جامعه ایران به شدت بحران زده است. به هر کدام از فاکتورهای اجتماعی نگاه کنیم سیلی از فاکت های واقعی دردآور جلوی چشم هایمان رژه می روند. انگار درد مدت مدیدی ست که به بخشی از زندگی مان تبدیل شده است و به آن خو گرفته ایم. شاید فرض کنید با آمدن جمهوری اسلامی چنین شد، اما نه از زمانی که اقلیتی از تحت سلطه درآوردن اکثریت اجتماع سود بردند، این دردها، رنج ها، عذاب ها، ستم ها و بهره کشی ها به بخشی از عادات جامعه تبدیل شده است. درد و رنجی که حکومت اسلامی ایران در این 40 سال و اندی به مردم تحمیل کرده است، بخش کوچکی از ستم های است که قرن ها بر دوش مردم تحت سلطه سنگینی کرده است. انگار که این ستم ها می بایست وجود داشته باشند. حتما شنیده اید که می گویند ” همیشه چنین بوده و چنان خواهد ماند”. این مهمترین کاری ست که حاکمیت ها می توانند با آن خود را بیمه کنند، یعنی امید به زندگی بهتر را بمیرانند. درد را نرمال و ابدی نشان دهند و بخش بزرگ اجتماع آن را تقدیر خود بداند. در قرن گذشته به دلیل تجربیات تاریخی درهم شکستن دیکتاتورها، دسترسی بیشتر مردم به تحصیلات، وجود جنبش های پیشرو و مترقی به نوعی این برداشت نسبتا عمومی ” شرایط همیشه چنین بوده و چنین خواهد ماند” ترک برداشته است، اما همچنان تصور عمومی است. بارقه های امیدی هم که از پیروزی انقلاب کارگری و چپ در سراسر جهان به وجود آمد، علی رغم تمام فداکاری ها، از خودگذشتگی ها، آرمان ها و آرزوها به ضد خودش تبدیل شد و چپ انقلابی و پیشرو نتوانست مدلی پایدار از اجتماع انسانیِ از انسان برای انسان،برابر، مطلوب و فارغ از حکمرانی اقلیت بر اکثریت را پایه گذاری، رشد و به تعالی برساند.
اما به حکم این شرایط فاجعه بار که حکومت اقلیت سرمایه دار در جهان و در ایران یک حاکمیت اسلامیِ فوق ارتجاعی تحمیل کرده اند، تلاش برای درهم شکستن این نظامِ ضد بشری و ضد طبیعت یک ضرورت عاجل است. ما در قرن گذشته انقلابات، شورش ها و تلاش های بسیاری را برای بنا نهادن جامعه انسانی بدون ستم و استثمار ،حاکمیت دموکراتیک مردم بر سرنوشت خویش را، تجربه کرده ایم. این بخشی از تاریخ ماست. بررسی راه های گوناگون، تجربیات گوناگون، پراتیک گوناگون به ما امکان می دهد ناکامی های گذشته را تکرار نکنیم. هیچ درجه از وارونه نماییِ تاریخ، جنبش ها و انقلابات توسط سیستم مسلط سرمایه داری نباید ما را از وارسی دقیق و انتقادی این تاریخ بازدارد. وظیفه نیروی اجتماعی پیشرو و انقلابی تاکید بر این چشم انداز انتقادی ست، نیروئی که عمل کند، خطا هم میکند و البته به نقطه اول باز نمیگردد، درس میگیرد و یک پله بالاتر به جلو می رود.. ماندن در گذشته کار ما نیست. بخشی ولو کوچک از ناکامی های ما در این راه دشوار، خطاهای بینشی، تحلیلی و تئوریک ما بوده اند که باید بررسی شوند. کار ما بیشتر از تهییج صرف و پرداختن صرف به سیستم های سرکوبگر است. پرداختن به کمبودها، کاستی ها و اشتباهات خود هم بخشی از عمل انقلابی است. پرداختن به این اشتباهات ما را از تکرار و یا فراتر