می‌کند که «بیش از زندگی در دوره امپراتوری، این شعف عبور از جهان گذشته به جهان جدید بود که توجه کوندرا را به خود جلب کرد

ده سال نخست زندگی میلان کوندرا، در جمهوری اول چکسلواکی گذشت که پس از فروپاشی امپراتوری اتریشمجارستان با الهام از جمهوری سوم فرانسه و بر اساس نظام پارلمانی تاسیس شد.

در این دوره، با استقلال چکسلواکی، آلمانی‌زبآن‌ها و مجار‌ زبان‌ها که در حکومت گذشته اکثریت بودند، به اقلیت تبدیل شدند و تنش میان این دو اقلیت با اکثریت چک‌ها و اسلاوها روز به روز افزایش یافت تا این‌که هیتلر در سال ۱۹۳۳ در آلمان به قدرت رسید و تمایلش را برای الحاق اروپای آلمانی‌زبان به آلمان مخفی نکرد.

وقتی آنشلوس‌(تصرف وین از سوی ارتش نازی) روی داد، کوندرا ۹ ساله بود. در دومین رمان این نویسنده، «زندگی جای دیگری است»، پدر یارمیل، شاعر جوان در چارچوب نیروهای ارتش به مرز فرستاده می‌شود تا مانع از هجوم اشغالگران شوند. کوندرا در این رمان به‌خوبی ترس و نگرانی چکسلواکی‌ها را در آن دوره به تصویر می‌کشد. آن‌ها امیدوارند که فرانسه و بریتانیا به کمک‌شان بیایند اما روز پانزدهم مارس ۱۹۳۹، در آستانه ده سالگی کوندرا، نیروهای هیتلر چکسلواکی را اشغال کردند.

در ۱۹۴۲ وقتی کوندرا سیزده ساله بود، در جریان اعدام‌های تلافی‌جویانه نازی‌ها در چکسلواکی، ولادیسلاف وانچورا، نویسنده و کارگردان و از اعضای باسابقه حزب کمونیست، همراه با صدها روشنفکری دیگر اعدام‌ شدند. کوندرا بعدا در سال ۱۹۶۰، اولین مقاله خود را به نوشتن درباره هنر نویسندگی او اختصاص داد.

در هشتم سپتامبر ۱۹۴۳، نوبت به ژولیوس فوچیک رسید که در زندان شکنجه و کشته شد. او از مبارزان کمونیست چکسلواکی بود که پس از پایان جنگ به نماد مقاومت تبدیل شد. میلان کوندرا در ۱۹۵۵، زمانی که هم‌چنان به کمونیسم اعتقاد داشت، شعر «آخرین ماه مه» را در رثای فوچیک سرود.

فوچیک هم‌چنین در «شوخی» حضور دارد. کوندرا در جایی از این کتاب، از زبان شخصیت هلنا می‌نویسد: «من نباید غمگین باشم، نباید، «زیرا غم هرگز با اسم من ارتباطی ندارد»، این جمله فوچیک شعار من است. فوچیک حتی زیر شکنجه، زیر چوبه دار، هرگز غمگین نبود

کوندرا در دوره‌ای که نازی‌ها چکسلواکی را اشغال کرده بودند، به دبیرستان می‌رفت و زبان آلمانی آموخت. او توانست آثار نویسندگان محبوب آلمانی‌زبان خود، کافکا، بروخ و موزیل را به زبان اصلی بخواند. در همین دوره زبان روسی هم یاد گرفت. او بعدا درباره این زبان به طعنه گفت که «قبل از این که آن را فراموش کنم، بر آن کاملا مسلط شده بودم

ژان دومینیک بری‌یر، نویسنده زندگی‌نامه میلان کوندرا در همان صفحه آغازین کتابش می‌نویسد که کوندرا، برخلاف کافکا، نویسنده هم‌وطن خود، هر کدام از آثارش در یک زمان و یک مکان مشخص می‌گذرد. هم‌چنین داستان‌ها و رمان‌های او، هر کدام وابسته به یک دوره یا حادثه تاریخی ویژه است.

با این حال، خود کوندرا در گفت‌وگویی تاکید کرده که از نوشتن زندگی‌نامه، چه زندگی خود چه زندگی دیگران، یا نوشتن تاریخ یک دوره متنفر است.

در پائیز ۱۹۶۶، چند ماه پیش از انتشار «شوخی» در چکسلواکی، وقتی آنتونین جی. لیهم، یکی از روشنفکران پراگ و دوست صمیمی کوندرا خواندن نسخه دست‌نویس شوخی را به پایان رساند، از کوندرا پرسید که آیا این رمان درباره تاریخ است؟ کوندرا جواب داد که «به‌هیچ‌وجه، اصلا علاقه ندارم که «تابلوی زمانه» را نقاشی کنم

در حالی که بسیاری از آثار کوندرا وابسته به تاریخ است، اما خود او از روایت تاریخ می‌گریزد.

