مقدمە
کنفرانس سیزدهم تشکیلات خارج از کشور حزب کمونیست ایران در روزهای ٢٤ تا ٢٦ ماە سپتامبر ٢٠٢١ برگزار شد. در این کنفرانس سندی تحت عنوان بیانیە سیاسی بە تصویب رسید کە متن آن در ادامە ملاحظە می شود.
این سند در پی آن نیست کە در بستر شرایط کنونی گزارش جامعی از رویدادها و اتفاقات زمانە را ارائە دهد و بە بازگوکردن درد و مشقات جهان امروز بپردازد. این سند در پی آن هم نیست کە شرایط پیچیدە زمانە خود را بطور سادەانگارانە بە تصویر بکشاند و نسخەای یقین گونە و آرزومندانە رهایی را از آن استخراج کند و با دشواری و پیچیدگیهای این شرایط بیگانە شود. بجای چنین رویکردی، مراد این سند آن است کە در بطن شرایط عینی و واقعی کنونی دیدگاهی را برای خوانش و درک وضع کنونی بە دست دهد و با چنین دیدگاهی بطور مشخص بە موقعیت جامعە ایران، موقعیت جنبش چپ ایران و جایگاە حزب کمونیست ایران و تشکیلات خارج آن بپردازد و بر این اساس مهمترین وظایف را تعیین کند. .
سرمایەداری بە عنوان مرحلەای از تاریخ
نظام اجتماعی کنونی، کە جولانگاە تضاد طبقاتی و انبوهی از نزاع و نارساییهای دیگر است، مرحلەای از تاریخ است. اما آنچە حاکمان و مدافعان این نظام می خواهند بە بشریت بقبولانند عکس این واقعیت است. آنها برآنند کە نظام سرمایەداری را بە عنوان آخرین مرحلە تکامل تاریخ و بهترین نظام دستیافتنی کە قادر است بیشترین رفاە و آزادی را برای بیشترین آحاد جامعە بشری تحقق بخشد، جلوه دهند. اگر چە حتی خود حامیان نظام سرمایەداری قادر نیستند انبوهی از جنبەهای زیانبار این نظام را نادیدە بگیرند، اما همچنان بر برتری بودن آن تاکید می ورزند و انسان معترض را بە تسلیم و رضا فرا می خوانند. تلاش برای تسلیم و رضا اگر چە روشی رایج در طول تاریخ برای حفظ نظامهای اجتماعی و طبقاتی بودە است، اما هیچوقت نتوانستە است انسانهای محروم و ستمکش را از اعتراض و تلاش برای ایجاد دگرگونی باز بدارد.
زندگی انسان این عصر در نتیجە مناسبات نظام سرمایەداری دستخوش آسیبهای جدی شدە است کە دورنمایی برای ترمیم آنها در چارچوب مناسبات کنونی متصور نمی شود. منظور تنها برآوردە نشدن نیازمندیهای اولیە زندگی همچون کار، مسکن و آزادیهای سیاسی و اجتماعی نیست کە اکثر مردم جهان از آنها محرومند، بلکە در عین حال منظور خطر بە انقراض کشاندن کل جهان بە دلیل تخریب سیستماتیک محیط زیست و وجود زرادخانە سلاحهای کشتار جمعی است کە می توانند در چشم بهم زدنی کل جهان را بە نابودی بکشانند. بنابر این، مناسبات نظام سرمایەداری نە صرفا بە دلایل آرمانی، اخلاقی و ارزشی، بلکە بە دلایل کاملا عینی بە تهدیدی جدی علیە بشریت تبدیل شدە است. چنین وضعیتی کە در بستر رشد تاریخی نظام سرمایەدای شکل گرفتە است، استعداد و ظرفیتهای این نظام برای غلبە بر مشکلات و مهار بحرانها را محدود- اما هنوز نە ناتوان- کردە است. محدودیتی کە البتە می رود تا بە تدریج بە ناتوانی کامل تبدیل شود. بە بیان دیگر، رشد و توسعە نظام سرمایەداری بە عنوان مرحلەای از تاریخ بناگزیر نطفەهای زوال خود را در درون خود پروراندە است. نکتە قابل تامل در این مقطع تاریخی اما این است کە، اگر آلترناتیو رهاییبخش سوسیالیستی بە موقع شکل نگیرد، انقراض نظام جاری می تواند بە انقراض کل بشریت نیز ختم شود. یعنی نظام سرمایەداری کل جهان را بە آنچنان فجایعی بکشاند کە نابودی کل بشریت را در پی داشتە باشد، یا حداقل آنچنان لطماتی را بە پیکر جامعە بشری وارد کند کە جبران آن امکانپذیر نباشد. .
از آنجایی کە طی کردن مسیر تاریخی زوال نظام سرمایەداری و بە طبع آن محدود شدن ظرفیتهای این نظام در تامین نیازمندیهای انسان مداوما وضعیت بحرانی را می آفریند، دیگر نمی توان انسان عصر کنونی را بە تسلیم و رضا واداشت. تنها در شرایطی می توان استثمارشدگان مناسبات کنونی را از اعتراض بر حذر داشت کە نیازمندیهایشان تامین شود و زندگیشان از شکوفایی و توسعه مستمر باز نایستد. امری کە در مناسبات نظام سرمایەداری قابل تحقق نیست.