از آن از نوعی انجماد فکری و جنبشی باز می دارد. در این رابطه مهم است شکل این اجتماعات را بررسی کنیم. اجتماعات یا تشکل های که نطفه های تغییر و تحول انقلابی را در خود دارند. به عنوان نمونه در شهرهای کردستان که من آشنایی بیشتری با آن دارم، در عین حال که کارگران در مقیاس وسیعی یا به صورت شاغل و یا در انتظار کار، در میدان تولید اجتماعی حضور دارند. اما آنها در تولید بزرگ زیر یک سقف گرد نیامده اند. بلکه در کارگاههای کوچک و یا متوسط پراکنده کار می کنند. طبیعی است که این موقعیت حتی با شرایط اجتماعی و اقتصادی در اروپای قرن 19، که مارکسیسم در متن آن انکشاف یافت، هم قابل مقایسه نیست. بنابر این کسی که امروز امر سازمانیابی و اعتراض طبقاتی کارگران پراکنده در هزاران کارگاه کوچک را از نمونه های اروپای قرن 19 الگو برداری میکند، قبل از هر چیز با روح مارکسیسم بیگانه است. روشن است که در اینجا باید به اشکال جدیدی از سازمان دادن اعتراض اجتماعی بر علیه سرمایه داران و دولت اندیشید. آیا اگر سازمانی تا صد سال دیگر شعار دهد کارگران تشکل های خود را به وجود بیاورید و با تحمیل خواسته های روزانه خود تمرین انقلاب کنید، موفق خواهد شد انقلاب سازمان دهد؟ این اعتراض اجتماعی چه خواسته و مطالباتی و چه اقشار اجتماعی را در بر خواهد گرفت.
اشکال این اعتراض ها و تشکل ها و همچنین تعامل آنها با یکدیگر و با دنیای بیرون از خود از این لحاظ مهم است که سوسیالیزم به عنوان یک ضرورت تاریخی یعنی همین. اجتماعاتی ( تشکل های) که قادر هستند خیر و شر خود را تشخیص دهند، رابطه سلطه و تحت سلطه در آنها وجود ندارد، تعامل آنها با یکدیگر بر اساس منافع جمعی و اعتمادی ست که در پروسه مقاومت و مبارزه شکل گرفته است، اجتماعاتی که توده ها را آموزش می دهد، در زندگی روزانه آنها حضور دارد و آن را به تجربه زیسته آنها تبدیل می کند. اجتماعاتی که همین امروز دردی از دردهای آنها کم می کند و یا تلاش می کند کم کند و در نهایت قادر هستند با این ویژگی ها توده ها را نمایندگی کنند.
در همین رابطه توجه شما را به بخش کوچکی از مصاحبه با ایلوارو گارسیا لینِرا ( Garcia Linera ) جلب می کنم. این مصاحبه به نوعی مشکلات بعد از به قدرت رسیدن حزبی سوسیالیست را بازتاب می دهد. او معاون رئیس جمهور پیشین بولیوی، یکی از روشنفکران برجسته آمریکای لاتین و یکی از باتجربه ترین بازیگران سیاسی در این منطقه است. وی در طول چهارده سال فعالیت خود در دولت بولیوی، نه تنها مسئول ایجاد استراتژی سیاسی اوو مورالس بود، بلکه بنیان نظری حزب حاکم ” جنبش برای سوسیالیزم” را نیز نهاد. او در دهه 1980 یکی از رهبران جنبش چریکی مارکسیست (EGTK) بود. او به دلیل فعالیت های سیاسی خود، بخش عمده ای از سال های زندگی خود را پشت میله های زندان سپری کرد. او در حالی که به اتهام شرکت در قیام مسلحانه علیه دولت جیمه پاز زامورا به پنج سال زندان محکوم شد، در زندان خود را وقف مطالعات مارکسیستی کرد و کتابِ شکل ارزش و شکل جامعه را تالیف کرد.
