حزب کمونیست ایران

کۆمەڵە، همچون یک جنبشِ اجتماعی

جمشید عبدی

بخش دوم : کۆمەڵە، بحری در کوزه

چکیده متن: “کۆمەڵە همچون یک جنبش اجتماعی بالاتر از احزاب مدعی آن قرار می گیرد، “گر بریزی بحر را در کوزه ای / چند گنجد؟ قسمت یک روزه ای”. اینجا دیگر ما با یک رخداد “فرافردی” و گذر به رابطه ای اجتماعی قرار داریم که در میان یک محتوای تاریخی شکل پذیرفته است “

“این نوشته پیش از آنکه به خصلت کۆمەڵە همچون یک حزب سیاسی نظر داشته باشد، به توانایی آن همچون یک جنبش اجتماعی گسترده اهمیت می دهد.”

– این گذاره از بخش اول این نوشته * را مجبور بودم در سطر اول قرار دهم تا مانع از حقانیت بخشی به یکی از هر کدام از روایت هایی باشم، که اکنون از کۆمەڵە موجود است و به دلخواه هر بخشی از تاریخ  آنرا که مطلوبشان نیست و رنگ باغچه سیاسی آنان را  ندارد، از تاریخ این جنبش می زدایند و گمان می کنند که هر بار که پیامبر به سجده رفت، قبله عوض می شود. در واقع با انشعابات گسترده و برداشت هایی که اکنون از “سرمایه اجتماعی” کۆمەڵە می کنند، ما نه به ذوالقبلتین، که وارد یک مولتی ورس از شاهزاده ها و امیر نشین هایی شده ایم، که با مرگ پدرشان، گناه خوردن سیب را به گردن نمی گیرند. این آسمان های رفیع از ویرانه های کاخی است که زمانی نامش کۆمەڵە بود. جریانات مختلف با برداشت های خودسرانه و روایت داستانهایی که اینان را مورد لطف قرار میدهد و برحق نشانشان می دهد، به ناحق مانع از دیده شدن کۆمەڵە شده اند و تاریخ کۆمەڵە را با بیرحمی و قلع و قم قرار داده اند.

– ما در شرایطی واقعی زندگی می کنیم و مجبوریم شرایط را نه آنگونه که تمایل داریم بلکه آنگونه که هستند، قبول کنیم و هر تغیری تنها بعد از این شناخت ما از واقعیت می آید. اگر قبول نکنیم که اکنون کجا قرار داریم، تنها می توانیم مانند برخی از رفقا بگوییم ..”این یادآور آنروزهاست” و اگر به اینجا رسیده ایم، جای مناسبی قرار نداریم. وقتی یادآور آرزوها… تنها سرمایه ای است که رهبران می خواهند برای ما از افسانه هایش تعریف کنند، نشان می دهد که گستره دید برخی از آن نسل محصور در آمال های به دست نیامده و اراده هایی است که سخت لطمه دیده اند و تنها مار گزیدهِ خفاشانی هستند، که به تاریکی عادت کرده و از هر ریسمان سفیدی می ترسند. حتی اگر این ریسمانی باشد که قرار است همه حلقه های سنگری را بسازد که زمانی “سنگر انقلاب” نامیده می شد.

_ در بخش نخست تا جایی که خسته کننده نباشد، سعی کردم تا خصلت اجتماعی بودن کۆمەڵە را به جایی برسانم که از آن به عنوان یک “جنبش اجتماعی” یاد کنم. با این توصیف پیشفرض من به زبانی ساده توصیف کۆمەڵە مانند “سبکی از زندگی”، با مجموعه خصوصیاتِ برساخته و الهام گرفته از یک مقطع تاریخی است که شامل ارزش ها، هنجارها، آداب و رسوم، اعتقادات، آرمان ها و نگرشی هستی شناسانه با شناسه خود و منحصر به خود است. و برای تاکید بر این ادعا نیز کافی است به اخلاقیات افراد درون جامعه نگاه کرد و تشخص داد که رود خروشان کۆمەڵە در کدام بخش جامعه مشغول “حفظ محیط زیست” است یا در کدام گوشه برای “روز زن” تدارک می بیند، یا پدری است که “تاریخی از قهرمانی” را برای فرزندانش بازگو می کند یا مادری که “عشق به آزادی” را یاد می دهد و پیرمردی است که با “دیدن بی عدالتی”، خونش به جوش می آید و دلش سرد می شود که ای کاش بودید رفقا….. کۆمەڵە یک دوشادوشی از مردمی است که همسو در تپش های زنده جامعه، پویایی حیات آنرا تضمین می کنند.

