حزب کمونیست ایران

گرامی باد یاد عزیز رفیق غلام کشاورز

غلام کشاورز

گرامی باد یاد عزیز غلام کشاورز , در سی‌امین سالروز ترور او مروری بر یادداشتهایم طی بیست روز در لارناکا – قبرس تابستان ١٩٨٩


August 26, 2019

گرامی باد یاد عزیز غلام کشاورز

در سی‌امین سالروز ترور او مروری بر یادداشتهایم طی بیست روز در لارناکا – قبرس تابستان ١٩٨٩

روز یکشنبە ٢٧ اوت ١٩٨٩، برابر با پنجم شهریور ماە ١٣٦٨ نزدیکیهای غروب بود کە تلفن زنگ زد. آن طرف خط کورش مدرسی از دوستان دوران دانشگاهی‌ام و از اعضای کمیتە مرکزی حزب کمونیست ایران خبر ترور رفیق غلام کشاورز را در لارناکای قبرس داد. وی گفت خوشبختانە هنوز زندەاست ولی شدیدا احتیاج بە کمک دارد و لازمست کسی فورا بە آنجا برود تا بە خانوادەاش کە همگی در شوک بسرمیبرند کمک کند و ما فکر میکنیم شما میتوانید از عهدە اینکار برآیید.

در آنهنگام من علاوە براینکە شغلی در یک شرکت داشتم و روزانە کار میکردم، محل مأموریت تشکیلاتی‌ام دفتر نمایندگی کومەلە در خارج کشور بود.

غلام را مدتی بود بویژە در خارج از کشور و در رابطە با کارهای نمایندگی کومەلە و مسئلە پناهجویان میشناختم و از شنیدن این خبر بشدت غمگین و شوکە شدم. غلام چهرەای مهربان و بسیار صمیمی داشت و خیلی آسان میشد باوی رابطە دوستانە برقرار کرد. بارها در مناسبتهای مختلف با غلام دیدار کردە بودم و همیشە از مصاحبت با وی لذت میبردم.

من هیچگاە بە قبرس سفر نکردە بودم، خانوادە غلام را نمیشناختم و با توجە بە اینکە هم در میان اعضای کمیتە مرکزی حزب و هم در کمیتە خارج کشور دوستانی داشت کە از نزدیک وی را میشناختند و سالها بود مقیم اروپا بودند، کمی از رجوع دادن این مأموریت بە خودم متعجب شدم. میدانستم کە قبرس در این ایام جای بسیار ناامنی بود، از جملە برای کسی مثل من کە چند سالی بود در مناسبتهای مختلف در پایتختهای مختلف اروپایی در رسانەها ظاهر شدە، از جنبش کردستان دفاع کردە و علیە جمهوری اسلامی بطور علنی صحبت کردە و فعالیت داشتم.

در پاسخ بە دوستم در کمیتە مرکزی گفتم صد البتە در رابطە با غلام و خانوادەاش آمادە هر نوع کمکی هستم ولی با توجە بە کار من در نمایندگی کومەلە، لازم است این وظیفە از طرف کمیتە مرکزی کومەلە بە من سپردە شود. برحسب اتفاق همان روز و تنها چند ساعت پیشتر مکالمەای تلفنی با کاک صدیق کمانگر از کردستان داشتم کە طی آن در مورد آخرین اخبار و تحولات، بحثها و اختلافات تشکیلاتی میان ‘کمیتە رهبری کومەلە’ و رهبری حزب بە تفصیل صحبت کردە بودیم و معلوم بود کە آنوقت خبر ترور غلام کشاورز هنوز بە کردستان نرسیدە بود.

در دفتر نمایندگی کومەلە یک دستگاە تلکس داشتیم کە من بە محض دریافت خبر ترور غلام پشت دستگاە نشستە و خبر را برای چند روزنامە و خبرگزاری از جملە خبرگزاری فرانسە و رویترز و بی‌بی‌سی مخابرە کردم. یک خبرنگار اطریشی در مرکز مطبوعاتی نیکوزیای قبرس کە از کردستان من را میشناخت بە سرعت تماس گرفت و جویای جزئیات بیشتر خبر شد. او کنجکاو بود بداند آیا بین این ترور و ترور دکتر قاسملو کە حدود چهل روز قبل در وین اطریش اتفاق افتادە بود، ارتباطی هست یا نە؟ گفتم بهرحال سرچشمە تروریستها یکی است . .

پاسی از شب گذشتە کاک ابراهیم علیزادە دبیر اول کومەلە از کردستان تماس گرفت و گفت کە ما از شما میخواهیم در این جریان و کمک بە خانوادە غلام  هر کاری کە از دستت برمیآید کوتاهی نکنید. اندکی قبل از نصف شب با ماشین یکی از دوستان بە شهر اوپسالا رفتم و با رفیق هادی رحیمی کە رابط کمیتە خارج از کشور بود در مورد ترتیبات عملی پرواز بە لارناکا گفتگو کردیم و من چند ساعت باقیماندە شب را آنجا ماندم.