این مصاحبه در نشریه ژاکوبین ( Jacobin) در تاریخ 16.04.2020 منتشر شده است.”1″
سوال: آیا همچنین می توان میانگینی بین دولت مترقیِ پیشرو و صرفا همراهی روحیات اجتماعی از طریق سیاست، تصور کرد، طرحی که در آن شما به عنوان محرک برای رادیکال سازی روند تحولات باشید؟
جواب : یک دولت مترقی طبیعتا می تواند موضوعات مشخصی را در اولویت های روزانه خود قرار دهد. آنها می توانند به مردم کمک کنند تجربه های روزانه شان را بهتر سازماندهی کنند. آنها می توانند کارهای بیشماری انجام دهند، که خیلی فراتر از دولت های عادی است. اما نمی توانند تجربیات اجتماعی را جایگزین کنند. سوسیالیزم باید ریشه در جامعه داشته باشد. از این موضع من یک لنینیست هستم. اما نه کمونیسم جنگی، بلکه سیاست اقتصادی جدید، سیاستِ اقتصادیِ جدید که لنین به آن اقرار کرد. اهمیتی ندارد که پیشروان تا چه اندازه دوست داشته باشند رادیکال باشند، زمانی از سرمایه داری می توان عبور کرد که جامعه آن را در هم بشکند.
یک نوشته بی نظیر کوتاه از لنین در سال 1923 تحت عنوان ” ترجیحا کمتر، اما بهتر” وجود دارد. در آن لنین کمونیزم جنگی را ارزیابی می کند و در آن به ترازنامهِ سال های پرتلاطم ارجاع می دهد که در آن فکر می کردند یک مجموعه از اقدامات شجاعانه برای عبور از سرمایه داری کافی خواهد بود. لنین می گوید: اکنون ما در یک سرمایه داری دولتی گیر افتاده ایم.
ما می توانیم هر چقدر که می خواهیم دولتی سازی کنیم، اما تا زمانی که مردم شکل های واقعی از اجتماعات اصیل را در اقتصاد ایجاد نکنند، به سوسیالیزم نخواهیم رسید. ایجاد اجتماعات ( تشکل) از مردم برای مردم به جای از بالا به پایین، این اساس سوسیالیزم است. این تنها شکل واقعی از جامعه است، نه دولت که همانطور که گفتم خود به طور رسمی یک انحصار است. دولت طبیعتا در این ساختن می تواند مشارکت داشته باشد، آن را در مسیر درست قرار دهد، اما ساختن این شکل های واقعی از تشکل های مردمی را به تنهایی نمی تواند انجام دهد. بحث در ده سال گذشته در کوبا حول این موضوع چرخیده است: چگونه می توان اقداماتی را اجرایی کرد که فراتر از سرمایه داری دولتی باشد؟ به عبارت دیگر، چگونه می توان توسعه چنین اشکالی از اجتماعات مردمی را به وجود آورد؟ دنیای بومی و روستایی دارای سنت های غنی از شکل تشکل های جمعی است. این ها آسیب دیده است، اما وجود دارد. در شهر ها هم در سطح محلات چنین تشکل های وجود دارد. آنچه ما داریم قطعاتی از جامعه است و این قطعات می تواند به عنوان نقطه آغازین برای ایجاد تشکل های جدید جمعی باشد.
جواب به سوال شما هم پیش لنین است: انسان پیشرو نباید بیشتر از یک قدم از مردم جلوتر باشد. نه دو، نه چهار و نه فراتر از یک قدم، از آنچه مردم احساس، فکر و زندگی می کنند. من راهی بیش از این نمی شناسم به عنوان یک قدم جلوتر از طبقه کارگر، نه کمتر و نه بیشتر.
شورش کریمی
لینک مصاحبه > Álvaro García Linera: »Der Sozialismus bedeutet ein Überfließen der Demokratie« | Jacobin Magazin