حزب کمونیست ایران

کۆمەڵە، همچون یک جنبشِ اجتماعی

بخش چهارم : موکلِ آب فرات شدن

جمشید عبدی

“در ابتدا، کلمه بود و کلمه نزد خدا بود و کلمه خدا بود.” (یوحنا ۱:‏۱-‏۳)

زمانی کلمه بود و کلمه برای توسعه و تنوع ایده ها در “کۆمەڵەی جوان” همچون اکسیری بود که در رگ هایش به جریان می افتاد و این جریان را سرشار از شور و حیات و زندگی می کرد. در واقع یک مبنای اصلی و یک تفاوت بنیادی که با دیگر رقبای عرصه فعالیت سیاسی در کردستان داشت، همین روحیه نقادی و سرکش کۆمەڵە در نوآوری و خلاقیت هایی بود که کهنه پرستان یک جریان ارتحاعی و تمامیت خواه، آن را بدعت در فرهنگ مردم میدانستند و تا جایی که توان داشتند با تبلیغات منفی سعی در کارشکنی و مسموم کردن ذهن مردم به نسبت این فرهنگ پیشرو کردند، تا سنت های ارباب و رعیتی را همچنان در ذهن تودهای مردم باقی گذاشته و همین دلیل اصلی حمایت قشر مرتجع جامعه از اربابان تا ملاهای سنت گرا از آنان بود. اری این شب پرستان جز خود در عرصه سیاست کردستان، هیچ گروهی را برنمی تافتند و کارشان هم با کلمه نبود با سلاح های گرمی بود که خون گرم هر مخالفی را بر زمین می ریخت. این خصلت نمای دشمن داخلی ما در کردستان بود.(کار ما به جایی رسیده که همین دایه های مهربانتر از مادر اکنون به ما میگویند که با دیالوگ راه حل پیدا کنید. این هم طنز روزگار ماست)  ما خون تازه ای بودیم که به رگ های کردستان حیاتی انقلابی بخشیدم. ” آری تشخیص نیم شب از فجر را”  اگر با چشمان باز و نه کوردلانه بنگریم می بینیم که هر چه از این سنت آزادی بیان و عقیده در حزب فاصله گرفتیم، دیگر همدیگر را برنتافته و با ادبیاتی به ظاهر ایدئولوژیک، اما در واقع تنها بر مبنای منافع اشخاصی که “موکل آب فرات شده بودند” به جایی رسیده ایم که از آن جریان نیرومند، انقلابی و انتقادی، که فقط با صدور یک بیانه از سوی رفیق فواد، خلق کرد را برای مقاومتی سرتاسری به بوته آزمایش می فرستاد به ادبیات و فرهنگ خصم فواد نزدیکتر شدیم. این بوته های آزمایش بود که پایه های مقاومت را در برابر هر ستمی در کردستان ریشه دار کرد و دهها تشکل از دهقانان و زنان، سنگر های کردستان را برای نسل ها حفظ کردند و زمانی که هیچ مجالی نبود، آزادی را همچون شیری در پستان هایشان به نسل بعدی می رساندند. فواد حقیقت مردم کردستان بود، آینه ای بود تا شجاعت خودشان را که همچون آفتاب می درخشید در آن ببینند. فواد برای جایگاه تلاشی نمی کرد یا کسانی را که با او هم عقیده نبودند، طرد نمی کرد، چرا که جایگاه او در قلب مردم بود و همه مردم را حتی آنان که مانند او نمی اندیشیدند، مردم خود می دانست. او مفهومی بی فریب از صدافت بود. با فاصله گرفتن از این سنت، که سنتی انقلابی و عاری از خودخواهی و خود پرستی بود، دیگر هیچگاه جسارت این را نداشتیم که فریاد بزنیم : منم صدیق کمانگر !  ما تیشه به ریشه درختی برداشتیم که دکتر جعفر زخم هایش را تیمار می کرد. زخم هایی که روزانه اشخاصی که به فریب، خود را موکلان کۆمەڵە  می دانند به آن می زنند و این سرمایه اجتماعی را در حصار تنگ و تاریک خواسته های حقیرشان به اسارت گرفته و سرمایه معنوی آن را صرف انشعابات بیهوده خود می کنند. چه کسانی اینان را موکل آب فرات کرده تا از این جریان عظیم تنها چاههای عمیقی باقی بماند که جای خفاشان و برادرکشان است و هر روز فرات را خشک تر و کم توان تر می کند؟