کتاب «میلان کوندرا، زندگی یک نویسنده» دارای هجده فصل است: در ویرانه‌های امپراتوری اتریشمجارستان، کودتای پراگ، عصر تغزلی، آب شدن یخ‌ها، عصر ضدتغزلی، کمیک و تراژیک، چلچله‌ای که آواز بهار می‌خواند، انقلاب آرام، زمستان بلند، یک نویسنده فرانسوی چک‌زبان، تبعید، تامل درباره وجود، آنتولوژی هماغوشی، چندصدایی، علیه «کافکاشناسان»، بازگشت ناممکن، جنجال و یک مدرن ضدمدرن.

ژان دومینیک بری‌یر در این فصل‌ها بر اساس ترتیب تاریخی، سرگذشت کوندرا از تولد‌(و حتی سرگذشت خانواده کوندرا پیش از تولد میلان) تا نودسالگی این نویسنده را در بستر تاریخ سرزمین زادگاه او روایت می‌کند.

او که برای نوشتن این زندگی‌نامه‌، نتوانسته با میلان کوندرا اختصاصی گفت‌وگو کند، از گفت‌وگوهای پیشین و آثار این نویسنده بهره برده است.

همین قطع ارتباط با کوندرا موجب شده که این زندگی‌نامه با زندگی‌نامه‌های معمول تفاوت‌های آشکار داشته باشد. مثلا از عکس یا سندی درباره کسی که زندگی او روایت می‌شود خبری نیست.

اما ژان دومینیک بری‌یر اولین بار نیست که زندگی یک نویسنده یا هنرمند را می‌نویسد. او قبلا زندگی‌نامه‌های باب دیلان و لئونارد کوهن را منتشر کرده و رمانی را نیز بر اساس زندگی فابریس لوکینی، هنرپیشه معروف فرانسوی نوشته است.

وی به‌خوبی به محدودیت‌های زندگی‌نامه‌نویسی به‌ویژه زندگی کسی مثل کوندرا آگاه است و تلاش کرده برای جبران بخشی از این کمبودها، در گفت‌وگو با برخی از نزدیکان کوندرا، جنبه‌هایی ناگفته از زندگی او را بازگو کند.

ژان دومینیک بری‌یر بخش مهمی از زندگی‌نامه کوندرا را به پدر او اختصاص داده که موسیقی‌دان بود و چگونگی علاقه‌مند شدن کوندرا به موسیقی و تاثیرپذیرفتن از پدرش را نیز شرح داده است: «پدرم یک پیانیست بختبرگشته بود، زیرا خودش را منحصرا وقف شناساندن موسیقی مدرن کرد: استراوینسکی، شونبرگ، یاناچک. اوایل آگاهی به موسیقی مدرن کم بود و سالن‌هایی که پدرم در آنجا موسیقی اجرا می‌کرد تقریبا خالی بود. این موضوع در من نوعی شیفتگی ایجاد کرد، نه فقط به پدرم بلکه به موسیقی مدرن و به طور کلی هنر مدرن، به این هنری که مقابل سالن‌های خالی اجرا می‌شد، این‌که خلاف جریان عمل کنیم، خلاف معمول

جنگ جهانی دوم که به پایان رسید، کوندرا شانزده ساله بود: «وقتی شانزده ساله بودم، مارکس را خواندم. کمونیسم به همان اندازه استراوینسکی و پیکاسو و سوررئالیسم مرا جذب خود کرد. کمونیسم یک دگرگونی معجزه‌آسا را وعده می‌داد، یک جهان کاملا جدید و متفاوت

صرف‌نظر از تمایلات شخصی کوندرا، پس از پایان جنگ در سال‌های ۱۹۴۵ و ۱۹۴۶، حزب کمونیست چکسلواکی به‌عنوان مظهر مقاومت و آزادی با استقبال زیاد مواجه بود و یک میلیون عضو داشت.

در آوریل ۱۹۴۷، وقتی که جنگ سرد اروپا را به دو بخش تقسیم کرده بود، کوندرا در روز تولد هجده سالگی خود به عضویت اتحادیه جوانان شهر برنو، زادگاهش درآمد که وابسته به حزب کمونیست بود.

آن موقع هنوز حزب کمونیست تمام قدرت را در چکسلواکی در دست نگرفته بود اما در این راه تلاش می‌کرد. کوندرا این برهه را نیز در «زندگی جای دیگری است» توصیف می‌کند.

تحولات معروف به کودتای پراگ که در ژوئن ۱۹۴۸ به قدرت گرفتن کلمنت گوتوالد انجامید، پایان پلورالیسم سیاسی در چکسلواکی بود.

پس از مدت کوتاهی کوندرا از حزب کمونیست اخراج می‌شود: «یک روز چیزی را گفتم که نباید می‌گفتم. از حزب اخراج شدم و از حلقه بیرون آمدم

ژان دومینیک بری‌یر می‌نویسد: «با وجود اخراج کوندرا از حلقه، او قدرت و نیروی کمونیسم در جذب انسان‌ها را انکار نمی‌کرد

کوندرا بعدا آن‌چه را که پس از ۱۹۴۸ در کشورش گذشت در «کتاب خنده و فراموشی» شرح می‌دهد که به عقیده زندگی‌نامه‌نویسش، سیاسی‌ترین کتاب کوندراست. در بخشی از این کتاب، کوندرا به ماجرای معروف کلاه کلمنتیس می‌پردازد: «روی این بالکن است که تاریخ بوهم کمونیست آغاز می‌شود…»

تدریس در دانشگاه و تحقیق درباره رمان، بخش جذاب دیگر کتاب زندگی‌نامه کوندراست. نویسنده در این بخش، نگاه کوندرا به رمان‌نویسی توضیح می‌دهد و تمایزی را که با شعر قائل است.