این بدان معنا نیست کە نظام موجود تمام ظرفیتها و استعدادهای خود را برای از سر گذراندن و مهار کردن مشکلات و بحرانها از دست دادە است و از تامین تمام نیازمندیهای انسانهای این عصر کاملا بازماندە است. این نظام کماکان از ظرفیتها و استعدادهای فراوانی برخوردار است کە با اتکا بە آنها می تواند بحرانهای خود را از سر بگذراند ، آنها را مهار کند و یا تخفیف دهد، در عین حال بخشی از نیازمندیهای بشریت را نیز تامین نماید. چنین وضعیتی هیچ منافاتی با این واقعیت ندارد کە نظام سرمایەداری در عین حال و موازی با برخورداری از این ظرفیتها و استعدادها، پروسە زوال خود را نیز طی می کند و در دل همین مناسبات نیز پروسە یک نظم اجتماعی متفاوت می تواند شکل بگیرد. همزیستی و در عین حال جدال این دو پروسە (مرگ کهن و زایش نو) دورە گذاری است کە بحرانهای متعدد و انباشت بیشتر مصائب را بە دنبال خواهد داشت.. .
بحران اقتصادی سال ٢٠٠٨ و پس لرزەهای آن، بحران ناشی از شیوع بیماری کرونا و تبعات مربوط بە آن، جنگها و وضعکردن محدودیتهای اقتصادی و اجتماعی، و در عین حال ظهور اعتراضات، قیامها و شورشهای تودەای و شکل گیری جنبشهای رادیکال در سراسر جهان، تصویر امروزی از همزیستی و جدال میان تلاش نظام جاری برای بقا و تلاش برای شکل دادن بە بدیل آن را نمایان می کند. .
بدیهیست کە کارکرد ظرفیتها و استعدادهای نظام سرمایەداری برای بقا، در عین اینکە بستە بە تامین نیازمندیهای انسان است، بە سیر تکوین و بلوغ پروسە شکلگیری بدیل این نظام هم گرە خوردە است. بە عبارت دیگر، وجود بحرانها و مصائب زندگی و محدودیتهای نظام سرمایەداری برای رفع و مهار آنها، ملزومات کافی برای گذار از مناسبات کنونی نیستند. آنچە ملزومات چنین گذاری را فراهم می آورد همزمان بودن دو سویەی مرگ کهن و زایش و بلوغ نو در حد اعلای آن است. نظامهای اجتماعی از دل همدیگر شکل می گیرند و پروسە زوال یکی و تکامل دیگری موازی با هم طی می شود. نظام کهن به تدریج رنگ می بازد و نظام جدید با رنگی نوین نمایان می شود. اما در مسیر تبدیل کمیت به کیفیت است که در نتیجه دخالت نیروی فعاله انسانی جهش (انقلاب اجتماعی برای دگرگونی مناسبات تولیدی) صورت می گیرد.
این بدان معناست کە ما سوسیالیستهای عصر کنونی نباید در انتظار یک گذار آسان و راهی میانبر برای خلاصی از نظام سرمایەداری باشیم و با تکرار مصائب ببارآمدە از طرف این نظام و برخورد صرفا آرمانی، احساسی و حماسی بە آن، منطق تاریخی و عملکرد عینی تغییر این نظام اجتماعی را بە عنوان مرحلەای از تاریخ، و ملزومات شکلگیری بدیل آن را نبینیم. نباید پیروزی را صرفا از روی آرزوها و وجدان جریحە دار شدە خود استخراج کنیم و از اینرو از وظایف عملی منطبق با ضروریات مبارزاتی و ظرفیتهای هردورە غافل بمانیم. شناخت از منطق نظام سرمایەداری بە عنوان مرحلەای از تاریخ و درک موقعیت عینی آن در هر دورەای و از این رو شناخت از دشواریهای راە رهایی، نە تنها بە معنی گسست در طی کردن این راە نیست، بلکە عینا بە معنی عملی مسئولانە، خردگرایانە و انقلابی برای کار جدی و نتیجە بخش در فرایند یک پروسە تاریخی است؛ پروسەی گذار واقعی از مناسبات نظام سرمایەداری.
بر اساس چنین منطقی است کە در عصر کنونی چند روند موازی، اما در عین حال متناقض با هم، مشاهدە می شوند کە در آن از یک سو نظام جاری پروسە زوال خود را در زمینەهایی طی می کند و در زمینەهای دیگری بە رشد و توسعە خود ادامە می دهد. در دل همین شرایط هم است کە تلاشی عملی برای ساختن یک نظام اجتماعی دیگر پیوستە در جریان است کە اگر چە ماهیت و دورنمای آن هنوز روشن نیست، اما حاکی از حرکتی در تضاد با ماهیت وضع کنونی است.
تقسیم کار جهانی
مشهود است که در نظام اقتصادی سرمایەداری افراد نقش معینی در ساختار تولید دارند و بر اساس این نقش نهایتا طبقات اجتماعی تمایزیافته اما بە هم پیوستە شکل می گیرند که کارکردهای لازم را برای حفظ نظم کنونی را دارا می باشند. طبق منطق مناسبات سرمایەداری، این طبقات در فرایند تولید کالا و سوخت و ساز فعالیتهای مرتبط بە این فرایند هویت و منافع مشترک پیدا می کنند کە آنها را بە رفتار مشترک جهت حفظ این منافع سوق می دهد. وجە دیگر منطق نظم اقتصاد سرمایەداری تخصص یافتگی نقشها و مبادلە این تخصص با کالاهای مورد نیاز فرد دارای تخصص است. این افراد کە در ساختار تولید و در یک تقسیم کار معین دور هم جمع می آیند تا کالایی را تولید کنند، اغلب دارای نقش و مسئولیت تخصصی معیینی در فرایند تولید می باشند. بە این ترتیب، تقسیم کار و تخصص بخشی لاینفک از نظم اقتصاد سرمایەداری را تشکیل می دهند کە همسو با رشد و توسعە آن برجستگی بیشتری پیدا کردەاند .