صبح زود روز بعد یعنی دوشنبە ٢٨ اوت ١٩٨٩– ششم شهریور ١٣٦٨، از فرودگاە استکهلم ابتدا بە فرودگاە آتن و پس از چندین ساعت توقف و انتظار از آنجا بە قبرس پروازکردم و ساعت نە و نیم شب وارد لارناکا شدم.

غلام کشاورز کە ادارە مهاجرت سوئد با دادن ویزا بە مادرش چندین بار مخالفت کردە بود، سرانجام تصمیم میگیرد بهمراە برادرش علی و همسرش [رفیق فریدە آرمان] بە قبرس بروند و درآنجا با مادرش دیدار کنند. برادر و خواهر همسر غلام یعنی ‘دریا’ و ‘یعقوب’ نیز در سفر از تهران بە لارناکا مادر غلام را همراهی کردە بودند. همگی شاد و خندان از این دیدار پس از سالها دوری از همدیگر، در هتلی در مرکز شهر لارناکا اقامت میگزینند.

سال ١٣٦٨  – ١٩٨٩سالی بسیار پر حادثە در جهان و بویژە در خاورمیانە بود. خمینی جام زهر را سرکشیدە و جنگ هشت سالە ایران و عراق پایان یافت، اعدام هزاران نفر از زندانیان سیاسی در جریان بود، خمینی نویسندە کتاب آیەهای شیطانی را مهدورالدم اعلام  و ایران روابط دیپلماتیک با انگلستان را قطع کرد، ماشین ترور جمهوری اسلامی در خارج کشور براە افتادە بود، عملیات ژنوسید کردها (انفال) توسط ارتش رژیم بعث عراق در کردستان آخرین مراحل خود را طی میکرد، رفسنجانی رئیس جمهور شد. در سطح جهانی جورج بوش پدر رئیس جمهور آمریکا شد، آخرین نیروهای شوروی افغانستان را ترک کردند، کوبا نیروهایش را از آنگولا بیرون کشید، تظاهرات عظیم در میدان ‘تین آن من’ در پکن براە افتاد، دیوار برلین فرومیریزد و حکوومتهای طرفدار شوروی در اروپای شرقی آخرین نفسهایشان را میکشند، . . .

غلام کشاورز کە از چهرەهای شناختە شدە جنبش چپ و از رهبران حزب کمونیست ایران بود در جلسات سخنرانی علنی در کشورهای مختلف اروپا شرکت کردە بود و تنها چند روز پیش از مسافرت بە قبرس در یک چنین جلسەای در شهر استکهلم، برای مراعات موازین امنیتی با چهرەای تا حدودی گریم کردە ظاهر شد و برای ایرانیان مقیم این شهر سخنرانی کرد. درعین حال برایم سئوال بود کە غلام در این شرایط کە بدلیل جنگ و درگیریهای پایان ناپذیر در لبنان، تمام فعالیتهای گروههای تروریستی اعم از دولتی و غیردولتی از بیروت بە قبرس منتقل شدە بود، چگونە است کە آنجا را برای دیدار با مادرش انتخاب کردە است.

هنگامیکە سرانجام دیدار با مادرشان انجام میگیرد، علی برادر غلام کە بدلیل اقدامات تروریستی رژیم بشدت نگران حفظ جان برادر بزرگترش بود، چندین بار اصرار میکند هتل محل اقامت را تغییر دادە و از لارناکا بە یک شهر دیگر در قبرس بروند. متأسفانە غلام توجهی نکردە و میگوید نگران نباش هیچ اتفاقی نمیافتد. دیدار عزیزان پس از سالیان سال دوری و غر‌ق شدن در روابط عاطفی با مادر رنجدیدەاش، ذهن وی را از مسائل امنیتی دورمیکند و هر روز از یک مسیر مشخص پیادە از هتل بە ساحل میروند و برمیگردند.

مسیر رفتن بە ساحل از قسمت قدیمی شهر و خیابانهای باریک میگذرد. غروب روز شنبە ٢٦ اوت دو موتور سوار خودشان را از پشت سر بە آنان کە پیادە مشغول برگشتن بە هتل بودند نزدیک میکنند. یکی از آنها غلام را با نام خودش صدا میزند و بە محض اینکە غلام روبرمیگرداند، چندین گلولە بسویش شلیک میکند کە یکی از آنها بە پیشانی‌اش اصابت میکند. گلولەای نیز بە شکم ‘یعقوب’ برادر فریدە همسر غلام میخورد. . . ضاربین بسرعت از محل میگریزند و تنها اثری کە برجای میگذارند پوکەی گلولەهای شلیک شدە کیسە نایلونی در یکی از سطل آشغالهای نزدیک محل ترور بود.

