امروز یکشنبه 12 بهمن ماه سالروز بازگشت خمینی به ایران است. 42 سال پیش در چنین روزی خمینی رهبر جریان اسلامی در انقلاب 1357 از تبعید به ایران بازگشت. جمهوری اسلامی از این روز به مدت ده روز، تا قیام 22 بهمن را دهه فجر نامگذاری کرده است. در این روزها جشن ها و مراسمهای فرمایشیِ معمولا کم رونقی برگزار می شود.در این روزها بلندگویانِ رژیم اسلامی تا می توانند به تحریف رویدادها و وقایع تاریخی روزهای منتهی به قیام 22 بهمن می پردازند. مروری بر آنچه که در روزهای پایانی عمر رژیم شاه گذشت، بدون شک برای نسل جوان امروز درس آموز خواهد بود.
روز 22 بهمن سال 1357، ماشین دولتیِ رژیم پهلوی، مورد حمله توده های قیام کننده قرارگرفت و بخشهائی از آن درهم کوبیده شد و به عمر رژیم پادشاهی در ایران خاتمه داد. اما آنچه که در در روزهای 22 و 23 بهمن اتفاق افتاد،نه فقط محصول فرمان خمینی و جریان اسلامی نبود بلکه بر عکس بر خلاف میل آنان رویداد. در طول ده روزی که رژیم اسلامی آنرا بعنوان دهه فجر جشن میگیرد، به شهادت اسناد تاریخیِ غیر قابل انکار، خمینی مرتب مردم را از وقوع قیام بر حذر می داشت و نعره های پیروان وی که “آقا فرمان جهاد نداده است”. همه جا بلند بود. تنها وقتی که وقوع قیام به امر واقع تبدیل شد کوشیدند آن را به کنترل خود در آورند. اما گوش مردم که خطر مصادره انقلاب را دریافته بودند، به این حرف ها بدهکار نبود و بدین سان در آن روزها حمله به بنیاد های قدرت، که هواداران خمینی می خواستند آنها را دست نخورده تحویل بگیرند، آغاز گردید. قیام 22 بهمن که نقطهِ اوج انقلاب 1357 بود، امر سرکوب انقلاب را برای رژیمِ به قدرت رسیده در سال های بعد دشوارتر نمود. لیکن سرانجام وظیفه سرکوب انقلاب را که رژیم شاه نتوانسته بود به انجام برساند، رژیم اسلامی در سال های نخست دهه 60 به پایان خود رساند.
در سال 1357 توده های مردم در ایران، با امید به کسب آزادی و برخورداری از یک زندگی بهتر و انسانی علیه رژیم شاه به پاخاستند و امواج انقلاب در طول یک سال، سر تا سر ایران را فرا گرفت. در طول ماه های پائیزِ همان سال بود که ناتوانی رژیم شاه در کنترل اوضاع برای دولت آمریکا و هم پیمانان او عیان گردیده بود و به این نتیجه رسیدند که پشتیبانی از شاه دیگر سودی در بر نخواهد داشت.
دولت آمریکا و متحدین غربی اش به توانایی ملی گرایان لیبرال که در اپوزیسیون رژیم شاه جای داشتند، برای کنترل اوضاع اعتمادی نداشتند. قدرت های بزرگ غربی به یک سنگربندی جدید در مقابل خطر خارج شدن ایران از حوزه کمر بند امنیتی، که پیش از این به دور اتحاد شوروی ایجاد کرده بودند، نیاز داشتند. دولت آمریکا از مدت ها قبل در موجودیت مادی و در آراء و اندیشه های جریان اسلامی اپوزیسیون شاه، ظرفیت ها و قابلیت های مناسبی برای تبدیل آن به یک دژ ضد کمونیستی مشاهده می نمود، لذا مشاوران آمریکایی شاه و دربار همواره وی را به اتخاذ روش های منعطف و ملایم در قبال رهبران جریان مزبور ترغیب می کردند و شاه هم به توصیه آنان عمل می نمود.
درحالی که آثار “علی شریعتی” در هزاران نسخه چاپ و در دسترس همگان قرار می گرفت و نیز مرکز فرهنگی حسینیهِ ارشاد در تهران با امکانات فراوان و چاپخانهِ مجهز عملاً در اختیار وی و همفکرانش قرار داشت، فعالین چپ فقط به دلیل به همراه داشتن یک جزوه مارکسیستی، می بایست رنج حبس های طویل المدت را تحمل می کردند.