البتە تقسیم کار و تخصص تنها بە حوزە اقتصاد محدود نمی شوند، بلکە بە تمام حوزەهای دیگر جامعە تسری یافتەاند. در نظم اجتماعی کنونی هر یک از سازمانها و نهادهای سیاسی، فرهنگی، دینی و انواع موسسات و نهادهای دیگر، هر کدام نقش معینی را در چرخه مداوما در حال گردش این نظم ایفا می کنند و در حفظ آن سهیم هستند. بە عنوان مثال سازمانهای سیاسی با تخصص خاصی جایگاە حاکمیت سیاسی و موقعیت دولت را محفوظ می دارند و بە آن مشروعیت ایدئولوژیک می دهند. نهادهای فرهنگی با خبرگی خاصی فرهنگ رایج را بازتولید می کنند و بە آن سرشت “ابدی و مقدس” می بخشند. نهادهای دینی نیز نقش تولید و بازتولید تخیلات و خرافات را ایفا می کنند و بە حاکمیت دولتی و مناسبات اقتصادی و فرهنگی مشروعیت “آسمانی” می دهند. بە این ترتیب، هر یک از این عرصەها، ضمن تخصصی و متمایزبودن نقشهایشان، بە همدیگر وصل و وابستەاند و طبق یک تقسیم کار پیشرفتە در سطوح بالا و تنگاتنگ با هم نظم موجود را حفظ می کنند. منظور این نیست کە تمام افراد، طبقات، احزاب و نهادهای اجتماعی این نقش را طبق خواست و انتخاب خود، و یا طبق یک نقشه از قبل ریختەشدە و عامهفهم ایفا می کنند و اگر بخواهند می توانند از موقعیت خود خارج شوند. غالبا نظم موجود این نقشها را اجتناب ناپذیر می کند و تغییر در آن مستلزم بە هم ریختگی کل نظم موجود است. بە عنوان مثال، اگر چە بطور موردی ممکن است افراد بتوانند نقش خود را در ساختار تولید تغییر دهند، مثلا یک کارگر ممکن است بتواند موقعیت طبقاتی خود را ارتقا دهد و یا یک سرمایەدار از موقعیت خود کندە شود، اما بە عنوان طبقات اجتماعی تنها با متلاشی شدن نظم کنونی می توان نقش ها را دگرگون ساخت.
چنین منطقی، یعنی تقسیم کار و کسب موقعیتهای متمایز و تخصصی را، می توان به بلوکبندیهای جغرافیایی هم تعمیم داد. علاوە بر کشورها، هر یک از بلوکبندیهای جغرافیایی متشکل از مجموعەای از کشورها نیز(مثلا اروپای غربی، خاورمیانە …) نقش معینی در حفظ نظم موجود ایفا می کنند. از این جهت دهەهاست کە دیگر معنا و مفهوم آنچە ”توسعەیافتگی و استقلال ملی” نامیدە می شود با آنچە ”جهانی شدن” نام گرفتە است در هم تنیدە شدە است. هر طرحی برای توسعه و پیشرفت و یا بە اصطلاح استقلال در سطح یک جغرافیای معین، لاجرم باید در ارتباطی تنگاتنگ با جایگاه این جغرافیا در نظم و تقسیم کار جهانی تعریف شود و بر اساس معیارهای این نظم تعیین تکلیف کند. بە همین دلیل است کە غالبا در حوزە اقتصاد بینالمللی فرایندی را مشاهدە می کنیم کە طبق آن کشورها و بلوک بندیهای جغرافیایی بە متخصصان تولید کالاهای معینی تبدیل می شوند کە برای آنها یا مزیت نسبی و یا مزیت مطلق را بە همراە دارند. مثلا تعدادی از کشورها عمدتا بە تولید وصادرات تکنولوژی، ماشین آلات و نرم افزارهای پیشرفتە و ارائە خدمات در این زمینە روی می آورند، زیرا تولید چنین کالاهایی برای آنها، ضمن برتری در درآمد حاصلە از فروش آنها، بە دلیل تصاحب دانش تولید این نوع کالاها، موقعیت منحصربفرد و برتری را برای خود کسب می کنند. اما تعداد دیگری از کشورها بر اساس همین منطق از مزیت مطلق برخوردارند و تولید و صادراتشان عملا محدود می شود بە منابع طبیعی و زیر زمینی، زیرا استخراج و صادرات این کالاها، ضمن پروسە نسبتا کم هزینە تر و سادە تر تولید و صادرات آنها، منبع درآمدهای کلان هستند. از این رو هر دستە از این کشورها عملا نقش تخصصی تری در نظم اقتصاد جهانی پیدا می کنند و اغلب بە تنهایی قادر نیستند خود را از چرخه این نظم خارج کنند. .
در این میان کشورهایی کە از یک سو دارای ظرفیت و استعداد تولید کالاهای پیشرفتە و تکنولوژی لازم برای تولید این کالاها نیستند، و از طرف دیگر منابع طبیعی امکان بقا را بە آنها می دهد، هموارە در موقعیت وابستگی بیشتری بە کشورهای تولید کنندە و صادر کننده فناوری های پیشرفتە قرار دارند. در عصر کنونی چنین مناسباتی بە نیاز مبرم نظم بینالمللی تبدیل شدە است، لذا بە دشواری می توان از یوغ آن رها شد. مناسباتی کە عملا مضمون مفاهیمی همچون “استقلال ملی” و “خودکفایی اقتصادی” را تغییر دادە است. بە بیان دیگر، برای هیچ کشوری، بخصوص کشورهای حاشیەای، دیگر مقدور نیست، حتی اگر هم بخواهند، در چهارچوب نظم موجود بە استقلال و خودکفایی بە معنی کلاسیک آن دست یابند. ضمن برتری اقتصادی بخشی از جهان بر بخشی دیگر، کە طبق آن دوازدە کشور ثروتمند جهان بیش از ٨٠ درصد تجارت جهان را در اختیار دارند، از لحاظ سیاسی و نظامی نیز همین شکل از برتری وجود دارد کە از جملە منجر بە دخالت وسیع دولتهای با موقعیت برتر در سازوکار کشورهای با موقعیت ضعیف تر شدە است.