سفری برای دیدار با عزیزان کە قراربود در منطقەای توریستی شادی و خوشی و آرامش بە همراە بیاورد، در یک چشـم بهم زدن تبدیل بە کابوسی وحشتناک شد.

من همینکە وارد هتل محل اقامت این خانوادە شدم، فریدە همسرش بسرعت بە من گفت کە متأسفانە غلام جانباختە است ولی خبر را هنوز بە مادرش نگفتەایم. کار من حمایت، راهنمایی، برقراری ارتباط با سوئد، ترتیب فرستادن جنازە بە استکهلم و تلاش برای گرفتن ویزا برای مادر غلام و نیز خواهر و برادر همسرش، کار مترجمی در تمام این مراحل و نیز کمک در بازجویی پلیس حول این جنایت بود. در یکی از همین دیدارها در ادارە پلیس، مدتی هم در مورد خود من، علت آمدنم بە قبرس و گذشتە سیاسی‌ام و نیز اینکە بنظر من چە کسانی میتوانند در پشت این جنایت باشند سئوالاتی مطرح کردند.

برای این خانوادە روزهای بسیار سختی بود کە با وضعیتی بسیار دشوار و کاملا دور از انتظار روبرو شدە بودند. ادارە پلیس مرکزی قبرس کە میگفتند هیچ ردپایی از تروریستها در دست ندارند، از همە شاهدان این جنایت کە در واقع همگی اعضای یک خانوادە شوکە شدە و داغدیدە بودند، بازجویی میکردند. این کار کە مستلزم ترجمە کردن صحبتهای تمامی همراهان بود، برای من بە لحاظ عاطفی بسیار سنگین بود زیرا کە مادر، همسر، برادر و دیگر اعضای خانوادەشان گریە کنان و درمیان سیلی از اشک و با یادآوری لحظات سخت و بسیار غم‌انگیز دقایق قبل و بعد از ترور، روند حادثە ترور غلام را بازگویی میکردند. بازجویی از ‘یعقوب’ عضو دیگر این خانوادە کە مجروح شدە بود بر روی تخت بیمارستان انجام گرفت.

پیدا بود از لحظەای کە مادر غلام کشاورز بدنبال گرفتن پاسپورت میرود، تمام ارتباطات وی تحت کنترل نیروهای امنیتی ایران بودە و حتی در داخل هواپیما هم گفتگوهایی از جانب خدمە هواپیما با آنان انجام گرفتە بود کە هنگام بازگویی آن کاملا مشخص میشد قدم بە قدم آنها را برای بدام انداختن غلام تعقیب کردە بودند.

روزنامە ‘اکسپرسن’ سوئد برای پوشش خبری این ترور خبرنگار ویژەای را بە لارناکا فرستادە بود کە تقریبا ٢٤ ساعتە با من در تماس بود و حتی در یک مورد ساعت دو و نیم نصف شب بە اطاق هتل زنگ زد و مرا تلفنی بیدار کرد و از من در مورد تازەترین خبرهای مربوط بە پروندە و نیز وضعیت خانوادە غلام پرسید. وی اظهار داشت کە در حال مخابرە کردن آخرین خبرها حول پروندە این جنایت برای روزنامە اکسپرسن در استکهلم میباشد. این خانم سوئدی کە با خانوادە غلام هم ملاقاتهایی داشت، همزمان با مقامات پلیس لارناکا نیز در ارتباط بود.

من کە میدانستم غلام کشاورز تمام زندگی‌اش را وقف مبارزە کردە و قلبش آکندە از عشق بە زندگی و مبارزەای بی امان برای رهایی طبقات رنجدیدە و همە انسانها از قید اسارت بود، با کمال میل کارها را انجام میدادم. سالها بود کە کار روبە بیرون میکردم و بسیار شناختە شدە بودم. این خانم روزنامە نگار سوئدی اسم من را هم در یکی از گزارشهایش نوشتە بود و در سوئد چاپ شدە بود. همسرم در سوئد بشدت نگران بود. چند هفتە قبل کە دکتر قاسملو و یارانش را بر سر “میز مذاکرە” در وین ترور کردند ما در پاریس بودیم و از نزدیک در جزئیات این ترور قرار گرفتە بودیم. همسرم میدانست کە من بارها پیامهایی تهدید آمیز از کانالهای گوناگون و از جملە از کانال برخی اعضای خانوادە دریافت کردە بودم و البتە از طریق پاسپورتم در هتل و بهنگام خریدن بلیط هواپیما تمام مشخصاتم پیدا و آشکار بود. از اینرو رفیق هادی رحیمی از دوستانم در سوئد با تحریریە روزنامە اکسپرسن تماس گرفت و از آنها خواست کە در گزارشهای بعدی از آوردن اسم من خودداری کنند. در عین حال و با توجە بە طولانی شدن ماندنم در قبرس، همین دوست لطف کردە با رئیسم در محل کارم تماس گرفتە و کل ماجرای سفر من را برایش بازگو کردە بود، تا علت غیبت طولانی من برایشان روشن باشد.

