شباهنگ راد
به دنبال حرفِ رضا پهلوی پیرامونِ ردِ نظامِ پادشاهی و جایگزینی جمهوری، در دنیای مجازی بحثهای متفاوتی دامن زده شده است مبنی بر اینکه بعد از سالها «شاهزاده» پی بُرده نظامِ پادشاهی از کار افتاده و مطابق با محترم شمردنِ به حق و حقوق و «شعور» مردم نیست! البته بعضاً به سرزنش وی پرداختهاند و تعدادی دیگر به ناروشنی مواضعِ قبل و حالش، شکوه و گلایه کردهاند!!
در هر صورت و جدا از اینکه ارزش حقیقی و جایگاهِ آن [یعنی نظامِ پادشاهی] تا چه اندازه مشغلههای ذهنی و عملی جامعۀ ایران را شامل میشود؛ جدا از اینکه تا چه اندازه سران و دارودستههای نظامِ پیشین، سرمایههای مملکت را به جیب زدهاند؛ و جدا از اینکه تا چه اندازه رضا پهلوی از ارج و قربِ میلیونها انسانی که از نظامِ متعلق به بالائیها صدمه دیده، رانده شده، شکنجه، کُشته و یا زندگیشان به فنا رفته است، برخُوردار میباشد، آن استکه چرا رضا پهلوی از نشستن بر تخت سلطنت منصرف، و متعاقباً دلیلِ «توصیه سیاسی» عنصر خائنی بمانندِ فرخ نگهدار در چیست؟
اگرچه دوروبرِ حرفهای رضا پهلوی، از فرخ نگهدار و چپِ بهظاهرِ حامیِ دمکراسی و مردم گرفته تا راستِ طرفدارِ پادشاهی و جمهوری، گفتهاند و نوشتهاند، و بهدنبال غلط هم نیست که بهطور مختصر بگوییم رضا پهلوی و فرخ نگهدار، مقصدشان یکی و هر دو سوار بر قطارِ واحدند. به این علت که یکی [رضا پهلوی] مخالفِ نظامِ جمهوری اسلامی و همزمان خواهانِ همیاری امریکا در سرنگونی نظام حاکم بر ایران، حفظ ارتش و دم و دستگاههای سرکوبگر و نظامیای همچون سپاه پاسداران، و دیگری [فرخ نگهدار] تمامقد پشتیبانِ سران نظامِ جمهوری اسلامی و بهدنبال مذاکره با امریکا در بهبودِ روابط سران دو دولت است!
اینها چکیده و اُس و اساس تفکرات رضا پهلوی و فرخ نگهدار را تشکیل میدهد. در حقیقت هر دو، نگاه و سمتوسویشان به حکومتمداران و قدرتمداران بینالمللیست؛ هر دو قصدشان نجاتِ دمکراسیِ به اسارت گرفته شده از جانب بالائیهاست؛ زیراکه انتقال قدرتِ دلبخواۀ آنها، نه از جانب پائینیها و یا با اتکاء به نیروی مردمی، بلکه در داد و ستدهای بزرگان سرمایهداریست. صریحتر اینکه سیاستشان برگرفته از سیاستهای دولتها و قدرتهای بزرگ امپریالیستی و در همانحال پس زدن پایهایترین نیازهای میلیونها انسان دردمند و کودکان است. درواقع دنیای سیاست بسیار خشن، بینظم و هرجومرج شده و راستها بنابه دهها دلیل، دست بالا را دارند و همۀ تلاششان بر آن است تا میداندارِ «مبارزه» علیۀ بیعدالتیهای موجود و از جمله «مبارزه» علیۀ حکومتمداران ایران گردند؛ راستها و نظامهایی که امتحانشانرا پس دادهاند و جنبشهای اعتراضیِ رادیکال، و بویژه انقلابِ آتی در انتظار تسویهحساب نهائی با تفالهها و باقیماندگانی همچون فرخ نگهدار و رضا پهلوی است.