در مورد احزاب اما اینگونه نیست، و تنها منظری محدود از تاریخ دلخواهشان اهمیت دارد. در حالی که کنار هم قرار دادن این منظرهای مختلف است که می تواند بازگو کننده سمبل کۆمەڵە باشد. هر بار که رهبران سیاسی ما خواستند در راستایی با هم حرکت کنند، تلاش کردند که با کوبیدن همدیگر نمد بسازند و به گمان ایشان این همسویی و همراستایی است که باعث اتحاد می شود. یک تفاوت بنیادی  وجود دارد بین نمد و پارچه، و این تفاوت تعیین کننده است. برای ساخت یک نمد ابتدا الیاف را “جمع آوری” می کنند، بعد تمیز و “پاکسازی” می کنند، بعد “همراستا” می کنند و در نهایت با “کوبیدن و پرس کردن”، نمدی بافته می شود. در این روش تنها  جمع آوری افراد و پاکسازی افراد مزاحم و همراستا کردن دیگران با نظر حزب و در نهایت پرس کردن تمام این ناهمگونی ها به زوری تا به گفته رهبران ما “اینگونه فولاد آبدیده شود” اما در واقع برنتافتن هر دیگری در مقابل و بستن هر راه اصلاحی روبروی جریانی است که بایست جاری باشد. حتما شما هم توجه کردید که این استراتژی را سگ های آبی هم انجام  می دهند، بر بستر رودخانه سد هایی می سازند و با اینکار هر چند مکان زیستی  برای خود فراهم می کنند، اما با ایجاد مانع سرعت جریان رودخانه را کند می کنند. اما هر چه این استادان در سدسازی مهارت بیشتری پیدا کردند و نمدگونه به ائتلافهایی دامن زند، متاسفانه کمتر واقعیت موجود و زمان حال را درک کردند. اینجاست که مثال نمد و پارچه برای آنچه می خواهم بگویم دست مرا بازتر می کند. هر چند مراحل جمع آوری الیاف و تمیز کردن پارچه با ساخت نمد یکی است اما برای بافتن پارچه، نخ‌ها نه با زور و پرس کردن، که به صورت بافته و در کنار هم  و درهم تنیده به هم متصل می‌شوند و یکپارچه شکل می‌گیرند. اینجا تار و پود به ظرافت کنار هم هستند و هر کدام حق دیگری را برای تار یا پود بودن به رسمیت می شناسد و این “رواداری آرمانگرایانه” به پارچه برتری بیشتری نسبت به نمد می دهد و انعطاف این دو قابل قیاس نیست.

-ما باید توجه داشته باشیم که یک دگردیسی بنیادین در چهارچوب مدعیان هادی کۆمەڵە به وجود آمده و آن تغیر ماهیت هدایت کنندگان این جریان،  از “رهبری حزب” به “ریاست حزبی” است و این چرخش مفهومی در مقابل آرمان های پیشفرض یک جریان رهایی بخش است. این مساله از این جهت اهمیت دارد که یک رهبر با نمایندگی از دیگران، هدایت می کند ولی یک رئیس حزب استخدام می کند و آموزش می دهد، تا به منافع خود و حزبش برسد، درحالی که برای یک رهبر هدف مهمتر از هر متاع دیگری است و کیفیت آرمانخواهی سنگین تر از کمیت منفعت طلبی است. شاید کسی بپرسد این تنها یک گذاره اخلاقی است، اما حتی گذاره های اخلاقی وقتی به فرهنگ یک جامعه تبدیل شوند و در فرایند هویتی سازی آن نقش ایفا کند در واقع نمایندگی سیاسی تفکر حاکم بر آن را تغییر میدهد.