پلیس قبرس کە تا حدودی از این مسئلە آگاە بود، مرا از هتل خودم بە هتل محل اقامت خانوادە غلام و نیز بە جاهای دیگر اسکورت کردە و اکیدا سفارش میکردند از تاکسی استفادە نکنم. یکبار کە پلیس رابط من تأخیر کردە بود و من در سالن هتل بی صبرانە قدم میزدم، شخصی بە من نزدیک شد و بزبان انگلیسی گفت: “نگران نباش تا چند لحظە دیگر میرسند!” من کە فکر میکردم در آن هتل خارج شهر کە فاصلە زیادی تا هتل محل اقامت خانوادە غلام داشت هیچکس مرا نمیشناسد، بشدت شگفت زدە شدم. آن شخص متوجە حالت من شد و از اینجهت گفت “من شما را هنگام بازجویی از آن خانوادە در ادارە پلیس دیدەام!” معلوم شد وی رئیس پلیس لارناکا بود.

من دوست نداشتم همیشە پلیس همراهم باشد و نیز باتوجە بە اینکە کارها و رفت و آمدهایم زیاد بود (بارها ناچار شدم برای کار ویزا بە کنسولگری سوئد در نیکوزیا، از لارناکا بە آنجا سفر کنم)، این سفارش آنها را بطور کامل رعایت نمیکردم. از اطاقم در هتل با دوستان تشکیلاتی و بویژە نمایندە کومەلە در خارج کشور در سوئد، آلمان، پاریس، دفتر کمیساریای پناهندگان در ژنو و نیز با خبرنگارانی در نیکوزیا مرتبا در تماس بودم. یکبار کە بە هزینە زیاد مکالمات تلفنی اعتراض کردم، خانمی کە متصدی پذیرش هتل بود بە اطاق پشتی رفت و با یک نسخە چاپ شدە لیست تمام مکالمات من با قید شمارە طرف و مدت زمان مکالمە برگشت!! من کە تا آنزمان نمیدانستم حتی در این نوع هتلها هم چنین کنترلی بر مکالمات مسافرین وجود دارد، جا خوردم و بە لحاظ امنیتی نگران شدم! از آن ببعد سعی میکردم حتی الامکان از کیوسک تلفن استفادە کنم کە آنهم البتە بدلیل هزینە بالای مکالمات کار آسانی نبود.

دوشنبە ٢٨ اوت– ششم شهریور وارد لارناکا شدم. بە هتل هرمس برای ملاقات با خانوادە غلام رفتم و دیر وقت از هتل محل اقامتم، هتل سندی بیچ در خارج شهر، با سوئد تماس گرفتم.

سەشنبە ٢٩ اوت– ساعت ١٠ صبح بە هتل هرمس رفتم و بعد از ملاقات با خانوادە غلام بە همراە علی بە ادارە پلیس رفتیم. مصاحبەای طولانی با علی برادر غلام کە طی آن چندین بار بخاطر گریە شدید مصاحبە متوقف میشد. وارد شدن در جزئیات برای علی بسیار دشوار بود و مرتبا اشک میریخت.

بعداز ظهر جهت صحبت در مورد درخواست ویزا برای اعضای خانوادە غلام بە کنسولگری سوئد در نیکوزیا رفتم. پرسشنامەهای مربوط بە هر سە نفر را پرکردم. کنسول شخصی اهل قبرس است و در کنار فعالیتهای بازرگانی‌اش مسئولیت امور کنسولگری را نیز برعهدە دارد. برخوردش خوبست و زیاد حرف میزند.

دیر وقت بە هتل برگشتم. خبرنگار سوئدی روزنامە اکسپرسن بهمراە عکاس روزنامە از من خواستند در مورد آخرین رویدادهای این جنایت آنها را ساعت ٧ ملاقات کنم. هتل آنها نیز در جوار هتل من بود. حدود یکساعت با آنها بودم.

ساعت ٨ شب ماشین پلیس آمد و بە هتل خانوادە غلام رفتە از آنجا بە همراە ‘دریا’ برای مصاحبە بە ادارە پلیس رفتیم.

دیروقت شب بە هتل برگشتم و تماسهای تلفنی با رفقا در سوئد و آلمان و نیز مرکز خبرنگاران در نیکوزیا داشتم.

چهارشنبە ٣٠ اوت–  صبح اول وقت بعد از دیدار با خانوادە غلام، برای ملاقات با دفتر کمیساریای عالی پناهندگان بە نیکوزیا رفتم. بعدازظهر با فردیناند هـ بیشلر خبرنگار اطریشی و نیز چند نفر دیگر از خبرنگاران، تیتی نیلاندر از رادیو سوئد و پاتریک تایلر از نیویورک تایمز در قبرس ملاقات کردم.