امّا قبل از اشاره به موضعِ اخیرِ فرخ نگهدار، این سئوال مطرح استکه چرا رضا پهلوی اینروزها از نشستن بر جلوسِ سلطنت صرفنظر کرده است و قصد تکیه به «نظام جمهوری» را دارد؟ سئوال دیگر اینکه تفاوتِ اساسیِ این دو سیستم و نظام [که دربست در اختیارِ بالائیهاست]، در چیست؟ آیا جدا از تعبییر و تفسیرهای این و یا آن، آیا زندگیِ مردم در زیر سلطۀ اشکالِ حکومتیِ تعریف شدهای آنان، بهتر و جامعه دستخوش تغییرات زیربنایی خواهد شد؟
بدون تعبییر و تفسیر دلبخواه، و همچنین بدونِ هرگونه پیشداوری و قضاوت عجولانه، جوابِ سئوالات فوق را بهراحتی میشود، در اندرونِ حکومت پیشین [یعنی سلطنت پهلوی] از یکطرف، و نیز در کارکردِ چهار دهۀ حکومت فعلی [یعنی جمهوری اسلامی] از طرفدیگر یافت. دیده شده استکه چگونه سلطنت و جمهوری، دمار از روزگار مردم در آوردهاند و جایی برای امنیت، آسایش و زندگی آرام برای میلیونها کارگر، زحمتکش و دیگر تودههای محروم و ستمدیده و فرزندانشان باقی نگذاشتهاند. دیده شده استکه هر دو نظام، با پیشینهای از بالا کشیدن ثروتهای جامعه و سرکوب جنبشهای حقطلبانه مردمی برخُوردارند؛ هر دو نظام زندانها را پُر از مخالفین و کمونیستها، مبارزین و دیگر قربانیان نظام امپریالیستی کردند و هر دو در عمل نشان دادند که تفاوتشان، در شکل و در شیوۀ حکومتداری است. پس بحث اساسیِ حکومتِ مدنظرشان، ساختن جامعۀ نوین و بهبودی زندگی مردم نیست. هزاران پروندۀ دزدی و تعرضِ خونین و بیرحمانه به جنبشهای اعتراضی و کمونیستی و مخالفین را میتوان ردیف کرد و نشان داد که هیچیک از حکومتهای دلبخواۀشان، بدردِ جامعه و مردم نمیخُورند. برای اینکه مردم دهههاست تصمیم خود را نسبت به دو نظام، یعنی نظام سلطنتی و نظامِ جمهوری گرفتهاند و با تمام وجود خواهان لایروبی کاملِ گند و کثافات باقیماندگان نظام گذشته و فعلی ار فضای جامعه و اریکه قدرتاند. بهراستی، مگر نظام پیشین پاسُخ خود را در سالهای 56 و 57 از جامعه و از مردم نگرفته است؟ آیا [و بهگمان رضا پهلوی و دیگر حامیان سلطنت] تنفر و انزجار مردم از نظام کنونی، بهمعنای برگشت به نوعِ حکومت گذشته و یا جمهوری مدنظرشان است؟ مگر حامیان سیستمِ و باقیماندگان نظامِ پیشین متوجۀ نشدهاند که آن حکومت وحامیانشان، با هر تعریف و توضیحای، جایی در دلِ جامعه و مردم ندارند؟ مگر نمیدانند که بعد از گذشت چهار دهه از سرنگونیشان، زخمهای وارده توسط دم و دستگاههای سرکوبگری همچون ساواک دارد بر ذهن و بر جسم هزاران خانواده، زندانیان سیاسی و جامعه سنگینی میکند؟ پس و بنابه چنین اندوختهای چطور میشود حکومت ساقط شده را دوباره به جامعه و به مردم تحمیل کرد؟ درواقع برگشت به آن دُوران غیرممکن است. این قضیه را رضا پهلوی هم بُو بُرده است؛ فهمیده استکه آنقدر نظام پادشاهی از نظر مردم منفور و بیاعتبار است که نمیشود توجۀ بعضا اندک جامعه – و دولتمداران جهان – را به آن جلب کرد. بیعلت نیست که اینبار و بهدروغ و نیز با قیافهای دمکراتطلب و آنهم بعد از گذشت چهار دهه به میدان آمد و ریاکارانه دارد، اندرِمزایای حکومتِ جمهوری [یعنی برسیمت شناختن حق و حقوق مردم و انتخاب نمایندۀ خود بر سریر قدرت] موعظهخوانی براه میاندازد! به مانند همۀ وابستگان و مفتخواران، دروغگو و کلاش است؛ سرراست نیست چون فاقدِ پتانسیلِ سُخن گفتن سرراست با جامعه و با مردم است. خلاصه تکلیف و جایگاهِ نظام پادشاهی از منظر جامعه و مردم فاقد قدر و منزلت و نیز عیارِ انسانی است.
