جمشید عبدی
می توان نیم قرن فعالیت سیاسی کرد و نیم قدم به درک علل اصلی مبارزه راه نبرد. می شود درک کرد، اما منافع مانع از عمل بر مبنای درک درست گردد. می شود، حقیقت ها را فهمید ، اما در توضیح واقعیات از حدود آنان صغور کرد و حتی به مبهم کردن آن دست زد. سیاست که در تعهد معنای خود را نتواند، به منصه ٔ ظهور برساند، در عطف به قدرت خود را توجیه و سرگرم می کند. اگر درک از سیاست ورزی از سامان دادن به امور اجتماعی مبنای عمل بگیرد، هیچ فاصله ای بین حقیقت امر و واقعیت آن باقی نمی ماند. عبدالله مهتدی یک فعال سیاسی است که در تمام این نقش ها ظاهر شده، گاه فاصله بین تئوری و پراتیک را در سخنانی آتشین درنوردیده و لحظه ای رو به قدرت و پشت به معنای تعهد طبقاتی همه آنچه گفته را پس گرفته و در مفاهیمی همچون بازسازی، نوسازی و دوباره ساختن برای دگردیسی، جامه ای نو دوخته است. مهتدی نمونه ای از حرکت مداوم یک فعال سیاسی است، اما نه حرکت در معنای مارکسی-هگلی، که بیشتر دوندگی در گردونه ای با سیکل های معکوس و در منطقی که اگر رو به جلو حرکت ممکن نیست یا دشوار است، باید رو به عقب چرخید، مهم رقصِ سیاسی است نه درون مایه این رقص، مهم فرم اصلاح است نه اصلاح در چه و اصلاح برای چه. مهتدی نمونه یک سیاست ورز کاملِ ماکیاولیستی و یک شهریارِ شرقی است.
1- استفاده ناروا از نام کومه له؛ درک تاریخمند از رویدادها، هم به وسعت نظر بیشتری نیازمند است و هم با پوپولیسم سطحی نگر و زود بازده، مرزبندی محکمی دارد. همین دشواری امر سیاسیِ عمیق را با دستاورهای روزمره توده گرایی و کانفورمیسم مصلحت طلب جدا میکند. پروسه آگاهی دشوار است و دشوارتر است اگر بخواهد به اهداف خود وفادار بماند. وفادار ماندن به هدف، آرمان و آنچه مجموعا ماهیت یک جریان سیاسی مانند کومه له را تعریف می کند، در واقع فعالیتی از درون و برای استمرار وجودی جریان نیز هست. از نظر منطقی نمی توان درون مایه آنچه کومه له را می سازد از آن گرفت و از “بازسازیِ آن” سخن گفت؛ چرا که اینجا دیگر نمی توان وجودی برایش متصور شد. به طبع این موضوع آنچه این بار در مورد “ماهیتِ جریان” و “معرفتِ به” و “فعالیتِ در”، آن گفته می شود، خالی از وجودی است که به آن نسبت داده می شود و در واقع وجودی باقی نمانده است، تا از “بازسازی” آن سخنی رانده شود. آقای مهتدی و جریان زحمکتشان، پیش از هر چیز در مباحث و نزاع درون لیبرالیسم و در کانتکس وسیع ترِ لیبرال دموکراسی تعریف می شود و عمل می کنند تا “درونِ” و “ادامه ی” آنچه بسترِ فعالیت و افق های تعیین شده و ضرورتِ جودی کومه له نامیده میشود. تاکیدِ بر، و تعریفِ از، محدوده و جغرافیایِ سیاسی از این جنبه قابل اهمیت است، که نشان داده شود، فعالیت بیست سال گذشته مهتدی و جریان زحمتکشان، نه تنها هیچ ربطی به “افق های مبارزاتی کومه له” ندارد، که از نظر ” تعریف آنچه این جریان را می سازد” و “عملکردی که طی این دو دهه معیار سنجه بستر فعالیت آن است” ، آرایشی از جناحِ متقابلِ نبردی است که “دلیل وجودی” شکل گیری کومه له و برخلافِ مانیفستی است که سطر به سطر آن نه تنها با جریان زحمتکشان همپوشانی ندارد، بلکه در چهارچوب کشمگشهای سیاسی و طبقاتی جامعه ایران و کردستان در جایگاه کاملا متفاوتی قرار دارد. اینجاست که انصراف این جریان از مارکسیسم، از سوسیالیسم علمی، یعنی انصرافِ از کومه له و تغیر اتکا از سوژه انقلابی ، “طبقه کارگر” به ” نیروی بوژوازی اصلاح طلب” و “دخالت قدرت های خارجی” و عبور کامل از این جریان است. آقای مهتدی است وقتی در پاسخ به “عنایت فانی” از “کنار گذاشتن کامل کمونیسم سخن به میان می آورد و می گوید که ” می توانم به طور خلاصه این را بگویم که به طورکلی بیش از هر چیز ما معتقدیم که تجربه جهانی کمونیسم، یک تجربه ناموفقی بوده است و نباید با این تجربه و با این اردوگاه تداعی شود، بنابراین، کنارگذاشتن اساسی این تجربه و نقد آن یک پایه اش بود”. به عبارتِ دیگر “کنار گذاشتن اساسی این تجربه” ، کنار گذاشتن تمام ریشه هایی است که احیانا می توانست، زحمتکشان مهتدی را به کومه له مربوط کند. بنابراین اولین ادعایی و به گمان بسیاری اصلی ترین دغدغه ای که نوشته ی اخیر مهتدی دنبال می کند که مشروعیت “استفاده از نام کومه له” باشد، به این ترتیب، تعیین نرخ وسط دعوایی است که اساسا و از همان ابتدا نادرست و نامربوط است. مهتدی که بارها و به مناسبات گوناگون پروژه اصلی خود را ” یک بازنگری کامل ایدئولوژیک، سیاسی و تاکتیکی و تشکیلاتی” ذکر کرده و مورد تاکید قرار داده، در واقع و با محوریت “دموکراسی” به یک “حزب دموکرات در جنوب کردستان” شباهت های تئوریک و عینی بیشتری دارد تا اصلاح گرِ کومه له و بیشتر در ادامه راه قاسملو و زمینه های مورد دغدغه و تاکید او، قابل درک تر است تا افق های کومه له. و این پرسش بسیار دقیق و به جا بود که در مصاحبه ای در چند سال پیش فانی از مهتدی پرسید، “شما از دموکراسی صحبت کردید که مثلا حزب کمونیست ایران، به دموکراسی آن بهايی را که شما فکر می کردید باید به آن داده می شد نمی داد، ولی حزب دموکرات کردستان ایران، که یکی از قدیمی ترین احزاب کرد ایران است،همیشه شعارش بر این اساس بوده است که ما دموکراسی برای ایران می خواهیم و خودمختاری برای کردستان. یعنی شما بعد از طی کردن تمام این مسیر و رفتن به حزب کمونسیت و بعد دوباره برگشتن به کومله، رسيديد به همان خواسته ای که نزدیک به پنجاه سال پیش مطرح شده بود؟” و این پرسش ما را به بحث دوم این نوشته می رساند که مهتدی آنجا “اهمیت ندادن حزب کمونیست ایران به دموکراسی را” علت جدایی بیان کرده بود و در نوشته اخیرش “بی توجهی به نقش و موقعیت کومه¬له در مبارزه بر علیه ستم ملی” را می خواهد برجسته کند.