عصر بە لارناکا برگشتم و ساعت چهار بعدازظهر نوبت مصاحبە با مادر داغدیدە غلام و همچنین لادن دوست علی با پلیس بود. پس از آن همراە یکی از پلیسها برای مصاحبە با ‘یعقوب’ کە بعلت زخمی شدن در بیمارستان بود رفتم. از آنجا دوبارە بە هتل نزد خانوادە غلام برگشتم.

دیروقت شب تلفنی با کاک ساعد وطندوست نمایندە کومەلە در خارج کشور در مورد روند کارها و وضعیت خانوادە غلام صحبت کردم.

پنجشنبە ٣١ اوت– ساعت ٩ بە هتل هرمس رفتم. از آنجا مجددا با مادر غلام و همچنین ‘دریا’ برای ادامە مصاحبە و بازجویی بە ادارە پلیس رفتیم. پس از پایان مصاحبەها برای احوالپرسی در مورد وضع ‘یعقوب’ بە بیمارستان رفتم. رفتار پزشکان مناسب است ولی بخش اداری بیمارستان مرتبا در مورد مخارج بیمارستان و مدت بستری بودن بیمار مرا مورد سئوال قرار میدهند و برخوردشان چندان دوستانە نیست بویژە اینکە همیشە یک پلیس نگهبان هم آنجا از وی مراقبت میکند. . بعدازظهر بە هتل سندی بیچ برگشتم و شروع کردم بە فرستادن تلکس بە ژنو و سوئد برای دادن اطلاعات و آخرین خبرها.

عصر برای دیدار با کنسول سوئد و همچنین ملاقات با خبرنگاران در مرکز خبری نیکوزیا بە این شهر رفتم.

ساعت ٩ شب بە لارناکا و بە هتل سندی بیچ برگشتم. با دوستان در سوئد و آلمان تلفنی تماس گرفتم.

جمعە اول سپتامبر– صبح بە هتل هرمس رفتم و پس از مدتی جستجو سرانجام بلیط برگشت برای فریدە همسر غلام را تهیە کردیم. ساعت ١٢ برای بدرقە او در فرودگاە لارناکا بودم. همین امروز هم جنازە غلام کشاورز بسوی سوئد پرواز کرد . . عصر با سوئد تماس تلفنی داشتم و در جریان استقبال از جنازە غلام در فرودگاە استکهلم قرار گرفتم.

شنبە دوم سپتامبر– صبح بە هتل هرمس رفتم. امروز مشغول تهیە بلیط برگشت برای باقیماندە اعضای خانوادە بودم.

شب بە هتل سندی بیچ برگشتم و مشغول تلفن و ارتباط با سوئد و آلمان بودم.

یکشنبە سوم سپتامبر– صبح هتل هرمس نزد خانوادە غلام. بعدازظهر برای ملاقات با ‘یعقوب’ برادر فریدە بە بیمارستان رفتم کە علاوە بر زخمی بودنش باتوجە بە فضای نامساعد بیمارستان و جو پلیسی آنجا در وضع روحی بدی قرار دارد. شب نزد خانوادە ماندم و دیروقت هتل سندی بیچ و تماسهای تلفنی.

من مرتبا با دوستم کاک عمر شیخموس کە رابطە نزدیکی با تعدادی از کادرهای رهبری حزب سوسیال دموکرات سوئد داشتە است، در مورد وضعیت خانوادە غلام و پروسە دادن ویزا در تماس تلفنی بودەام. در ارتباط با کارهای نمایندگی کومەلە در خارج کشور یکی از کادرهای شناختە شدە سوسیال دموکراتها – Lars-Göran Eriksson – را کە در واقع رابط آنها با احزاب و سازمانهای کردستان بود، از نزدیک میشناختم. وی از دوستان نزدیک عمر شیخموس بود.

دوشنبە چهارم سپتامبر– سیزدهم شهریور. امروز تماس تلفنی مفصلی با کمیساریای عالی پناهندگان در نیکوزیا داشتم و در مورد اقدامات آنها برای دادن پناهندگی بە اعضای خانوادە صحبت کردم. امروز بلیط لادن هم حاضر شد و او هم بە سوئد برگشت. بعدازظهر با دکتر ‘سپیروس الیادس’ کە جراح اورولوژیست و پزشک ‘یعقوب’ است ملاقات کردم و ایشان گواهی پزشکی برایش نوشت. گواهی را برای ادارە مهاجرت سوئد فاکس کردم. بقیە روز را با خانوادە بودم.

