اغراق نخواهد بود اگر بگوئیم زمانی که تاریخ پروسۀ سرنگونی رژیم جمهوری اسلامی نوشته شود، خیزش آبان جایگاه ویژه ای در آن خواهد داشت. از آنرو که این خیزش، عمیقا سیاسی و در بستر همۀ شرایط عینی بود، که تهی دستان یک جامعه را به شورش میکشاند. این درست است که آبان در تداوم خیزش دیماه 96 صورت میگرفت، ولی شعارهایش، شرکت کنندگانش، مطالباتش و حتی مقابله سرکوبگرانۀ رژیم با این خیزش تفاوتهای بزرگی رانشان میداد. اگر دیماه آغاز یک گسست از همۀ گفتمان هائی بود که جان سختانه برای دهه ها فضای جامعه را اشغال کرده وبه گونه ای همه رویدادهای جامعه در پرتو جنگ وجدالهای باندهای حاکمین توضیح داده میشد، دیماه اما اشکارا گفت که آغاز دوره ای است که مردم میخواهند گفتمان خود و جنگ وجدال خود با حاکمین را برجامعه جاری سازند.
با وجود اینکه فاصلۀ دیماه نود وشش وآبان نود وهشت در تحولات تاریخی یک جامعه زمان بسیار بسیار اندکی است، ولی همین فاصله با گام هائی برداشته شد که هر کدام فرسنگها راه میپیمودند. اعتصاب کارگران هفت تپه، فولاد اهواز، هپکو وآذر آب، اعتصاب رانندگان کامیون ومعلمان، اعتراضات دانشجوئی، بر زمین افکندن حجاب توسط زنان شجاع و در میان همه اینها “نان، کار، آزادی، اداره شورائی” همه وهمه پیام آور این بودند که در زیر پوست جامعه نطفه یک طغیان، یک شورش، یک خیزش بسته میشود و جرقه ای لازم است که این پتانسیل انفجاری را به صحن جامعه بیآورد. اعلام افزایش سیصد درصدی قیمت بنزین در بیست وچهارم آبان همان جرقه ای بود که در فاصلۀ چند ساعت بیش از صدو نود شهر رابه طغیان واداشت.تهی دستان شهر وروستا، حاشیه نشینان، جوانان عاصی وبی آینده بیش از یک هفته جنگیدند، به مراکز پخش خرافات رژیم هجوم بردند،اینجا وآنجا نمادهای نظم سرمایه دارانه را به آتش کشیدند، در محلات کمیته های دفاع وهمیاری بوجود آوردند، تاکتیک های تعرضی وهوشمندانه جهت پراکنده ساختن نیروهای سرکوبگر رژیم بکار بردند. حاصل وحشیگری رژیم بیش از هزار وپانصد کشته و بیش از هفت هزار دستگیری در این یک هفته بود و هنوز که هنوز است دستگیرشدگان در شکنجه گاهها بسر میبرند. هر چند که مردم سرکوب شدند ولی به یقین میتوان گفت که شکست نخوردند. عقب نشستند تا سلاحهای خود را برای نبردهای بعدی صیقل دهند.
سران رژیم خیزش مردم را “غائله شورشگران” نامیدند که گویا به زعم آنان از خارج از مرزها سازمان داده شده بود. مردم اما درصفوف خود اشباحی را که گویا از مرزها عبور کرده و به داخل آمده بودند، نمیدیدند.مردم در کنار خود همسایگان خویش را میدیدند، کارگر در کنار خود چهره همکار معترضش را میشناخت،دانشجویان ودانش آموزان همکلاسیهای خود، معلمان همکاران وشاگردان خود را میدیدند. زمانی هم که تصاویر تعداد اندکی از قربانیان رژیم به صحنه مدیاهای مجازی کشیده شد،زمانیکه خانواده های قربانیان با وجود ممنوعیت هر نوع مراسم، کشته شدن وبه بند کشیده شدن عزیزانشان را اعلام کردند، معلوم گشت که هیچ اشباحی در فاصله نیمه شب بیست وچهام آبان و در جریان نبردهای روزهای آتی از مرزها عبور نکرده وخیزش را سازمان نداده اند.واقعیت این بود که مطالبات مردم آن چنان در تناقض وتضاد با اپوزیسیون بورژوائی برانداز بود که نه تنها خود آنان بلکه حتی اشباحشان جرأت عبور از مرز و حضور در این خیزش را نداشتند. وبازهم واقعیت این بود که این تهی دستان، این جوانان عاصی،این حاشیه نشینان که در فاصله دی تا آبان هزاران اعتراض و اعتصاب کارگران، معلمان، مال باختگان، باز نشستگان و زنان را دیده و در بخش هائی از این اعتصابات واعتراضات خود شرکت داشتند، اکنون وارد میدان گشته و به بازیگران اصلی صحنه نبرد تبدیل شده بودند.
