حزب کمونیست ایران

نامه ای صمیمانه و سیاسی از یک رفیق پیشمرگ کومه له.

برگرفته از خبرنامه.

شمس الدین امانتی. ۱۸ / ۶ / ۲۰۲۳

مطلبی را که در زیر میخوانید خاطره ای است که یکی از رفقای پیشمرگ کومه له در بهمن ماه ۱۳۵۹، برای خبرنامه کومه له فرستاده است. در اینجا قسمتهایی از نحوه استقبال مردم مبارز یکی از روستا های کُردستان از پیشمرگه های کومه له، بحث سیاسی و درخواست ملحق شدن دختر این خانواده زحمتکش به صفوف کومه له و توضیح این همبستگی در این جمع چند نفره که از اهمیت سیاسی – اجتماعی خاصی برخوردار است و هم اکنون نیز شرکت وسیع تری از مردم مبارز و معترض به تمامیت رژیم حاکم بر ایران، در خیزش اعتراضی اخیر گواهی بر این ادعا است که به اطلاع شما میرسانیم.

«دسته ای پیشمرگه بودیم که می بایست از کنار یک پایگاه دشمن بگذریم. در جادهٔ اصلی درگیری بود و هلی کوپترها در هر چرخش خود منطقه را به رگبار و راکت می بستند و گاه گاهی نیز غرش توپها بگوش میرسید. بچه های روستا، بی توجه به آنچه در کنارشان می گذشت پشت بامها تیله بازی می کردند و عده ای از آنها با مشاهدهٔ ما به طرفمان دویدند و با خنده های دل انگیز و دستهای کوچکشان سلام میدادند.

پیشمرگها برای خوردن غذا تقسیم شدند. ما دو نفر در پایین ده بخانه ای که چند کودک و زن جلو آن جمع شده بودند رفته و گفتیم: «مهمان پیشمرگه نمی خواهید؟» زنی میانسال با خوشرویی گفت «مهمان روی چشم ما». چهره بشاش آنها خستگی و سرما را از وجودمان بدر کرد، داخل که شدیم ما را به اتاقی که اعضای خانواده در آن جمع میشوند بردند. جورابها و ساق کش های پشمی ها را که خیس شده بود برایمان شستند.

صاحبخانه دهقان فقیری بود که هنوز به خانه نیامده بود وی سه پسر و چهار دختر داشت، همسر دهقان در بالای اتاق از متکا و لحاف های چیده شده جای راحتی برای نشستن درست کرد و با مهربانی از چای روی تنور چندین استکان ریخت.

در همین موقع خود دهقان برگشت وی میگفت «من دیر رسیدم، پیشمرگه ها تقسیم شده بودند، با اصرار میخواستم سه پیشمرگه را به خانه بیاورم، حتی به یک نفر راضی بودم که مردم ده نگذاشتند. در وسط راه همسایه ها گفتند مهمان پیشمرگه دارید، خوشحال شدم، می دانم شما برای زحمتکشان این همه درد و رنج را تحمل میکنید.

دولت به هیچ کس رحم نمی کند، ما باید حقمان را بگیریم وگرنه در صورت داشتن قدرت، همهٔ ما را نابود خواهند ساخت و ….. . او پی درپی به زن و دخترانش تذکر میداد که جوراب ها را زود خشک کنند و نهار بیاورند. ناهار غذای بلغور داشتند، زن دهقان گفت «این غذا لایق شما تیست، برنج هم داریم، نمی دانستم شما می آیید، بمانید برای شام … .

همسر دهقان گفت «این دخترم هوادار کومه له است، چشمش درد میکند، او را به تبریز، سقز و بوکان هم برده ایم خوب نشده است، در تبریز دکتر که فهمید کُرد هستیم و هوادار پیشمرگه ۵۰۰ تومان حق معالجه را بما بخشید، «دخترست و به خانهٔ شوهر میرود، باید چشمش خوب شود.»

دختر محجوبانه گفت «من هوادار کومه له هستم، میتونم پیشمرگ کومه له بشوم؟

گفتم ما هنوز پیشمرگهٔ زن نداریم تا آنروز تو میتوانی انقلاب را از راههای دیگر کمک کنی و اینکه سعی کنی اعلامیه ها و خبرنامه ها را بدهی برایت بخوانند، زنها دور هم جمع شوید و راجع به شرکت خودتان در انقلاب بحث کنید …. .

برای انجام ماموریتی که بر عهده داشتیم همراه دیگر رفقا از ده خارج شدیم.

زنده باد زن، زندگی، آزادی.