کوندرا هر چه به رمان نزدیک می‌شد، از شعر فاصله بیش‌تری می‌گرفت. در واقع، شیوه مواجه شعر با جهان را نمی‌پسندید: «من شعر را ترک نکردم، به آن خیانت کردممثل وقتی که یک دین را ترک می‌کنیم

در شامگاه بیستم اوت ۱۹۶۸ بود که دویست هزار نیروی شوروی، لهستان، آلمان شرقی، بلغارستان و مجارستان به داخل مرزهای چکسلواکی وارد شدند و به دوره‌ای که بعدا «بهار پراگ» نام گرفت، پایان دادند.

میلان کوندرا در آن زمان ۳۹ ساله بود و گرچه در فراسوی مرزهای کشورش شهرتی نداشت، اما در جامعه‌اش، نویسنده‌ای شناخته شده بود.

یک سال پیش از آن، دو اتفاق موجب شد که حکومت نسبت به او بیش از پیش حساس شود. یکی سخن‌رانی افتتاحیه کنگره نویسندگان چکسلواکی در ماه مه ۶۷ که در آن تحلیلی فلسفی و تاریخی از «رنسانس ملی چک در قرن نوزدهم» ارائه داد و بر نقشی تاکید کرد که ادبیات در نجات ملت ایفا می‌کند.

این سخن‌رانی میلان کوندرا راه مبارزه‌ای را گشود علیه کسانی که با ممنوعیت و محدودیت‌های آمرانه‌شان قصد داشتند ادبیات چک را به استحاله و تهی شدن از معنا محکوم کنند.

دومین اتفاق، انتشار «شوخی»، اولین رمان کوندرا در همان سال ۱۹۶۷ بود؛ داستانی عاشقانه که در چکسلواکی پس از جنگ جهانی دوم تا سالهای پیش از بهار پراگ می‌گذشت.

از «شوخی» استقبال زیادی شد و طی چند ماه ۱۲۰ هزار نسخه از آن در چکسلواکی به فروش رفت. در بهار ۶۸ جایزه اتحادیه نویسندگان چک به این رمان تعلق گرفت و در همان موقع یارومیل ایرس، بر اساس آن فیلمی ساخت که پس از اشغال چکسلواکی توقیف شد و به نمایش در نیامد.

اما با ترجمه «شوخی» به زبان فرانسه بود که کوندرا جهانی شد. انتشار این رمان در فرانسه‌ای که خود ماه‌های پرتلاطمی را پشت سر گذاشته، درست همزمان بود با اشغال چکسلواکی در اوت ۱۹۶۸.

لوئی آراگون، شاعر و نویسنده چپ‌گرا در مقدمه‌ معروف خود بر رمان «شوخی» کوندرا نوشت: «من هیچ نوری در پایان این راه خشن نمی‌بینم

بعدها در اسنادی که از حزب کمونیست چکسلواکی منتشر شد، معلوم شد که کوندرا از سوی حکومت به‌عنوان یکی از الهام‌بخشان و بانیان اصلی جریان «ضدانقلاب» به شمار می‌آمد: «کتاب‌هایم ممنوع شد، حتی نام من از کتاب راهنمای شماره‌های تلفن حذف شد

این اولین بار نبود که کوندرا تحت فشارها و محدودیت‌های حکومت قرار می‌گرفت. چند سال قبل از آن نیز اخراج از دانشگاه، زندگی را برای او سخت کرده بود: «کارگری زندگی می‌کردم. همراه با یک گروه موسیقی دوره‌گرد در میکده‌های یک منطقه معدن‌خیز برای رقصاندن مردم نوازندگی می‌کردم. جهانی ناشناس که در آن‌جا کنجکاوی خود را کشف کردم. باید می‌دانستم که چرا آنان همان گونه‌ای رفتار می‌کنند که باید در چنین شرایط فوق‌العاده وحشتناک رفتار کنند. کنجکاوی من آن زمان متولد شد و مرا به سوی نویسنده شدن در ده یا پانزده سال بعد راه برد

ادبیات تبعید چک در سال‌های ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۸ چندان مخاطب نداشت. دقیقا برعکس ادبیات مهاجرت چک پس از ۱۹۶۸ که به لطف نویسندگانی چون میلان کوندرا و یوزف اشکورتسکی نسبت به دوره ما قبل خود به‌ویژه در کشورهای غربی بسیار شناخته‌شده‌تر است.

چکسلواکی از زمان برقراری حکومت به اصطلاح «کمونیستی» در فوریه ۱۹۴۸ تا سقوط آن در نوامبر ۱۹۸۹، شاهد دو موج عظیم مهاجرت بود.