امّا مسئله و تقلاء فرخ نگهدار در چیست و چرا درپی «توصیه سیاسی» به همنوع خود است؟
خوشبختانه ورود و شرح و حالِ جایگاهِ سیاسیِ فرخ نگهدار، کار درهموبرهم و پیچیدهای نیست. بسیار سرراستتر است، به این خاطر که علناً طرفِ نظامِ جمهوری اسلامی بُوده و هست. چراکه از آغاز تکلیف خود را با مردم روشن کرده است. با کلاشی و با حیلهگری سازمانِ پُر افتخار چریکهای فدائی خلق را به ارابۀ نظام جمهوری اسلامی تبدیل کرد؛ همراه با ضد انقلابیون حاکم به جنگ و به مخالفت با کمونیست، مبارزین و انقلابیون پرداخت؛ گفتمان مخفیانه برای نابودی و به عقبراندن مخالفتها و تحرکات کمونیستی را به رویۀ سازمانِ زیر نظر خود قرار داد و با این حساب، بیهوده دارد از گفتمان و مذاکرۀ علنی حرف میزند، در حالیکه در عمل مجری و مدافعی سیاستِ مخفی با سران حکومت است. بهراستی به غیر از این استکه در بدهوبستانهای سیاسی و مخفیانه با حاکمان ایران، در پی پس زدن جنبشِ مسلحانۀ ترکمنصحرا برآمده است؟ به غیر از این استکه در تباهی با دم و دستگاههای سرکوبگری همچون سپاه پاسداران، نیروهای خود را به ارابۀ نظام جمهوری اسلامی تبدیل کرد و هزاران کمونیست، مبارز و مخالف را به جوخۀ مرگ کشاند؟ به غیر از این استکه علیرغم طرد وی از سوی بعضاً حامیان نظام، همچنان به راه و به منش پیشین خود، یعنی در حفظ و در پایداری نظام وفادار مانده است؟ ورود به نمایشات انتخاباتی دُورههای متفاوتِ رژیم جمهوری اسلامی، و نیز تشویق مردم به شرکت در انتخاب نمایندۀ تازۀ ریاست جمهوری اسلامی ایران [در سال 1400]، به غیر از این نیست که وی به عنصر و به بخشی از طبقۀ سرمایهداری ایران تبدیل شده است. اینها بهطور قطع بخشِ کوچکی از ترازنامۀ سیاسیِ فرخ نگهدار را شامل میشود و انصافاً دوستی وی نسبت به نظام جمهوری اسلامی را نمیشود، در مفولههایی بهغیر از وفایی وی به سیستم و به قانون اساسی حاکم بر ایران توضیح داد. آنقدر باور و عهدوپیماناش با نظام جمهوری اسلامی بالاست که دارد رضا پهلوی را به «راه راست» هدایت میکند. فرخ نگهدار در «4 توصیه سیاسی به رضا پهلوی» میگوید: «برتری جمهوریت را به هواداران توصیه کنید، با مخالفان سیاسی به گفتگوی علنی بنشینید، هواداران را به پرهیز از فحاشی و دروغ دعوت کنید، ایران و امریکا را دعوت به گفتگو کنید، با تحریم اقتصادی مخالفت کنید»!