امروز دیگر مفهوم “دولتهای دستنشاندە” در حافظە جامعە جهانی مفهومی بیگانە نیست، زیرا تغییر دستگاە حاکمیت سیاسی در کشورهای پیرامون از طرف قدرتهای جهانی بە روشی معمول تبدیل شدە است کە هر از گاهی فجایع ناشی از آن را مشاهده می کنیم. این نظم و تقسیم کار جهانی و تبعات آن هموارە اعتراضات تودەای را در پی داشتە است، اعتراضاتی کە اغلب در خیزشهای مردمی علیە حاکمان سیاسی در کشورهای پیرامون خود را نشان دادە است. اما این اعتراضات نە از لحاظ کیفیت و نە از لحاظ کمیت در سطحی نبودەاند کە بە چالشی جدی برای نظم تقسیم کار جهانی تبدیل شوند. خیزشهای تودەای معروف بە “بهار عربی” نمونە بارز چنین اعتراضاتی بود. کشورهایی کە دستخوش این اعتراضات بودند بدون استثنا نقش معینی در نظم تقسیم کار جهانی ایفا می کنند کە طبق آن محصولات طبیعی خود را بە بازار جهانی عرضە می کنند و با درآمد حاصل از فروش آن، از پایەای ترین کالاهای مصرفی گرفتە تا پیشرفتە ترین لوازم نظامی را از کشورهای پیشرفتە وارد می کنند، بدون اینکە این مبادلە و سازوکار بطور گستردە منجر بە توسعە اقتصادی و پیشرفت اقتصاد تولیدی آنها در سطح کلان شود. بە عبارتی، اقتصاد تولیدی آنها عمدتا بە استخراج کالاهای طبیعی محدود می شود کە البتە حتی این عرصە از تولید هم بە تکنولوژی کشورهای پیشرفتە وابستە است.
چنین نظمی پیامدهای گوناگونی را برای مناسبات داخلی کشورهای پیرامون بە دنبال داشتە است. جدا از پیامدهای اقتصادی کە فوقا ذکر آنها آمد، از لحاظ سیاسی نیز حاکمیت دولتهای خودکامە و استبدادی را تقویت کردە است. عملا این نوع ساختار سیاسی تحت پوشش همە جانبە دولتهای پر نفوذ قرار گرفتە است تا نظم تقسیم کار جهانی پا بر جا بماند. از لحاظ اجتماعی بە تقویت هویتهای غیر طبقاتی دامن زدە است، از جملە هویت ملی، اتنیکی و عشیرەای؛ هویتهایی کە در بسیاری از موارد مبنای شکل دادن بە ساختار سیاسی شدە است. بە عنوان مثال در کشورهایی همچون لبنان و عراق دولت بر اساس ائتلاف میان سران این گروههای ملی، اتنیکی، مذهبی و عشیرەای شکل گرفتە است. در عراق، صرفنظر از اینکە مردم آن کشور بخواهند یا نخواهند، پست رئیس جمهوری برای کردها، پست نخست وزیری برای شیعیان و پست رئیس پارلمان برای سنی ها تعیین شدە است. در لبنان نیز پست رئیس جمهوری برای مارونیها، پست نخست وزیری برای سنی ها و پست رئیس پارلمان برای شیعەها در نظر گرفتە شدە است. هر کدام از این فراکسیونهای ملی و مذهبی نیز از فراکسیونهای کوچک تر محلی تشکیل شدەاند کە بە نوبە خود خواهان سهم در سلسله مراتب قدرت هستند. از این رو ساختار قدرت نتیجە معاملە و توافق میان سران این نوع گروهبندیها می باشد کە قدرتهای جهانی عامدانە و آگاهانە بە حفظ آن دامن می زنند، زیرا آنرا در خدمت حفظ نظم تقسیم کار جهانی می دانند .
پاسخ این سئوال کە چگونە در این عصر، بورژوازی جهانی و قدرتهای غربی مانع تغییر حداقلی در بلوک بندیهای جغرافیایی هستند در این واقعیت نهفتە است کە نظام جاری در عرصەهایی بە فاز عقبگرد در پروسە توسعە خود رسیدە است، بدین معنا کە دیگر نە نیاز و نە توان توسعە بە شکل قرنهای گذشتە را دارد. کشورهایی کە تا این مقطع نتوانستەاند بە توسعە طبق استانداردهای جهانی برسند، دیگر دشوار است بتوانند در نظم تقسیم کار جهانی کنونی در این زمینە قدم جدی بردارند. نقش آنها همچنان صادرات فرآوردەهای طبیعی و مواد اولیە تولید جهت تامین نیازهای بخش پیشرفتەتر جهان و وارد کردن کالاهای مصرفی خواهد بود. با این حال نظم تقسیم کار جهانی بیشترین تاثیر خود را بر بافت طبقاتی کشورهای پیرامون گذاشتە است. بدیهیست کە فضای تکوین و حاد شدن تضاد طبقاتی غالبا در ساختار اقتصادی و مناسبات تولیدی شکل می گیرد. در این عرصە است کە طبقات اجتماعی در تقابل با هم قرار می گیرند و در چنین موقعیتی است کە هویت، آگاهی و سازمان طبقاتی شکل می گیرد، تجربیات مبارزاتی انباشت می شود، سنگرهای جدیدی فتح می گردند و از شکست و عقب نشینیها درس آموختە می شود. معمول است کە چنین ساختارهای تولیدی بە یک حوزە اقتصاد و یا یک منطقە جغرافیایی در کشور محدود نمی شود، بلکە در بخشهای مختلف اقتصاد تجلی مییابند و بیشترین نیروی کار را در بیشترین نقاط کشور بە خود جذب می کند. .