اولین موج، پس از «کودتای پراگ» در ۱۹۴۸ بود که بیش از ۶۰ هزار نفر کشور را ترک کردند و دومی پس از ناکامی «بهار پراگ» و اشغال چکسلواکی از سوی نیروهای پیمان ورشو در اوت ۱۹۶۸ رخ داد که موجب فرار دست‌کم ۱۲۰ هزار نفر به سوی کشورهای غربی شد.

در میان مهاجران، نویسندگان هم بودند که به دو دسته تقسیم می‌شدند؛ یکی نویسندگانی که پیش از تبعید خود را به عنوان نویسنده تثبیت کرده بودند و دومین گروه، کسانی که پس از ترک وطن استعداد نویسندگی خود را نشان دادند.

بنابراین ادبیات معاصر چک، از دو سو قابل بررسی است: آن‌چه در درون کشور می‌گذشت و آن‌چه فراتر از مرزها نوشته می‌شد.

در اولین دوره ادبیات تبعید چک، یعنی دوره بیست ساله ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۸، نزدیک به صد نویسنده و شاعر چکی‌زبان در پنج قاره جهان پراکنده شدند و حدود ۲۵۰ عنوان کتاب شامل رمان، مجموعه داستان و شعر را در خارج از کشور منتشر کردند.

آنان هم‌چنین نشریه‌های ادبی به زبان چکی به راه انداختند و انجمن‌هایی را برای ارتباط میان خود و همچنین اهل قلم کشورهای میزبان تأسیس کردند.

با این حال، ادبیات تبعید چک در سالهای ۱۹۴۸ تا ۱۹۶۸ چندان مخاطب نداشت. دقیقا برعکس ادبیات مهاجرت چک پس از ۱۹۶۸ که به لطف نویسندگانی چون میلان کوندرا و یوزف اشکورتسکی نسبت به دوره ما قبل خود به ویژه در کشورهای غربی بسیار شناخته‌شده‌تر است.

به‌جز چند مقاله در روزنامه‌های خارجی که اطلاعاتی کلی درباره یک نویسنده یا یک اثر ارائه می‌کرد، آثار ادبیات تبعید چک در دوره بیست ساله اول در داخل کشور تابو بود و حکومت تمام تلاش خود را به کار می‌بست تا اثر و حتی نامی از نویسنده‌ای که پس از ۱۹۴۸ کشور را ترک کرده بود، در خاطره جمعی مردم چکسلواکی باقی نماند.

اما آن‌طور که میلان کوندرا در گفت‌وگویی در سال ۱۹۷۹ اعلام کرد، پس از اشغال پراگ در ۱۹۶۸، فاجعه عمیق‌تر شد: «قتل‌عام فرهنگ چکی پس از ۱۹۶۸، در تاریخ کشور پس از جنگ سی ساله سابقه نداشته است

عکس معروفی از جولان تانک‌های شوروی در پراگ

پس از اوت ۱۹۶۸، آثار حدود دویست نویسنده چک در داخل کشور ممنوع شد، هم‌چنان که آثار سینمایی کارگردان بزرگی که جهان آنان را ستایش می‌کرد، و همین‌طور ده‌ها نقاش، بازیگر، کارگردان تئاتر.

سانسور و سرکوب حکومتی فقط به حوزه فرهنگ ختم نشد و صدها پژوهش‌گر و استاد دانشگاه به‌ویژه استادان تاریخ و ادبیات از دانشگاه‌ها و مراکز علمی اخراج شدند. برخی از آنان به زندان افتادند و برخی دیگر مثل دو شاعر معروف، استانیسلاو نویمان و ییری پیشتورا، خودکشی کردند.

یان پروخاسکا، رمان‌نویس و دوست میلان کوندرا، زیر فشار تهمت و بهتانی که از سوی رسانه‌ها به او زده می‌شد درگذشت و یان پاتوشکا فیلسوف که در چکسلواکی فرزند معنوی هوسرل به‌شمار می‌رفت، پس از یک بازجویی در تخت بیمارستان درگذشت.

هم‌چنین حلقه محاصره برای اهل فرهنگ چنان تنگ شده بود که بسیاری از آنان به اجبار از کشورشان گریختند. از میان معروف‌ترین آنان می‌توان به اتومار کریچا و آلفرد رادوک، دو کارگردان بزرگ تئاتر و کارل آنچرل، بزرگ‌ترین رهبر ارکستر چکسلواکی اشاره کرد.

میلوش فورمن، ایوان پاسر، یان نِمِک و وویکش یاسنی هم از کارگردان بزرگ سینما بودند که پس از اشغال چکسلواکی از کشورشان مهاجرت کردند.

حکومت کمونیستی چکسلواکی پس از ۱۹۶۸ فقط از نویسندگان و روشنفکرانی مثل میلان کوندرا که در پیدایش «بهار پراگ» نقش داشتند، کینه نداشت. قصد حکومت این نبود که نویسندگان را فقط از فعالیت سیاسی بازدارد، بلکه خفقان ایجاد شده، به حدی رسید که نویسنده یا هنرمند حتی مجال فعالیت آزادانه در چارچوب‌های غیرسیاسی را هم نداشت.