_کۆمەڵە همچون یک جنبش اجتماعی بالاتر از احزاب مدعی آن قرار می گیرد، “گر بریزی بحر را در کوزه ای / چند گنجد؟ قسمت یک روزه ای”. اینجا دیگر ما با یک رخداد “فرافردی” و گذر به رابطه ای اجتماعی قرار داریم که در میان یک محتوای تاریخی شکل پذیرفته است ” هر مسیر رشدی به سوی نهایتی در جریان است و اگر خواهش  های ما در تضاد با عینیت مرحله رشد آن باشد، این ضرورت تاریخ است که ما را نادیده بگیرد و به سوی مقصد خود به جریان افتد. کۆمەڵە در تمام این سالها در متن جامعه کردستان مبدا تمام اتفاقات و تاریخ ساخته شده آن بوده است. قدرت منشاء اثر بودن کۆمەڵە را حتی در رویکرد و سبک کار دیگر احزاب نیز می توان مشاهده کرد و با فاکت نشان داد که در کدام مقطع، کدام جریان از تاکتیک و اخلاق کۆمەڵە الهام پذیرفته و در نظرات خود به بازاندیشی پرداخته است و همین دستاورد کافی است تا زنده بودنش بهتر درک شود.

_اکنون افراد و جریانات زیادی هستند که مدعی میراث کۆمەڵە هستند، اما این یک مدال قهرمانی یا یک انگشتر نامزدی نیست که به کسی داده شود. سیر تکوین کۆمەڵە اکنون فراتر از یک نهاد جمعی همچون حزب و گذر به یک نهاد اجتماعی همچون یک جنبش است. ما نیاز داریم که کۆمەڵە را خارج از هر حزبی بازشناسی کنیم تا نفس بکشد و آن را به بستر اصلی رشد خود یعنی همچون یک فرایند اجتماعی و جنبشی یا عمیتر از همه اینها به فرهنگی فراگیر برای جامعه بازگردانیم. نهادهایی چون حزب محصول یک فرایند اجتماعی هستند و نه تصمیم و ارده چند تن، تا والیان امر و نافیان روند رشد آن باشند. تصمیم هایی انحصار طلبانه که در مغایرت با مسیر رشد یک جریان اجتماعی قرار گیرند محکوم به شکست در رویارویی با اراده جمعی هستند. اینجاست که جامعه در لایه های عمیق خود دستاوردهای  کۆمەڵە را حفظ کرده و به کار می گیرد. من در مورد “کۆمەڵەها” صحبت نمیکنم مبنای من کۆمەڵە خارج از چاله های حزب و در مسیر اصلی حرکت همچون رودی پیشرو و الگویی پیشاهنگ است که در جامعه طرح شده و دریک گفتگوی هر روزه به واقعیت و بازاندیشی مستمر گراییده است.

سخن آخر اینکه بزرگترین مساله انسان آزادی است. اگر غیر از این بود کنشگری سیاسی معنایی نمی داشت و هنگامی که درک سلب آزادی به تلاش برای رفع آن تبدیل شود، انحصار این مفهوم از دست مدعیانش خارج می شود و دریچه ای خواهد شد که نور به آن سلامی دوباره خواهد کرد و اینگونه آزادی و کنشگری سیاسی به تولد مفهوم آزادگی می انجامد. حال پرسش این است که چگونه فرزندان زمان خود باشيم؟

*پیوست: لینک بخش نخست این نوشته در سایت کۆمەڵە

کۆمەڵە، همچون یک جنبشِ اجتماعی