از آنجاییکە در نظم کنونی تقسیم کار جهانی جایگاە بسیاری از کشورهای جهان نە تولید بە شکلی کە ذکر آن آمد، بلکە وابستە بودن بە تولید یک محصول اساسی است، یک اقتصاد تک محصولی شکل می گیرد کە نە نیازی بە نیروی کار متخصص فراگیر دارد، نە پیشرفت در سایر عرصەهای تولید را می طلبد و نە بخش عمدە جغرافیای یک کشور را پوشش می دهد. بە این معنی، بیشترنیروی کار در این کشورها پراکندە، غیر متمرکز، بدون سازمان و فاقد تخصص است. بجز عرصە تولید تکمحصول، سایر عرصەهای تولید اغلب نقشی برجستە در کسب درآمد ملی ندارند و وجود آنها متزلزل و ناپایدار است و بە همین دلیل نیروی کار فعال در این عرصەها از هیچ نوع امنیت شغلی برخوردار نیست. این نیروی کار، بە دلیل تعطیلی مداوم و یا کاهش تولید، بە خیل بیکاران مطلق راندە می شوند تا بعد از مدتی سرگردانی در بازار کار در بهترین حالت بطور موقت در عرصە دیگری، کە عمدتا بە تخصص نیاز ندارد، با شرایطی بدتر از قبل، بە فروش نیروی کار خود بپردازند. علاوە بر اینها، در نتیجە چنین وضعیتی نیروی کار مهاجر درون کشوری پدیدار می شود کە از مناطق حاشیەای بە مناطق محدودی در مرکز مهاجرت می کند زیرا فرصت اشتغال در مناطق حاشیەای کشور ناچیز و یا محدود است. بە بیان دیگر چنین وضعیتی بافت طبقاتی را طوری شکل می دهد کە هویتسازی طبقاتی، وحدت طبقاتی، آگاهی و سازمانیافتگی طبقاتی، کە با حضور در فعالیتهای تولیدی و متمرکز بودن نیروی کار در این فعالیتها میسر می شود، با چالشهای فراوانی مواجە می شود. .
از اینرو، نظم تقسیم کار جهانی طوری عمل می کند کە شاخص های واپسگرایی درون جوامع کشورهای توسعەنیافتە محفوظ بمانند و مانع توسعە نیروهای اجتماعی پیشرو و هویتسازی طبقاتی شوند. از طرف دیگر، و بە دلیل همین مناسبات داخلی، قدرتهای خارجی امکان بیشتری می یابند تا طرحهای خود را برای برتری اقتصادی و دخالتگریهای سیاسی بدون مقاومت جدی نیروهای اجتماعی پیشرو بە این جوامع تحمیل کنند. علاوە بر این، حاکمیت سیاسی هزینە اهرمهای قدرت خود، از جملە دستگاههای امنیتی و سرکوبگر را از طریق درآمد بادآوردە فروش منابع طبیعی تامین می کند. بە این ترتیب، وضعیت این جوامع در یک دور باطل قرار می گیرد کە تنها با ایجاد دگرگونی بنیادین از طرف نیروهای پیشرو در درون این جوامع و از این طریق بە جالش کشاندن و بهم زدن نظم تقسیم کار جهانی می توان آن را از چرخش بازداشت. .
افغانستان بە عنوان نمونە
رویدادهای اخیر افغانستان و بە قدرت بازگرداندن گروە افراط گرای طالبان نمونەای زندە و امروزی از عملکرد نظم تقسیم کار جهانی و تاثیر آن بر بافت اجتماعی و سیاسی درون جوامع توسعەنیافتە بدست می دهد. رویدادهای اخیر افغانستان نشان داد کە چگونە واپسگرایی سیاسی، ساختار اقتصادی نامولد و ساختار اجتماعی پیشامدرن متکی بە هویتهای غیر طبقاتی از یک سو و دخالتگری قدرتهای امپریالیستی از دیگر سو، مانع رشد نیروهای پیشرو اجتماعی شدەاند کە بە نوبە خود زمینە را برای واپسگرایی بیشتر داخلی و دخالتگریهای بیشتر خارجی فراهم آوردە است. یعنی همان دور باطلی کە قبلا سخن آن آمد. .
افغانستان در زمرە آن کشورهایی است کە دگرگونیهای بنیادین را از طریق انقلابات در عرصەهای مختلف اقتصادی، اجتماعی، فکری و سیاسی از سر نگذراندە است کە در آن بالاترین لایەهای جامعە تا پایین ترین آن را در بر بگیرد. آنچە در تاریخ این جامعە عمدتا بە وقوع پیوستە است تغییر در شکل و نە ماهیت روبنای سیاسی جامعە، آنهم در نتیجە توافق و معاملە میان روسای قبایل، طوایف و شاخەهای مختلف مذاهب و نیز دخالتگری نیروهای خارجی بودە است. نیروهای اجتماعی پیشرو، کە بتوانند جامعە را در درون و از پایینترین سطح اجتماعی و از طریق روشهای انقلابی تغییر دهند، هیچ وقت قدرت کافی نیافتەاند، زیرا زیربنای اقتصادی کە چنین قدرتگیریای را امکانپذیر می کند شکل نگرفتە است.