در چنین اوضاع و احوالی، آمریکا در کنفرانس “گوادُلوپ” با متحدین اروپایی خود راجع به رژیم شاه و آینده ایران به رایزنی پرداخت. آنان از سویی متفق القول به این نتیجه رسیدند که بیش از این لزومی برای ادامه حمایت از شاه و دربار وجود ندارد و از سوی دیگر تصمیم گرفتند که ملزومات به قدرت رسیدن و مهار انقلاب را برای جریان اسلامی تامین کنند. در حقیقت کنفرانس گوادلوپ سرنوشت رژیم شاه را تعیین و تلاش های کشورهای غربی را برای جایگزین ساختن خمینی به جای شاه هماهنگ نمود.
دولتهای غربی نگران بودند که دخالت بی موقع ارتش شاه اوضاع را از کنترل خارج و ایران را به یک بی ثباتی دراز مدت دچار سازد، از نظر آنان چنین وضعیتی به منزله مقدمات فرو غلتیدن ایران به دامن اتحاد شوروی محسوب می گردید. در چنین شرایطی بود که “هایزر” را به عنوان یک ژنرال با سابقه که نفوذ زیادی بر فرمانده هان بالای ارتش شاه داشت و در همان حال سیاستمدار کارآمدی نیز بود، با هدف منع ارتش از هر گونه اقدام کودتا گرانه و آماده سازی مسیرِ به قدرت رسیدن خمینی، راهی ایران نمودند. مسئله اساسی این بود که ارتش می بایستی راه را برای به قدرت رسیدن اسلامی ها هموار سازد تا آنان نیز بتوانند با به دست گرفتن قدرت سیاسی، امواج سرکش انقلاب را به کنترل در آورند.
این البته بخشی از استراتژی بود، بخش دیگر آن، قبولاندن خمینی به عنوان آلترناتیو رژیم شاه به افکار عمومی مردم ایران بود. خمینی که ابتدا قرار بود بعد از تبعید از عراق در کویت و یا در سوریه مستقر شود، به توصیه مشاورانش تغییر مسیر داد و روانه پاریس گردید. پس از استقرار خمینی در “نوفل لوشاتو” تمام دستگاه های تبلیغی غرب به ویژه سرویس های فارسی زبان آنان، بر روی او متمرکز گردیدند. درحالی که نیروهای چپ در داخل کشور با حداقل امکانات، نسخه های پُلی کپی شدهِ اعلامیه های خود را درمقیاس محدودی توزیع می کردند، هر شب بخش فارسی رادیو “بی. بی. سی” فرمان های خمینی را در سرتاسر ایران جار می زد.
با سقوط شاه، هدف خمینی تحقق یافته بود، پس می بایست شعله های انقلاب خاموش می گردید. اما تحقق این هدف نیز ابزارهای ویژه خود را می خواست. خمینی، استراتژی خود را برای خاموش کردن شعله های انقلاب گام به گام به اجرا در آورد. عوام فریبی های خمینی و پرده پوشی نیات واقعی اش از افکار عمومیِ جامعه، به او فرصت داد تا خود را برای سرکوب قطعی و نهایی انقلاب آماده سازد. ایجاد غُلیان های کاذب به منظور تهییج افکار توده ها که نمونه برجسته آن اشغال سفارت آمریکا در تهران و ماجرای گروگانگیری 444 روزه دیپلمات های آن کشور و سردادن شعارهای ضد آمریکایی که به قصد آماده سازی مقدمات سرکوب خونین مبارزان راستین ضد امپریالیست طراحی گردیده بود، نمایش “مستضعف پناهی” و ساده زیستی شخصی، ایجاد توهم در زمینه توزیع عادلانه ثروت در میان توده های محروم، رفتن به استقبال جنگ با عراق برای حفظ جامعه در حالت بسیج و در تب و تاب دائمی، حمله به دانشگاه ها و به تعطیل کشاندن آنها تحت عنوان “انقلاب فرهنگی”، نمونه هایی از عوام فریبی های خمینی را با هدف استراتژیکِ خاموش کردنِ شعله های انقلاب نشان می دهد. بدین ترتیب ضد انقلاب اسلامی، فرصت یافت تا ضربات پیاپی خود را بر پیکر انقلابِ نوپای ایران فرود آورد و سرانجام در سالهای نخست دهه شصت با بکارگیریی وحشیانه ترین و گسترده ترین سرکوب، آن را به شکست کامل بکشاند، تا به مدت 42 سال بتواند 22 بهمن سالگرد این روز پر شکوه را ریاکارانه بنام خود مصادره کند.