2- نقش کومه له در مبارزه بر علیه ستم ملی؛ هم پیمانان مهتدی کنونی بسیار خشنود تر خواهد شد، اگر او این “مساله ی کرد” و نقش و موقعیت کومه¬له در جنبش کردستان را که به عنوان محور اختلافات خود در سال های پیش از انشعاب بیان می کند، در همان تاریخ، مدفون کند و مدفون نگه دارد و با ژشت های تجزیه طلبانه، دوستی خود را با آنان به مخاطره نگذارد. اقدامِ “بی وظیفه کردن کومه¬له در قبال رهبری جنبش کردستان“، که اکنون از سوی مهتدی محور اختلافات او ذکر می شود، اکنون و با دو دهه تاریخ سپری شده، بیشتر می تواند مورد ارزیابی قرار گیرد و به طرح این پرسش بیانجامد که آیا واقعا سازمان مهتدی در همپیمانی با شونیست های ایرانی، همان خواسته هایی را دنبال کرده که کومه¬له در جنبش کردستان از آن غافل بوده است؟ و دلیل محوری ترک صفوف این حزب را برای او ناگزیر کرده بود؟ نگاهی به هم پیمانان کنونی جریان مهتدی خلاف ادعاهای ایشان را ثابت می کند. هم پیمانان فعلی او در واقع ادامه همان جریاناتی هستند که از اصلاحات بریده و مسیر اصلاح طلبی هویت سیاسی آنان را تعریف میکند. در این مورد لازم نیست در لابلای این یا آن عبارت دلایلی برای نفی یا اثبات آن پیدا کرد و بعضا ناچار شد از نقل قول های ناقص و حتی حذف این یا آن کلمه هم مدد جست، بیست سال بعد از جدائی جریان عبدالله مهتدی معیارهای عینی کافی برای دریافت حقیقت بدست داده است. در این بیست سال پراتیک کومه له و پراتیک جریان آقای عبدالله مهتدی در همین زمینه هم می تواند مورد قضاوت قرار گیرد. ببینید وقتی جریان اصلاح طلبی حکومتی زود تر از آنچه که ایشان تصور می کردند، با شکست روبرو می شود، چگونه قطب نمای حرکتی که آغاز کرده بود وی را به سمت اپوزسیون هم جنس آنان در خارج کشور سوق می دهد و این اپوزسیون کسانی نیستند جز آنهائی که حتی موقعی هم که در اپوزسیون هستند، از خصومت با حقوق ملی مشروع مردم کرد، کوتاهی نمی کنند و کسی مانند آقای مهتدی تا صد بار به سر ” تمامیت ارضی ایران” سوگند نخورد، به کمپ آنها را نخواهد یافت.حال ببینید چنین شخصی با چنین کارنامه ای برای انتقاد از کومه له دنبال یک عبارت در لابلای سخنرانی می گردد و بر اساس این تحریف ” کتاب ” می نویسد. مهتدی شش ماه قبل از انشعاب از حزب کمونیست ایران به مناسبت سالگرد تاسیس حزب به اغراق آمیز وجه به تعریف و تمجید از حزب کمونیست ایران پرداخته اید. البته از حق نباید گذشت که در همان زمان نوشته هائی هم در نقد جریان کمونیسم کارگری داشته اید. اما همه اینها مانع نمی شود تا وسوسه ای که به تعجیل از جدائی از کومه له و از حزب کمونیست ایران منجرشد، شناسائی شود. مهتدی نمی تواند با بازتعریف خود، کومه له را هم باز تعریف کند و این “سفسطه های استدلال نما”ی اوست، که خود نیز بر آن واقف است و تلاش گفته ها و نوشته های او برای گنگ نشان دادن این مفصلِ شکستهِ منطقی در ادعاهایش است. البته اما باید خاطر نشان کرد که این بخش از نوشته ایشان صحیح است که عبدالله مهتدی پیش از پروژه اصلاحات حکومتی که متصدی آن جنبش اصلاحات و خاتمی بودند، در مورد فعالیت درچهارچوب حزب کمونیست ایران و در منظری وسیع تر اساسا نقش کمونیسم تردیدات جدی پیدا کرده بود، اما تسریع در پیشرفت پروژه مهتدی با این دلیل اساسی قابل توضیح است که وی تصور می کرد ” که با وجودِ و در چهارچوب” حزب کمونیست ایران، نمی توانند وارد مناسبات و معادلات قدرت در تغیراتی که وی و همفکرانش پیش بینی می کردند، بشوند. این پیش بینی که بر مبنای این فرضیه استوار بود که نام و آوزاه کومه له و خواست برای قدرت اینبار از راه گفتگو با نظام می تواند، به نتیجه برسد و چهارچوب حزب مانع این روند است، به تسریع پروسه جدایی وی منتهی شد. این اقدامات در مدت کوتاهی بعد از جدایی سازمان مهتدی از کومه له و در گفتگو هایی با رژیم که در شهر سلیمانیه صورت گرفته است، می رفت تا به تکمیل پروژه و پیش بینی های آنان بیانجامد که با شکست اصلاحات درراهی بدون بازگشت قرار گرفت.