افغانستان طی سالهای موجودیتش بە عنوان یک کشور، حامل میراث ریشه دار فرهنگ طایفهای، اتنیکی و الیتی بودە است و ساختار اجتماعی جهان نوین را، از نوع گسترش شهرنشینی، دولت مرکزی، اقتصاد صنعتی و تولید متمرکز، تردد نیروی کار در مراکز تولید، توسعە اقتصادی در همە بخشهای کشور، ساختار قضایی کشورشمول و امکان تحصیلات بالا را تجربە نکردە است. بر همین اساس روبنای سیاسی و فرهنگی آن هم تحت تاثیر این مناسبات اقتصادی بە درجات زیادی واپسگرا و عقبماندە نگە داشتە شدە است. دست نخوردگی اساسی در زیربنای اقتصادی جامعە، حفظ روبنای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی را در پی داشتە است. پیداست این گفتە بە معنای آن نیست کە ساختار اجتماعی، سیاسی و فرهنگی جامعە در طول زمان دستنخوردە باقی ماندە است، بلکە بە این معناست کە شکوفایی و توسعە ساختار اجتماعی تابعی است از شکوفایی و توسعە ساختار اقتصادی و بهبود زندگی مادی مردم. .
بر اساس چنین وضعیتی است کە نیروهای امپریالیستی امکان بیشتری یافتەاند تا نقشی را برای افغانستان، بە عنوان بخشی از یک بلوکبندی جغرافیایی، در نظر بگیرند کە با نظم تقسیم کار جهانی همخوانی داشتە باشد. نظمی کە البتە تاب یک افغانستان توسعەیافتە اقتصادی و از این رو توسعەیافتە اجتماعی، سیاسی و فرهنگی را ندارد..از منظر چنین تحلیلی می توان گفت، این ادعا کە آمریکا و سایر قدرتهای غربی بە افغانستان ”خیانت” کردەاند غلط و فاقد اعتبار علمی است. قرار نبودە است کە آمریکا و دولتهای غربی نظم جدیدی را در افغانستان و سایر کشورهای شبیە برپا کنند و گویا اکنون با زدن زیر این قرار “خیانتی” مرتکب شدەاند. با درک نظم تقسیم کار جهانی و نقشی کە کشورهای توسعەنیافتە همچون افغانستان یافتەاند، در می یابیم کە اتفاقا آمریکا و سایر قدرتهای جهانی بر طبق منافع و ماهیت خود عمل کردەاند.
این ادعا هم کە آمریکا در افغانستان “شکست” خوردە است تنها بیان بخشی از واقعیت است. آمریکا اگر می خواست ممکن بود بتواند برای ٢٠ سال دیگر هم، بدون پرداخت هزینە آنچنانی مادی و جانی، در آنجا ماندگار شود وحتی از لحاظ نظامی طالبان را هم شکست دهد و یا تا حد شکست تضعیف کند. با این حال این اصل مطلب نیست، زیرا اساسا آمریکا برای آن بە افغانستان نیامدە بود کە مادامالعمر در آنجا بماند، با طالبان و سایر نیروهای افراطی بجنگد و آنها را شکست دهد، زیرساختهای اقتصادی را توسعە دهد، شالودە اجتماعی جامعە را دگرگون سازد، ساختارهای طایفەای، مذهبی و قبیلەای را زیرورو کند و کل جامعە افغانستان را از آن چە کە هست بە یک جامعە متعارف امروزی ارتقا دهد. تمام شواهد بە ما می گوید کە آمریکا در همان ابتدای حضورش در این کشور برنامەای برای ماندن دراز مدت و یا نابودی گروهای افراط گرا را نداشتە است. .
نقش آمریکا و دول امپریالیستی در مناقشات جهان، بخصوص در کشورهای توسعەنیافتە خاورمیانە را نە با تحلیلهای سطحی ”خیانت کرد” و یا ”شکست خورد”، بلکە با درک منطق نظم تقسیم کار جهانی و نقشی کە بلکوکبندیهای جغرافیایی و کشورهای مختلف در این نظم دارند می توان توضیح داد. نظمی کە دیگر از پیشرفت و توسعە کشورهای پیرامون بی نیاز است و چە بسا آن را بە عنوان تهدید تلقی می کند. البتە می توان این گفتە را پذیرفت کە اگر آمریکا و قدرتهای همپیمانش می توانستند از دولت محمداشرف غنی دولتی قدرتمند و متمرکز بسازند دیگر نیازی بە بازگرداندن طالبان بە قدرت نمی دیدند. ممکن است در این گفتە هم واقعیتی نهفتە باشد کە دولت آمریکا این توهم را داشت کە میتواند طوایف، عشایر، والیان و گروهای جنگجوی مختلف را زیر یک سقف جمع کند و از آنها دولت “ملی افغانستان” را بسازد بدون اینکە بە ساختار اقتصادی، اجتماعی و سیاسی این کشور دست بزند. بە همین دلیل ممکن است واقعیتی هم در این گفتە نهفتە باشد کە آمریکا با کشف اشتباە خود بالاخرە طالبان را دارای بهترین ظرفیت برای بە نتیجەرساندن پروژە نیمە کارە خود دانست. اما هیچ کدام از این تحلیلها و احتمالات نە بە معنی “خیانت ” و نە بە معنی “شکست” میباشد، بلکە بە معنی حفظ یک نظم معین جهانی است کە بە آن نە “خیانتی شدە و نە “شکست” آنچنانی تحمیل شدە است.