عجبا! آمال و آرزوی فرخ نگهدار و نیز تحقق حکومت مردم بر مردم را در جمهوریت میبیند؛ جمهوری که سُخنگو و تضمینکنندۀ منافع و خواستههای طبقۀ سرمایهداریست؛ جمهوریتی که دهههاست نماد آنها را جامعه و مردم دارند در زندگی و با پوست و گوشتشان لمس میکنند؛ جمهوریتی که تابهحال جان هزاران کمونیست، مبارز، و مخالف را گرفته و زندگیِ میلیونها کارگر، زحمتکش و کودک را به نابُودی کامل کشانده است. در حقیقت اینها دستآوردهای مدنظرِ جمهوری فرخ نگهدار است. آری، فرخ نگهدار با شناخت از چنین نظامِ جمهروی و عملکردهاییست که میخواهد با کشاندن مردم بهپای صندوقهای نیرنگ و توطئه، بر اعتبارِ رژیم جمهوری اسلامی بیافزاید؛ میخواهد بر خشم و تنفر میلیونها تودۀ محروم علیۀ جانیان بشریت بکاهد تا عمر سران حکومت درازتر شود. معلوم نیست مردم با چه زبان و با چه منطقی باید به عناصرِ حیلهگری همچون نگهدار بقبولانند که سران حکومت ایران با هر جناح و دستهاش، فاقد مقبولیت و عیارِ انسانیاند؛ با چه سیاست و عملی باید نشان دهند که این حکومت از آنِ، آنان نیست و هیچگونه همسوئی و قرابتِ منفعتی و سیاسی با آن ندارند. آیا اعمال روزمرۀ کارگران، زحمتکشان، جوانان، زنان و دیگر قربانیان نظام امپریالیستی علیۀ دم و دستگاههای سرکوبگر نظام، روشنگر این قضایا نیست که تفاوتِ جمهوری مدنظر وی، با شکل حکومتی کارگران و زحمتکشان از زمین تا آسمان است؟
البته کارِ و بارِ و دامنۀ نگاهِ سیاسی فرخ نگهدار بسیار گُستردهتر است و جدا از همراه شدن، همزیستی و مدارائی با حاکمان کنونی، موافقِ مراوده و یکی شدن با حامیان پروپاقرصِ سلطنتطلبان و نیز «جمهوری»خواهانی همچون رضا پهلوی است! فرخ نگهدار بیش از اندازه تشنۀ توجۀ سیاسی از سوی حکومتمداران، دولتمداران و دیگر وابستگان غیر حکومتی و دولتیست. با وقاحت تمام دارد از جانبِ چپ، «حق موجودیت و حضور نیروهای راستگرا را میپذیرد و از آن دفاع میکند»، بدون اینکه به خواست و به موضعِ چپهای حقیقی، که در زیر سلطۀ ارگانهای سرکوبگرشان، جانشانرا از دست دادند و هزاران خانواده را داغدار کردهاند، کمترین توجهای کند. بر خلاف گزافهگوییهای فرخ نگهدار باید گفت که موضعِ چپِ حقیقی، در همسوئی و همزیستی با راستها و آنهم با هر عنوان و یا عناوینی نیست. به این سبب که راست در خدمت به سازندگی جامعه و نیز متعلق به مردم نیست. پس نمیشود از جانبِ چپ حرف زد و همزمان “گفتمان» و یا «مذاکره» با راستها را به پیش کشید؟ نمیشود جانبدار پائینیها و چپها بُود و همزمان به حمایت و به پشتبانی از راستها پرداخت. این دو، منتسب به دو نظر، و وابسته به دو منافعی طبقاتی متضاد از هماند. مردم و چپِ وابسته به کارگران و زحمتکشان خواهان گفتمان و مذاکره با سران حکومتها و یا دولتهای ایران و امریکا نیستند. برای اینکه بیش از اندازه ثمرۀ و حاصلِ کار سران حکومت و نقشِ قدرتمداران بینالمللیای همچون امریکا را در برابر خواستههای بدیهیشان دیدهاند. بنابراین فرهنگِ مبارزاتی مردم معین است و با این اوصاف «فرهنگِ گفتمان و مذاکره» با سران نظام جمهوری اسلامی، چیزی جز تن دادن به فرهنگ، به مفاد و به مبانی طبقۀ سرمایهداری وابستۀ حاکم بر جامعۀ ایران نیست. چراکه سران حکومت در عمل نشان دادهاند که با هیچ صراحتی جز غارتِ ثروتهای جامعه و سرکوبِ جنبشهای حقطلبانه و بدیهی کارگران، زحمتکشان، زنان و جوانان و دیگر تودههای ستمدیده مستقیم نیستند. پس به میان کشیدن گذار مسالمتآمیز در دنیای طبقاتی امری ناممکن و بخصوص توقف در به سر انجام رساندن انقلاب کارگری و تودهای است.