میلان کوندرا ده سال پس از خزان «بهار پراگ»، گفت: «در این ده سال در چکسلواکی، حتی یک شخصیت فرهنگی مهم، سیاسی یا غیرسیاسی، کمونیست یا غیرکمونیست، حق شنیده شدن نداشت

در واقع، در چکسلواکی پس از مه ۱۹۶۸، اهل فرهنگ فقط کنار گذاشته یا تنبیه نشدند، بلکه آنان می‌بایست از حافظه‌ها پاک می‌شدند: «در کشور ما، فرهنگ اپوزیسیون کشته نمی‌شود، بلکه فرهنگ را می‌کشند. به همین سادگی

در نوامبر ۱۹۸۹، وقتی اشغال چکسلواکی به پایان رسید، غرق در شادی شدم، همین‌طور در اندوه. برای من این تغییر خیلی دیر اتفاق افتاده بود. برای این که بتوانمیا بخواهمبار دیگر زندگی‌ام را دگرگون کنم، بار دیگر خانه خود را تغییر دهم، خیلی دیر شده بود

انتشار «شوخی»، برگزاری کنگره نویسندگان، بهار پراگ و حوادث پس از آن نیز از فصل‌های مهم کتاب است. هر چند که خود کوندرا معتقد بود که «سال ۱۹۶۸ آغاز بهار پراگ نبود، بلکه پایان آن بود

کوندرا بعدا در «سبکی تحمل‌ناپذیر هستی‌(بار هستیاز وقایع بهار پراگ به‌عنوان بستر اصلی رمان بهره برد.

هر کدام از شخصیت‌های داستان سبکی تحمل‌ناپذیر هستی نماینده قشری از جامعه چکسلواکی هستند. میلان کوندرا علاوه بر توصیف وضعیت زیست آن‌ها مفهوم سبکی و سنگینی را هم توضیح می‌دهد. این که بعضی از شخصیت‌های داستان زندگی سبک‌بار را انتخاب می‌کنند و بدون هیچ وابستگی بنیادینی به ارزش‌های خودشان، زندگی را ادامه می دهند. انگار خودشان را مقدم بر ارزش‌هایشان می‌دانند. ارزش‌هایی مثل عشق به دیگران و یا حتی وطن! بعضی هم زندگی ریشه‌دار و سنگین را انتخاب می‌کنند. به سختی تصمیم می‌گیرند که کار و زندگی را رها کنند. بعضی هم بخشی از ارزش‌ها را رها می‌کنند تا زندگی‌شان را بر پایه ارزش‌هایی دیگری بنا کنند

در همین سال‌ها بود که کوندرا با ورا هرابانکووا، یک مجری پیشین تلویزیون ازدواج می‌کند. این دو یک سوئیت در خیابان بارتولومیسکا در مرکز پراگ اجاره می‌کنند.

از طنز روزگار، بعدا مشخص شد که سازمان امنیت چکسلواکی زیرزمین یکی از خانه‌های این خیابان را به زندانی برای دگراندیشان تبدیل کرده بود و یکی از زندانیان این زندان، واتسلاو هاول بود.

در ادامه، ژان دومینیک بری‌یر چگونگی ترجمه آثار کوندرا در آن دوران به زبان فرانسه را شرح می‌دهد که زمینه‌ساز خروج این نویسنده از کشورش شد.

اما خروج کوندرا از کشور و تبعید در فرانسهکه فصل مهمی از این زندگی‌نامه استگرچه از مسیر قانونی بود، اما برای کوندرا قابل پیش‌بینی نبود.

در «والس خداحافظی» که نوشتن آن در سال ۱۹۷۲ به پایان رسید، صحنه‌ای توصیف می‌شود که در آن یاکوب به الگا خبر می‌دهد که فردا قطعا کشور را ترک خواهد کرد. وقتی این کتاب منتشر شد، خیلی‌ها گفتند که کوندرا از سال‌ها پیش در تدارک خروج از چکسلواکی بوده. او خود در این باره گفت: «در آن زمانی که این کتاب را می‌نوشتم عمیقا خودم را متعلق به گروهی می‌دانستم که قادر به زندگی در خارج از مرزهای وطن‌شان نیستند

کوندرا در فرانسه هم بیش‌تر خوانده شد هم بیش‌تر در معرض نقد جدی قرار گرفت. وی هم‌چنین به این نتیجه رسید که باید زبان آثارش را خود تغییر دهد، واسطه مترجم را حذف کند و مستقیما به فرانسه بنویسد. وسواس و دقت کوندرا، در این مورد هم نمود دارد.

در فرانسه، کوندرا تحولات سیاسی کشورش را دنبال می‌کرد، هر چند که به خاطر یک گفت‌وگو و عقایدش در یکی از رمان‌هایش، تابعیت چک از او سلب شده بود: «در نوامبر ۱۹۸۹، وقتی اشغال چکسلواکی به پایان رسید، غرق در شادی شدم، همین‌طور در اندوه. برای من این تغییر خیلی دیر اتفاق افتاده بود. برای این که بتوانمیا بخواهمبار دیگر زندگی‌ام را دگرگون کنم، بار دیگر خانه خود را تغییر دهم، خیلی دیر شده بود

در صفحات پایانی کتاب «میلان کوندرا، زندگی یک نویسنده» به «جاودانگی» آخرین رمانی که کوندرا به زبان مادری‌اش نوشت، اشاره می‌شود.