اتفاقا آمریکا اگر می ماند ممکن بود در آیندە شکست بخورد، بە این معنا کە ممکن بود بطور نسبی فضا برای شکلگیری نیروهای اجتماعی پیشرو فراهم تر شود. بە عنوان مثال در همان فضای نسبتا متفاوت ٢٠ سال گذشتە، زنان زیادی بە تحصیلات و کسب درآمد از طریق نیروی کار خود روی آوردند. جوانان زیادی بە منظور روی آوری بە زندگی نسبتا مدرن مساجد را بە قصد فعالیت در فضای اینترنتی و دانشگاهی رها کردند. اگرچە فعالیت اقتصادی بە مشاغل خدماتی و اداری محدود ماند کە از طریق دلارهای بادآوردە تامین مالی می شدند، اما همین هم باعث شد کە بخش چشمگیری از ساکنان شهرهای بزرگ درآمد مستقلی را کسب کنند. این روند میرفت تا بخشی از مناطق پیرامون شهرهای بزرگ را هم در بر بگیرد و بە تدریج مناسبات و تعلقات واپسگرای خانوادگی، قبیلەای و مذهبی را بە چالش بکشد. چنانچە در یک پروسە زیرساخت اقتصادی هم بطور نسبی درجەای از توسعە را بە خود می دید، آن موقع ما می توانستیم شاهد ظهور یک طبقە کارگر صنعتی، سرمایەداری مولد و خردە بورژوای شهری شویم و از این رو هویتها و تضادهای طبقاتی جایگزین هویتها و تضادهای کنونی شود. در چنین آیندەای آمریکا و دولت دستنشاندەاش با فعالین جنبشهای رادیکال اجتماعی در کف خیابان، کارخانەها و دانشگاهها مواجهە می شدند کە با توقع و انتظارات بالایی سهم بیشتری را از مزایای زندگی می خواستند، نە با گروهی متعصب با ریش و عمامە و نعلین کە می شد اعضای آن را با موشک و پهپاد از سوراخ غارها بیرون کشید. چنین دگرگونی ای را می شد بە معنی شکست برای قدرتهای جهانی تلقی کرد، زیرا سیر تحولات برخلاف نظمی می بود کە آنها حافظش هستند. .
درسی کە باید از اتفاقات اخیر افغانستان آموخت تنها این نیست کە نباید بە قدرتهای جهانی امید بست و یا صرفا بە افشاگری علیە آنها بسندە کرد و حق بە جانب گفت: ”مگر نگفتیم”! این صورت سادە و بدیهی یک موضوع پیچیدە تر و دشوارتر است. درس عمیق تری کە لازم است از این رویدادها آموخت این است کە، بدون توسعە زیرساختهای اقتصادی و بهبود نسبی زندگی مادی مردم، بدون رشد نیروهای پیشرو در دل چنین تغییراتی، بدون شکلگیری نیروی سیاسی رادیکال با پایە اجتماعی کە بتواند اعتراضات تودەای و آزادیخواهانە را سازماندهی و رهبری کند، روبناهای جامعە، از نوع ساختار سیاسی واپسگرا و استبدادی، فرهنگ عقبماندە، مذهب و هویتهای غیر طبقاتی از یک طرف، و دخالتگریهای قدرتهای خارجی از طرفی دیگر، همچنان سرنوشت جوامع را رقم می زنند. چگونگی رسیدن بە این ملزومات کار فشردە عملی و فکری انسان سوسیالیست و مبارز را می طلبد تا بر اساس مختصات هر جامعەای در هر زمان و مکان معینی بە آن پاسخ مشخص دهد. بە بیان دیگر نمیتوان نسخەای را برای فراهم آوردن این پیششرطها پیچید کە در همە شرایط، زمان و مکان منشا اثر باشد .
اگر چە بیان این واقعیت ممکن است ما کمونیستها را از تحلیلها و خوانشهای سادە و نسخەهای راحتطلبانە رهایی محروم کند و بجای آن زحمت و سختکوشی بیشتری را بر دوشمان بگذارد، اما این سخت کوشی پیششرط کسب درک بهتری از پیچیدگی و منطق نظم کنونی است. درکی کە بە نوبە خود برای اتخاذ وظایف منطبق با نیازمندیهای مبارزاتی در هر زمان و مکان مشخص، و اتخاذ اولویتهای منطبق با ظرفیتهایمان، ضروری و حیاتی است. چنین رویکردی پیچیدگیها را بیشتر قابل فهم میکند، انجام وظایف را محتملتر میکند، اولویتها را غنیتر و اهداف را قابل دسترس تر میکند.
“کهنە” رو بە زوال است و “نو” هنوز ناتوان از زایش
مروری اجمالی بر وضعیت جامعە ایران
جامعە ایران را هم نمیتوان پدیدەای خارج از نظم تقسیم کار جهان سرمایەداری تصور کرد. جامعە ایران با تمام ویژگیهایش، بە عنوان عضوی از یک بلوکبندی جغرافیایی نقش ایفا میکند و در دور باطل نظم تقسیم کار جهانی گیر افتادە است. دور باطلی کە تنها با دگرگون ساختن بنیادهای نظم موجود میتوان آن را از چرخش بازداشت. ایجاد چنین تحولی کماکان مستلزم تغییر در مناسبات اجتماعی درون جامعە ایران است تا بتوان دو اهرم اصلی بازدارندە توسعە، یعنی نیروهای واپسگرای درون جامعە و قدرتهای جهانی را بە عقب راند .