حتی تاریخ هم رانت دارد، برخی رانت تاریخ را می خورند و گمان می کنند همینکه در تاریخی زاده شدند که گویا حماسه هایی را دیده اند، زیر دیده اند خط بکشید، چون هیچگاه آفریننده آن حماسه ها نبوده اند. آفریننده یک حماسه هیچگاه آنقدر حقیر نخواهد شد که از تکرار آن اجتناب کند یا واهمه داشته باشد، بلکه همیشه تشنه افتخاری دیگر است. حال این تاریخ دیده ها که گاها در خاطرات جعلی، کسانی را برجسته و روی نام هایی خط میکشند، خالقان فرهنگی هستند که امروز روایت های سانسور شده از کۆمەڵە را به نسل جدید انتقال می دهند. حفظ تفکر انتقادی در مواجه با عملکردهای هر روزه این اشخاص سودجود است که در رنگ های مختلف و احزاب دهگانه با نام کۆمەڵە  بازی می کنند و  ساختار دموکراتیک آن را به لجنِ شخص پرستی و اطاعت می کشانند.

عدم وجود اخلاق دموکراتیک و رواداری نسبت به منتقد، مرضی است که از تاریخی متعفن و پر از کینه برای نسل ما به ارث رسیده است. زمین سوخته ای است که در انشعابات مختلف، هر بار در آتشی ویرانگرتر میراث اخلاقی کۆمەڵە را که سخت و استوار می نمود، دود میکرد و به هوا می برد.  گالیله وقتی از مدل جدیدش دفاع میکرد و اظهار می داشت که این خورشید نیست که به دور زمین می چرخد، بلکه عکس آن درست است، به صرافت طبع دریافت که اگر زود توبه نکند، در آتش سوزانده می شود. داستان نسل ما هم اینگونه است، این باور غط که در دهها سال گذشته کسانی با نام کۆمەڵە با رژیم اسلامی مبارزه کرده اند، به اندازه همان باور کلیسایی مرکزیت زمین پوچ و توخالی است، اینان نه به دور دشمن حقیقی که  به دور خصومت های درون حزبی و بیناحزبی خود مشغول بوده اند و میراثشان در ظرف های سفالی حقیری جای می گیرد، که هنوز اصرار دارند که نسل انقلابی اکنون را سیراب کند، در حالی که خود از عطشِ قدرت به یک تشنگی ابدی دچار گشته اند. آری موکلان آب فرات در تشنگی می سوزند و راهی جز تاسیس امیرنشین های حقیر دیگری نمی دانند.

می گویند انسان خداوند را از تصویر خود ساخته، پس هر حماقتی که از انسان روی می دهد  در خداوند خالقش نیز هست. کدام خداوندان خالق این ترس هستند که می خواهند بی عملی را بر شجاعت و سکوت را بر گفتن ترجیح دهند، غیر از این است که از یک نسل اخته فرزندی زاده نمی شود. پس این مسیح های دروغین که گویا فرزند کۆمەڵە هستند، از خداوند آبستن اند یا شیطان؟ این بدسگالی ها میراث کدام پیامبر دروغین است که سرتاسر فضای فکری کۆمەڵە را به تعفن ناسازگاری یا به گفته خودشان “تفاوت ایدئولوژیک” کشانده است. ما به گربه هایی مجال سکنی در امن کۆمەڵە را دادیم که گرگ هایی شدند تا بخش عمده کۆمەڵە را بدرند، جماعتی از این قماش بودند که میرزاده هایی را زیر پرچم سرخ کۆمەڵە پنهان کردند، که روزی سبز و روزی زرد و روزی خاکستری و تلخ بودند. باید فرابگیرم که “سگ زرد، برادر شغال است” و اینها سروته یک کرباس بودند، که یکی چپکی لنگ  می زد و دیگری از سر دیگر کرباس تلخی می داد. از این همه اخلاق ضدیت باهم و عدم قبول نکردن دیگری، اما رسوباتی بر جای ماند تا در هر لحظه ممکن که صدایی بلند شود، ترسی جان بگیرد که گویا دوباره حادثه ای است و این دلیلی باشد تا از گفتن و نقد کردن به واهمه بیافتیم. آری میراث این تاریخ به ترس ما از نقد و گفتگو منتهی شد. و اکنون این ماییم در دوراهی سخن گفتن یا لب فروبستن، کدام یک به میراث کاک صدیق نزدیک تر است، کدام یک همچون یک ترنم در ما شور می آفریند و کدام یک ما را پژمرده میکند.

سكوت آب می تواند خشكی باشد و فرياد عطش؛
سكوت گندم می تواند گرسنگی باشد
و غريو پيروزمندانه قحط؛
همچنان كه سكوت آفتاب
ظلمات است .
اما سكوت آدمی فقدان جهان و خداست؛
فرياد را تصوير كن !(شاملو)