در این رمان، کوندرا ملاقاتی خیالی میان همینگوی، نویسنده آمریکایی و گوته، شاعر آلمانی در آن دنیا تدارک می‌بیند. صحبت این دو درباره جاودانگی است. همینگوی شاکی است که پس از مرگش همه ترجیح می‌دهند که زندگی خصوصی‌اش را از خلال زندگی‌نامه‌هایی که درباره‌اش نوشته می‌شود بخوانند تا این‌که خود آثارش را. گوته هم پاسخ می‌دهد که کسی تقصیر ندارد جز خود او، زیرا در زمان حیاتش برای رسیدن به جاودانگی هر کاری کرده بود.

در این‌جا، کوندرا از زبان همینگوی سخن می‌گوید: «اشتباه می‌کنی، من کتاب‌ نوشتم، همین. هرچند هرگز مخالفتی با این‌که کتاب‌هایم جاودانه باشند ندارم. من آن‌ها را به گونه‌ای نوشته‌ام که نمی‌توان کلمه‌ای را تغییر داد. همه تلاشم برای مقاوم کردن آن‌ها در برابر حوادث بود. اما به‌عنوان یک انسان، به‌عنوان ارنست همینگوی، جاودانگی برایم ارزشی ندارد

کتاب «جاودانگی» در سال ۱۹۸۸ نوشته شده و هنوز یک سال به پایان سلطه سوسیالیسم موجود باقی مانده، اما در این رمان دیگر خبری از سیاست نیست. اما فلسفه و نوع نگاه کوندرا به زندگی را در رمان جاودانگی می‌توانیم جا‌به‌جا ببینیم؛ مباحثی در باب هستی، هویت انسانی، معنای رابطه، دوستی، عشق و جنسیت. کوندرا به قدری استادانه و در لایه‌ها و سطح‌های مختلف این مفاهیم را شکافته که رمان جاودانگی را به رمانی پیچیده بدل کرده است. برای همین شاید لازم باشد برای فهم کامل آن نه یک بار، بلکه چندین بار این رمان را بخوانیم.

میلان کوندرا علاوه بر مفاهیم مختلف، درباره آدم‌های مختلفی هم در این رمان صحبت کرده است. مثلا به موازات احساسات اگنس در زمان معاصر و رابطه‌اش با همسرش و یا خواهرش، کوندرا از رابطه گوته با دختری جوان صحبت می‌کند. در جایی هم به دادگاه ابدی خیالی ما را می‌برد. کوندرا ما را به سفری خیالی می‌برد که در ابدیت، همینگوی و گوته با یکدیگر قدم می‌زنند و گپ می‌زنند. در جایی هم میلان کوندرایی که راوی داستان نیست، بلکه نویسنده کتاب سبکی تحمل‌ناپذیر هستی است، وارد داستان می‌شود.

«هویت» شاید آسان‌خوان‌ترین داستان کوندرا باشد. رمانی که در آن همه شخصیت‌های زندگی در پی پیدا کردن معنای زندگی هستند، اما در عوض ملال و شاید فرسودگی به دست می‌آورند. هویت داستان زوجی به نام شانتال و ژان‌مارک است که سوء تفاهمی بین‌شان باعث می‌شود رابطه آن‌ها پیچیده شود و عدم گفت‌وگو و پیش‌داوری میان آن‌ها جدایی جبران‌ناپذیری بیندازد.

کتاب «عشق‌های خنده‌‌دار» مجموعه‌ای از ۷ داستان کوتاه است که در همه‌ آن‌ها رد و نشانی از سیاست و سلطه‌ی نظام مستبد و کنترل‌گر بر زندگی خصوصی آدم‌های عادی را می‌توان پیدا کرد. این کتاب به دلیل توصیف‌های کوندرا از روابط جنسی شخصیت‌های داستان‌ها بیش‌تر از هر کتاب دیگری دست‌خوش سانسور شده است. حتی ترجمه‌ی دیگری از این کتاب در بازار وجود دارد که به جای ۷ داستان، ۴ داستان دارد.

در سال ۱۹۷۳ رمان «زندگی جای دیگر است» به زبان فرانسه انتشار یافت و جایزه «مدیسی» برای بهترین رمان خارجی را به دست آورد. رمان «والس خداحافظی» در سال ۱۹۷۸ جایزه «موندلو» را در ایتالیا نصیب کوندرا کرد. در سال ۱۹۸۱ جایزه «کامنولث اوارد» در آمریکا به رمان «کتاب خنده و فراموشی» تعلق گرفت. در سال ۱۹۸۲ مجموعه‌آثارش جایزه «اروپا لیتراتور» را می‌گیرد.

در سال۱۹۸۴ رمان «بار هستی» شهرت او را به‌عنوان یکی از رمان‌نویسان بزرگ معاصر تثبیت می‌کندهنر رمان» در سال۱۹۸۶ انتشار یافت. «هنر رمان» نخستین رمانی است که او به زبان فرانسه نوشته است. این کتاب، مجموعه کاملی است از تفکرات کوندرا درباره تاریخ تحول هنر رمان در اروپا و نیز بررسی و تحلیل خود او درباره رمان‌هایش. «جهالت»، «خستگی»، «هویت» واز آثار دیگر او به شمار می‌آید.