شب بە هتل سندی بیچ برگشتم و چند تماس تلفنی داشتم. در یکی از این مکالمات کاک ساعد وطندوست نمایندە کومەلە در خارج از آلمان صحبت میکرد و گفت متأسفم کە خبر دردناکی دارم. در ساعات اولیە بامداد امروز بە وقت ایران، رفیق صدیق کمانگر ترور شدە و جانباختە است. با شنیدن این خبر حال بدی پیدا کردم.

با چند تن از دوستان تلفنی تماس گرفتم و در این مورد پرس و جو کردم. آنشب بە یاد یک روز پاییزی دو سال پیش – ١٣ نوامبر سال ١٩٨٧ – افتادم کە در یک سالن اجتماعات در شهر استکهلم مراسمی برای گرامیداشت دکتر جعفر شفیعی برگزار کردیم کە ادارە جلسە با من بود. شگفت اینکە در این مراسم هم غلام کشاورز و هم صدیق کمانگر در مورد شخصیت و مبارزات دکتر جعفر صحبت کردند و سخنرانی هر دوی آنها بسیار مورد توجە قرار گرفت. در همین مراسم بود کە شاعر بزرگ کرد شیرکو بیکس طی یک سخنرانی پرهیجان منظومەای حاوی چند شعر قرائت کرد. بعدها خوانندە نامدار کرد ناصر رزازی بخشهایی از این شعر را در قالب یک آواز و ترانە – سرود اجرا کرد کە با استقبال گستردەای روبرو شد.

سەشنبە پنجم سپتامبر– صبح کە بە هتل هرمس نزد خانوادە غلام رفتم، مدتی در مورد خبر ترور صدیق کمانگر با آنها صحبت کردم. امروز خبردار شدم کە ادارە مهاجرت ویزای ورود را بە سوئد برای مادر غلام صادر کردەاند. بە فکر تهیە بلیط و گرفتن ویزا بودم و چند بار با کنسولگری در نیکوزیا تماس گرفتم ولی ویزا هنوز حاضر نشدە بود. شب بە هتل سندی بیچ برگشتم و مشغول تماس تلفنی بویژە با سوئد در رابطە با ویزاها بودم.

چهارشنبە ششم سپتامبر– صبح اول وقت برای گرفتن ویزای مادر بە نیکوزیا رفتم. مدتی در کنسولگری منتظر ماندم و سرانجام پس از صدور ویزای مادر و گرفتن آن بە لارناکا نزد خانوادە برگشتم.

امروز وعدە ملاقاتی داشتم با ‘دیوید هرست’ خبرنگار سرشناس گاردین در خاورمیانە کە قرار بود حضوری باشد ولی ممکن نشد. با وی تلفنی مدتی طولانی در مورد ترور غلام کشاورز و اوضاع ایران و کردستان صحبت کردیم. شب نزد خانوادە غلام بودم. و دیروقت بە هتل سندی بیچ برگشتم و مشغول تماس با دوستان در سوئد و آلمان شدم.

پنچشنبە هفتم سپتامبر– امروز هم بە لحاظ امنیتی و هم بعلت صرفەجویی در هزینەها ناچار شدم دنبال هتل دیگری بگردم. پس از جای گرفتن در هتل جدید و تماس تلفنی با سوئد نزد خانوادە غلام رفتم. بعدازظهر بە ملاقات ‘یعقوب’ در بیمارستان رفتم و با یکی دو نفر از مسئولان بیمارستان در مورد وضعیت وی و همچنین کارهای اداری آنجا صحبت کردم. شب نزد خانوادە غلام بودم. بە هتل جدید خودم برگشتم و مدتی با دوستان در سوئد و آلمان صحبت کردم.

جمعە هشتم سپتامبر– بە هتل هرمس رفتم. پس از مدتی از آنجا بە ادارە پلیس رفتم و با یکی دو تن از مسئولین در مورد چگونگی انجام کارهایمان و ترتیبات سفر خانوادە بە سوئد صحبت کردم. شب را با خانوادە بودم. دیر وقت از هتل خودم مفصلا با دوستان در سوئد و از جملە با فریدە همسر غلام صحبت کردم.

شنبە نهم سپتامبر– امروز دوبارە ناچار شدم هتل عوض کنم. در این فصل توریستی پیداکردن اطاق خالی در هتلها کار سادەای نیست. نزد خانوادە رفتم و بە همراە ‘دریا’ برای ملاقات با ‘یعقوب’ بە بیمارستان رفتیم کە خوشبختانە امروز در وضعیت بهتری قرار دارد.

شب دیروقت بە هتل خودم برگشتم، مشغول تماسهای تلفنی بودم و ناراحتم از اینکە علیرغم تماسهای مکرر و یادآوری وضع دشوار خانوادە غلام، کارها خیلی بە کندی پیش میرود.

یکشنبە دهم سپتامبر– بازهم مجبور شدم دنبال هتل بگردم و مدتی وقتم صرف اینکار شد. بعدازظهر نزد مادر و بقیە اعضای خانوادە رفتم. . . کارها پیش نمیرود و من مرتبا در تماس هستم و از هر طریق ممکنی تلاش میکنم هرچە زود تر این جزیرە را ترک کنیم . . .