این رژِیم مردم رادر مقیاس میلیونی به فقر مطلق رانده بود، این رژیم همه روزه کالاهای اساسی را از سر سفره مردم ربوده بود، این رژیم کودکان را در بهترین سالهای نشاطشان به جای رفتن به مدرسه به کودکان کار وخیابان تبدیل کرده بود وبحران اقتصادی در چنان ابعادی جامعه را در خود فرو برده بود که هیچ ترفندی از جانب رژیم جهت پرده پوشی این بحران کارکرد نداشت. خودشان میگفتند که مؤسسات تولیدی وصنعتی یکی بعد از دیگری به تعطیلی کشانده شده ودهها هزار کارگر به خیابان پرتاب شده اند، خودشان اقرار میکردند که رقم زاغه نشینان به بیست وچهار میلیون نفر رسیده است و در دل همه اینها کارگران میدیدند که چگونه دستمزد ناچیزشان توسط کارفرماها به بهانه ورشکستگی پرداخت نمیشود، بازنشستگان میدیدند که صندوق های تأمین اجتماعی وصندوق های بازنشستگان توسط دولت جهت جبران کسری بودجه به غارت میرود وهمزمان وهمه روزه اخبار اختلاسها ودزدیهای میلیاردی را می شنیدند وبنابراین هیچ دلیلی وجود نداشت که نظاره گر قربانی شدنشان بشوند وهمین مردم معترض در مقیاس وسیعی یک هفته خواب از چشمان رژیم ربودند ورژیم در اوج وحشت ماشین سرکوبش را براه انداخت. اما سرکوب این خیزش به معنای شکست این مردم عاصی نبود. اگر در یک سو پیروزی آرمانخواهی و انقلابیگری، پیروزی همبستگی ومقاومت شجاعانه بود که به تصویر کشیده میشد، آنسوی دیگر ناتوانی رژیمی عیان گشته بود که حاضر نیست جز با زبان گلوله با مردم معترض سخن بگوید. و همین البته درس بزرگ این خیزش بود.اگر مردم باید رهائی یابند، اگر گرسنگی باید رخت ببندد، اگر زنان باید شلاق بیرحم تبعیض جنسیتی را پاره کرده وسلطۀخشن جامعۀ مردسالار را به زیر کشند،اگر نقطه پایانی برحاشیه نشینی، برکودک کار وخیابان باید گذاشته شود، اگر نباید بازنشستگان در سالهای سالخوردگی مجددا مجبور به کار روز مزد شوند، اگر کارخانه وکارگاه باید به مالکیت آفرینندگان ثروت درآید، اگر جای خرافات را علم باید بگیرد، اگر بیدادگاههای حاکمین به دادگاههای رسیدگی به جنایتهای آنان تبدیل گردد ودهها اگر دیگر، در اینصورت راهی به جز مقابله سرتاسری وقهر آمیز با این رژیم وجود ندارد. و البته این مقابله آخرین نبرد در آخرین سنگر خواهد بود.اکنون باید نبردهای دیگری را سازمان داده وسنگرهای دیگری را گام به گام فتح کرد.باید آموخت که خیابان وکارخانه نباید جدا از هم بجنگند. باید یاد گرفت که سازمانهای سرتاسری، کمیته های اعتصاب،کمیته های محلات بوجود آورد،باید آموخت که تنها ادر صورتی که طبقه کارگر انقلابی رهبر کارخانه وخیابان باشد اجازه نخواهد داد که ثمرۀ جانفشانیهای مردم طعمۀ اپوزیسیون بورژوازی گردد.