جملات برگزیده میلان کوندرا:

«دوست داشتن، چشم‌پوشی از قدرت است

«هرگز نباید بگذاریم که آینده، زیر بار گذشته فرو بپاشد. مرگ، یک پیشامد بسیار ساده است که به آسانی رخ می‌دهد، مثل تمام پیشامد‌های دیگر.

تخیل، یکی از ژرف‌ترین نیاز‌های بشری است. انسان می‌اندیشد و به حقیقت پی نمی‌برد

«هر چه انسان بیش‌تر در تاریکی درون خویش به سر برد، بیش‌تر در ظاهر جسمانیش پژمرده می‌شود

«انسان، برای آن‌که حافظه‌اش خوب کار کند، به دوستی نیاز دارد. گذشته را به یاد آوردن، آن را همیشه با خود داشتن، شاید شرط لازم برای حفظ آن چیزی است که تمامیت من آدمی نامیده می‌شود. برای آن‌که من کوچک نگردد، برای آن‌که حجمش حفظ شود، باید خاطرات را، هم‌چون گل‌های درون گلدان، آبیاری کرد، و این مستلزم تماس منظم با شاهدان گذشته، یعنی دوستان، است. آنان آینه ما هستند، حافظه ما هستند، از آنان هیچ چیز خواسته نمی‌شود، مگر آن‌که گاه به گاه این آینه را برق اندازند تا بتوانیم خود را در آن ببینیم

«آن کسی که سرگذشت‌هایمان را نوشته قاعدتا باید شاعری بسیار بد، بدترین شاعران، پادشاه و امپراتور شاعران بد بوده باشد

«در زبان سیاسی آن زمان کلمه «روشنفکر» یک فحش بود و در تعریف کسی به‌کار می‌رفت که در برابر زندگی گیج و از مردم بریده باشد. برچسبی بود که توسط کمونیست‌ها به‌همه کمونیست‌هایی که به‌دار کشیده می‌شدند الصاق می‌شد. در تضاد با شهروندانی که پایشان محکم به‌زمین چسبیده بود، فرض بر این بود که روشنفکران در هوا شناورند؛ بنابراین، کیفر مناسب‌شان این بود که زمین برای همیشه از زیر پایشان کشیده شود و در هوا آویخته بمانند

«کشتار خونین بنگلادش، به‌سرعت، خاطره هجوم روسیه به چکسلواکی را فرو پوشاند، قتل آلنده فریادهای مردم بنگلادش را محو کرد، جنگ صحرای سینا مردم را واداشت تا آلنده را فراموش کنند، حمام خون کامبوج خاطره سینا را فرو شست، و چنین شد و چنین بود که همگان همه چیز را از یاد بردند

«آدم همیشه باید طرفدار عدالت باشد

«اول دنیارا همان‌طور که هست بشناسیم و بعد آن را آن‌طور که می‌خواهیم تغییر بدهیم

«وقتی زنی به‌طور کامل با بدنش زندگی نکند، آن بدن برایش به‌صورت دشمن در می‌آید

«هنر به‌جز عقل منابع دیگری هم دارد

«اگر ما نمی‌توانیم دنیا را تغییر بدهیم حداقل زندگی خودمان را تغییر بدهیم و آزادانه زندگی کنیم

«عشق مطلق فقط ساخته و پرداخته شاعر نیست بلکه وجود دارد و زندگی را شایسته زندگی کردن می‌کند

«در جهان دیوان سالارانه کارمند، اثری از ابتکار، نوآوری و آزادی عمل در میان نیست، تنها چیزی که وجود دارد دستورها و مقررات است و این همانا دنیای فرمانبرداری است

«هرکس، اعم از سیاست‌مدار، فیلسوف و دربان، به درستی سخن خود باور دارد

«انسان و جهان هم‌چون حلزون و صدف‌اش به یکدیگر پیوسته‌اند: جهان و انسان تفکیک ناپذیرند، جهان گستره انسان است و به‌تدریج که جهان تغییر می‌کند، هستی نیز تغییر می‌یابد

«تاریخ‌نگار، تاریخ جامعه را می‌نویسد نه تاریخ انسان را

«آینده همیشه نیرومندتر از اکنون است. در حقیقت، این آینده است که درباره ما به داوری خواهد نشست و بی‌شک بدون هیچ گونه شایستگی

«فقط هنر مدرن است که به مبارزه برای دنیایی جدید کمک کند

«حاکمیت پولدارها احمقانه است

«آخرین عشق، بزرگ‌ترین است

«انقلاب هنر کاملا جدیدی خلق خواهد کرد، هنری برازنده خویش

«آزادی وظیفه شعر است

«انقلاب زندگی را با تمام جوانبش زیرو رو خواهد کرد. حتی خانواده و عشق را، در غیر این‌صورت دیگر انقلاب نیست

«هر چه بیش‌تر عشق می‌ورزم، بیش‌تر میل به انقلاب دارم و هر چه بیش‌تر انقلاب می‌کنم بیش‌تر می‌خواهم عشق بورزم