دوشنبە ١١ سپتامبر– مجددا هتل عوض کردم! با دوستان در سوئد تماس گرفتم و سپس نزد خانوادە رفتم. فریدە از سوئد تماس گرفت. با دوستان دیگر هم صحبت کردم. بنظر میرسد قول دادە اند ظرف دو سە روز آیندە کار ویزاها را تمام کنند.

سەشنبە ١٢ سپتامبر – امروز کلا مشغول آمادە کردن سفر مادر و علی بودم. بلیط خریداری شد و برایشان از طریق زوریخ جا رزرو کردم. امیدوارم ماهم بتوانیم بعداز آنها سفر کنیم. تماسهای تلفنی مکرر داشتم و قول دادەاند کە در اسرع وقت همە چیز روبراە شود.

چهارشنبە ١٣ سپتامبر– صبح اول وقت بە هتل هرمس رفتم. کارهای سفر مادر و علی خوشبختانە انجام گرفت و آنها را بدرقە کردیم. با ‘دریا’ برای ملاقات با ‘یعقوب’ بە بیمارستان رفتیم کە خوشبختانە وضعیتی رضایت بخش دارد هرچند کە بە لحاظ روحی و فضایی کە در آن قرار دارد و نیز عدم اطمینان از آیندە در نگرانی بسر میبرد. در ضمن من مرتبا با سوئد در تماس بودم و منتظر جواب ادارە مهاجرت سوئد و ویزاها هستیم. فردا قرار است جواب بدهند.

امروز ملاقاتی با فردیناند خبرنگار اطریشی داشتم و در مورد آخرین خبرهای مربوط بە تحقیقات پلیس و همچنین خبر ترور صدیق کمانگر و تحولات کردستان و ایران مفصلا صحبت کردیم. وی برای این دیدار بە لارناکا آمدە بود.

پنچشنبە ١٤ سپتامبر– صبح اول وقت با سوئد تماس تلفنی داشتم. با عمر شیخموس چند بار صحبت کردم. نزدیک ظهر سرانجام باخبر شدم کە ویزای برادر و خواهر فریدە همسر غلام صادر شدە است. من فورا برای دریافت ویزاها عازم نیکوزیا شدم. علیرغم صحبتهای زیاد و تماسهای مکرر با سوئد متأسفانە ویزا هنوز آمادە صدور از جانب کنسولگری نبود و من دیر وقت خستە و دست خالی برگشتم. بە بیمارستان سرزدم و جویای احوال ‘یعقوب’ شدم و با پلیس و مسئولان بیمارستان در مورد ترتیبات اداری سفرمان و اقدامات لازم صحبت کردم.

شب مجددا با سوئد در مورد ویزا با دوستان صحبت کردم. همچنین با افسر پلیس رابط برای آمادە کردن زمینە سفر در روز بعد تماس گرفتم.

جمعە ١٥ سپتامبر–  صبح چند بار تماس تلفنی با افراد مختلف در سوئد داشتم و اصرار میکردم کە ترتیب ارسال ویزا بە قبرس دادە شود. سپس از لارناکا بە نیکوزیا رفتم و طولی نکشید کە کنسول ویزای ‘دریا’ و ‘یعقوب’ را صادر کرد. من با عجلە هرچە بیشتر بە لارناکا برگشتم و بە زعم من تمام کارهای اداری برای برگشتن همە بە سوئد انجام گرفتە بود. پروازی از طریق وین در دسترس بود، کار بلیطها و رزرو را انجام دادم. هتل را ترک کردیم و از بیمارستان خداحافظی کردیم و از دست غرولند بخش اداری بیمارستان خلاص شدیم.

با همکاری پلیس و برای بازگشت بە سوئد بە فرودگاە رفتیم. ‘یعقوب’ را با آمبولانس تا دم پلەهای هواپیما بر روی باند فرودگاە آوردند. . . همە چیز ظاهرا خوب پیش میرفت. از کنترل پاسپورت و همە چیز رد شدە بودیم و درست هنگامیکە  ‘یعقوب’ را کە زخمی بود و مستقیما از روی برانکارد پایین آوردە، دو طرف ویرا گرفتە وارد هواپیما میشدیم خلبان هواپیمای شرکت هوایی اطریش از کابین خارج و جلو ما ایستاد. در حالیکە تا اینجا هم یک مأمور پلیس لارناکا ما را تا داخل هواپیما همراهی میکرد، پرسید این مریض کیست و آیا تأییدیە پزشک دایر بر اجازە پرواز با هواپیما دارید یا نە؟

من کە فکر میکردم دیگر لارناکا و قبرس و همە مشکلات آنجا را پشت سر گذاشتەایم، بە هیچ وجە انتظار چنین سئوالی نداشتم و ناگهان احساسی از خشم و ناراحتی شدید بە من دست داد. تلاش زیادی کردم ولی نتوانستم خلبان را راضی کنم. سعی کردم بخشی از ماجرا را برایش بازگو کنم، ولی برای خلبان مسئلە سلامت جانی مسافران هواپیما مطابق مقرراتی کە او خود را ملزم بە تبعیت از آن میدانست، اهمیت داشت.