خلاصه سرمایهداران و تمامی حامیان ریز و درشتشان دروغگو و حیلهگرند. سلب هرگونه اعتماد به آنان، بهمعنای اعتماد کاملِ بهرمان تودههای محروم و صدمهدیده است. کاری که تابهحال فرخ نگهدار به بهانۀ دفاع از حقوق و نظر مردم پیشه روی خود قرار داده است. اضافهتر اینکه اینروزها فرخ نگهدار نگران و دلواپس دو موضوع است: اوّل اینکه مبادا مردم صندوقهای رأیگیری آتی را بر سر سران حکومت خراب کنند و یا اینکه باعث بیاعتباریِ بیش از پیش نظام در انظارِ بینالمللی گردند: و دوّم اینکه بیش از اندازه نگرانِ بیاعتنائی رضا پهلوی در گفتمان مستقیم با وی است. چراکه مشکلِ فرخ نگهدار در به سر خط آوردن رضا پهلوی و امثالهم نیست بلکه مایل به همنشینی و همزیستی با دیگر بخشهای سرمایه و عناصر وابستۀ غیر حکومتی و دولتی است. پس فرضیه وفاداری به دمکراسیخواهی و برسمیت شناختنِ حقوق مردم از جانب وی را نه تنها نمیتوان جدی گرفت بلکه میبایست به حساب توطئه، ریا و فریبکاری تازهتر گذاشت. برای اینکه دمکراسی مدنظر وی، چیزی جر حمایتِ ممتد و یا مذاکرۀ سران حکومت ایران با سران امریکا نیست؛ حمایت و مذاکرهای که، برابر با اسارت بیش از پیش مردم، برابر با به یغما بُردن ثروتهای جامعه، و نیز برابر با سرکوبِ خشنتر و بیرحمانهتر مطالبات پایهای کارگران، زحمتکشان و دیگر قربانیان نظام امپریالیستی است. فرخ نگهدار میخواهد دمکراسی مدنظر میلیونها تودۀ محروم را از دالانهای سیاسیِ حاکمان و قدرتمداران بینالمللیای همچون امریکا عملی سازد؛ همان کاری که رضا پهلوی بهگونه و از دریچهای دیگر درپی اجرای آن است. با این حساب و بدون کمترین دودلی میشود گفت که هیچگونه تفاوتِ ماهویای میان فرخ نگهدار و رضا پهلوی نیست. برای اینکه هر دو، نقطۀ امید و رهنمایشان دولتمداران ایران و امریکا است؛ امید و رهنمایی که جامعه و مردم ایران سالهای مدیدیست با آنان تعیین و تکلیف کردهاند و حاضر به آمدوشدهای غارتگرانِ ثروتها و امکانات جامعه و همچنین دسترنجِ تودههای محروم و ستمدیده نیستند. بهطور یقین چاره و راهِ حل نجات ایران، در سرنگونی و در قطع هرگونه رابطه و مذاکره با دولتهای ایران و امریکا، و بویژه در راهاندازی انقلابِ برهبری کارگران و زحمتکشان است؛ موضوعاتی که کمترین قرابتی با منش و با خواستهای فرخ نگهدار و رضا پهلوی ندارد.
3 آپریل 2021
14 فروردین 1400