«آن‌چه فرد تحصیل‌کرده را از فرد خودآموخته مشخص می‌سازد، وسعت دانش نیست، بلکه اعتماد به نفس است

«مرگ، یک پیشامد بسیار ساده است که به آسانی رخ می‌دهد، مثل تمام پیشامدهای دیگر

«تخیل، یکی از ژرف‌ترین نیازهای بشری است

«از خود می‌پرسم آیا مفهوم وطن در انتها چیزی جز توهم و یک افسانه نیست و آیا ما قربانیان این افسانه نیستیم؟ از خود می‌پرسم مفهوم ریشه‌دار بودن آیا تنها یک داستان نیست که به آن چنگ می‌زنیم؟»

آثار کوندرا شامل ۱۰ رمان، چند مجموعه داستان کوتاه، چهار نمایشنامه و بسیاری از مقالات و هم‌چنین اشعاری به زبان فرانسه است. وی در ابتدا نوشتن را به زبان چکی آغاز کرد، اما در تبعید به تدریج به زبان فرانسه روی آورد به‌طوری که خود را نویسنده‌ای فرانسوی می‌دانست.

شهرت و درخشش کوندرا در آن سال‌ها در غرب خیره کننده بود: در یک شماره از مجله‌ ادبی Literary Review در سال ۱۹۸۵، اولگا کارلایل رمان‌نویس و منتقد ادبی مشهور آن دوره در مورد کوندرا نوشت:

«در دهه ۱۹۸۰، میلان کوندرا برای زادگاهش چکسلواکی همان کاری را انجام داد که گابریل گارسیا مارکز برای آمریکای لاتین در دهه ۱۹۶۰ و سولژنیتسین برای روسیه در دهه ۱۹۷۰ انجام دادند. او اروپای شرقی را مورد توجه خوانندگان غربی قرار داد، و این کار را با رویکردی انجام داده است که جذابیتی جهانی دارد

کوندرا از زمانی که در سال ۱۹۷۵ به زبان فرانسه شروع به نوشتن کرد، از چکسلواکی فاصله گرفت و در حالی که اکثر نویسندگان چک که در تبعید بودند بازگشتند.‌(حداقل برای دیدار با پایان کمونیسم روسی در سال ۱۹۸۹) کوندرا تا سال ۱۹۹۶ منتظر ماند تا دیدار خود را از کشورش انجام دهد.

از آن زمان او همیشه به‌صورت ناشناس به این کشور سفر کرده است و به‌دلیل امتناع از مصاحبه با رسانه‌ها شناخته شده است. وی هم‌چنین انتشار کتاب‌هایش به زبان چک را یا لغو کرد یا به تاخیر انداخت. رمان معروف او «زندگی جای دیگری است» اولین بار در سال ۲۰۱۶، یعنی ۴۳ سال پس از انتشار در فرانسه، به زبان چک منتشر شد.

از نظر کوندرا، فرهنگ «حافظه مردم» است، هوشیاری جمعی، سیر تاریخی و شیوه تفکر و زندگی: «کتاب‌ها و تابلوها چیزی نیستند جز آینه‌ای که در آن فرهنگ، خود را بازتاب می‌دهد، متمرکز می‌کند و حفظ می‌شود

از جمله مهم‌ترین کتب منتشر شده در ایران می‌توان سبکی تحمل‌ناپذیر هستی‌(بار هستی)، کتاب خنده و فراموشی، عشق‌های خنده‌دار، هویت، آهستگی، هنر رمان، زندگی جای دیگری است، جاودانگی، والس خداحافظی و جهالت را نام برد.

میلان کوندرا در توصیف آن‌چه در سال‌های پیش از اشغال کشورش گذشت، از «کمونیسم» سخن نمی‌گوید، بلکه «توتالیتاریسم روس» را به نقد می‌کشد که «تجاوز فرهنگی بخشی از معنای آن است

کوندرا معتقد است که در این شرایط حکومت توتالیتر تمام ظواهر فرهنگی را می‌خواهد در «بنای عظیم آموزش مردم» جا دهد و اساسا مفهوم «ادبیات و هنر متعهد» بازتابی از همین تلاش است، یعنی تن دادن به یک برنامه سیاسی.

کوندرا هرگز باورش به کمونیسم را انکار نکرد: در سال ۱۹۵۴، او شعر بلندی به نام «آخرین مه» در ستایش قهرمان کمونیست جولیوس فوچیک نوشت. در سال ۱۹۶۳ جایزه کلمنت گوتوالد را برای نمایش‌نامه «صاحب کلیدها» دریافت کرد.

این عقیده میلان کوندرا یادآور این دیالوگ ماندگار کتاب «وصایای تحریفشده» است: «شما کمونیست هستید، آقای کوندرا؟نه، من رمان‌نویسم. شما دگراندیش هستید؟نه، من رمان‌نویسم. شما راستی هستید یا چپی؟نه این و نه آن، من رمان‌نویسم

یادش گرامی باد!

چهارشنبه بیست و هشتم تیر ۱۴۰۲نوزدهم ژوئیه ۲۰۲۳