در کمال ناباوری و نومیدی ما را از هواپیما پیادە کردند و من با عصبانیت افسر پلیس فرودگاە و مسئول امور خروج ما از قبرس را خطاب قرار دادە او را در اینکار مقصر میدانستم. گفتم مسئلە حمل و نقل بیمار در فرودگاە امری استثنایی نیست و شما میبایست روال اداری این کار را بطور منظم انجام میدادید.

مشکل ما تنها این نبود کە فورا یک گواهی پزشکی بیاوریم و سوار هواپیما شویم. این پرواز پس از چند دقیقە رفت و ما ناچار شدیم اولا ‘یعقوب’ را در آن حال و در شرایطی کە بسیار خستە و ناراحت هم بود مجددا بە همان فضای غیردوستانە بیمارستان برگردانیم کە بدلیل امنیتی بودن حالت وی، در گوشەای جدا از بیماران دیگر از او مراقبت میشد. ثانیا میبایستی برای خودم و ‘دریا’ هم در فکر اقامتی کوتاە تا پرواز بعدی در یک هتل باشیم. مدت زیادی را با جر و بحث با دو سە نفر از مسئولان پلیس لارناکا و فرودگاە بسر بردم. یکی از افسران پلیس کە در این چند روز با او از نزدیک آشنا شدە بودم مردی بسیار متین بود کە در عین حال صحبت با وی در مورد مسائل سیاسی قبرس نیز مفید و جالب بود. وی کە از نظر سیاسی هوادار ‘حزب پیشرو’ قبرس بود، وقتی متوجە شد سفر ما با مشکل روبرو شدە، مدتی پیش من ماند و با هم در یک کافە نشستیم و قهوەای خوردیم.

تمام عصر و غروب آنروز بدنبال تهیە گواهی پزشک، پیداکردن جا برای پرواز روز بعد و انجام آخرین کارهای لازم برای سفر بودم. در عین حال مدام با دوستان در سوئد کە آن روز فکر میکردند ما در راە هستیم، صحبت میکردم و آنها را در جریان قرار میدادم.

اطلاع یافتیم کە در استکهلم امروز طی مراسم با شکوهی پیکر غلام کشاورز را بە خاک سپردە بودند.

شنبە ١٦ سپتامبر– امروز بدلیل داشتن تجربە از مشکلاتی کە دیروز برایمان پیش آمدە بود، بنظر میرسید کە بویژە پلیس با دقت بیشتری ترتیب کارها را دادە بود. در فاصلە کمی هتل و بیمارستان را ترک کردیم و با داشتن گواهی پزشک بدون مشکل پیش از ظهر از فرودگاە لارناکا حرکت کردە و پس از توقفی در فرودگاە زوریخ بطرف استکهلم پرواز کردیم. . . .

یاد عزیز غلام کشاورز، “مبارزی کە می اندیشید”[عنوان کتابی در تجلیل از غلام توسط مزدک چهرازی]، هموارە گرامی باد. غلام اندیشمند و پیکارگر بهنگام ترور تنها ٣٣ ساڵ سن داشت.

سال ٢٠١١ خانم آذر محلوجیان نویسندە ساکن سوئد اقدام بە نوشتن کتابی در قالب یک رمان کرد کە بە گفتە خود وی “این کتاب برگرفته از حادثەی قتل غلام کشاورز، یکی از پناهندگان سیاسی ایرانی ساکن سوئد در اوت ۱۹۸۹ میلادی ست که هنگام ملاقات با مادر و یکی از بستگان خود در لارناکا در قبرس روی داد. قهرمان داستان حمید و دختر او روزا هستند که بعد از بیست سال ترور پدر، درصدد کشف عاملین حادثه و سابقەی فعالیت های او برآمده است.” از گزارش بخش فارسی رادیو سوئد در مراسم رونمایی کتاب کە در لینک زیر قابل دسترسی است:

‘شب گذشته ۲۳ اوت، آذر محلوجیان، نویسنده و مترجم ساکن سوئد، پنجمین کتاب خود را به زبان سوئدی که تو را در لارناکا ملاقات می کنم Möter dig i Larnaka  نام دارد، رونمائی کرد.’

https://sverigesradio.se/sida/artikel.aspx?programid=2493&artikel=4661135 

احمد اسکندری ٢٦ اوت ٢٠١٩ – چهارم شهریور