ایران کشوری پیشرفتە اما توسعە نیافتە است. پیشرفتە بدین معنا کە بتدریج دگرگونی را بخود دیدە است و در سیر تاریخ ١٠٠ سال گذشتە ساختارهای اجتماعی و بافت طبقاتی آن دستخودش تغییرات اساسی شدەاند. اما توسعە نیافتە است، بدین معنا کە معیارهای یک اقتصاد سرمایەداری توسعەیافتە امروزی را برآورد نمیکند و از لحاظ ساختار ایدئولوژیک، حقوقی، اداری و سیاسی فاصلە زیادی با جهان توسعەیافتە دارد. از لحاظ اقتصادی ایران کماکان مبتنی بر اقتصادی نامولد، غیرمخترع، فاسد و رانتی است. حاکمیت در آن از لحاظ سیاسی مستبد و مبتنی بر ایدئولوژی مذهبی است و از لحاظ فرهنگی کماکان عادات و رسوم عقبماندە در آن رایج است. بنابراین جامعە ایران با روندهای گاها متناقض اما بهم پیوستە روبروست کە پیچیدگی خاصی را بە این جامعە بخشیدە است. .
با کشف نفت در ایران در سال ١٢٨٧ اولین صنعت پیشرفتە در این کشور پایەگذاری شد. صنعتی کە از آن زمان تاکنون شاهرگ اقتصاد این کشور محسوب میشود و مانع باز ایستادن تپش قلب این اقتصاد شدە است. اگر چە این عرصە از اقتصاد بە سرعت پیشرفت را بە خود دید و در مدتی کوتاە در اقتصاد جهانی ادغام شد، اما در عین حال بر پیشرفت سایر ظرفیتهای تولیدی کشور تاثیر منفی گذاشت و بە حاکمان شاهنشاهی و بعدا هم اسلامی یاری رساند تا با اتکا بە درآمد حاصله از فروش فرایندەهای این محصول هزینەهای حاکمیت خود را تامین کنند و خود را از توسعە سایر بخشهای اقتصاد تولیدی بی نیاز بدانند. برای چندین دهە بعداز کشف نفت و پیوستن این صنعت بە اقتصاد جهانی، بخشهای دیگر اقتصاد، بخصوص بخش کشاورزی کە بیشترین نیروی کار را در خود گرفتە بود، از شاخصهای تولید پیشرفتە محروم بود و بدون استفادە از علم و ابزارهای پیشرفتە بە فعالیتهای خود ادامە میداد. .
ناگفتە پیداست کە از آن زمان تاکنون جامعە ایران دستخوش دگرگونیهای اساسی شدە، بە شکلی کە تمام عرصەهای اقتصادی و اجتماعی آن متاثر از مناسبات سرمایەداری شدە است. از همان سالهای دهە ١٣٤٠، عرصەهای ماشینسازی، پتروشیمی، بافندگی، داروسازی، ساختمانسازی و … رشد قابل ملاحظەای را بە خود دیدند. در نتیجە این تحولات، بین سالهای ١٣٤٥ تا ١٣٥٢ پیشرفت صنعتی از ٢ درصد بە ٧ درصد رسید، درآمد ناخالص ملی(GNP) ٨ درصد افزایش یافت، در اوایل دهە ١٣٥٠ بیش از دو ملیون نفر در صنایع تولیدی دارای اشتغال بودند کە تقریبا ٣٠ درصد از نیروی کار جامعە را تشکیل میدادند. ادامە این تحولات همگام با اصلاحات ارضی منجر بە سرازیر شدن نیروی عظیم کار از مناطق مختلف بە شهرهای بزرگ و صنعتی شد. روندی کە میان سالهای ١٣٤٥ تا ١٣٥٥ منجر بە افزایش ٤٥ درصدی طبقە کارگر شهری شد. .
با وجود این سطح از پیشرفت، اما جامعە ایران بە سە دلیل اساسی همچنان توسعەنیافتە باقی ماند: اولا، اقتصاد تک محصولی و تولیدگریز. ثانیا، ساختار حاکمیت سیاسی واپسگرا. ثالثا، و بە همین دلیل، ناتوانی در برابراعمال قدرت قدرتهای جهانی. همچنانکە گفتە شد، جامعە ایران هموارە وابستە بە درآمد نفت بودە است و اقتصاد کشور تا بە امروز بدون این درآمد ورشکستە محسوب میشود. از سوی دیگر نیازمندیهای نظم تقسیم کار جهانی و موقعیت ژئوپولیتیک ایران در رقابتهای این نظم، هموارە دخالتگری قدرتهای جهانی در سرنوشت این کشور را در پی داشتە است. براساس نظم تقسیم کار جهانی، نقش ایران عمدتا محدود بە استخراج و صدور مواد خام بە کشورهای توسعە یافتە بودە است و در ازای درآمد حاصل از آن، کالاهای مصرفی را وارد کردە است. امروز دیگر اعمال قدرت از طرف قدرتهای جهانی (هم دولتها و هم نهادهای بینالمللی) و تاثیر آن بر بافت اجتماعی و طبقاتی ایران اظهرمنالشمس است. از معاهدەهای گلستان، ترکمنچای و رویترس در دورە قاجار گرفتە تا برجام و قرارداد ٢٠ سالە اخیر با چین نمونەهای بارز چنین اعمال قدرتی میباشند.
با این حال، این موقعیت عینی و روندهای دیگر در نیم قرن گذشتە، بستر رشد گروهها و طبقات اجتماعی مدرن را فراهم آوردە است. در عین حال تضادهای مرتبط با این مناسبات اقتصادی و اجتماعی سبب ظهور جنبشهای اجتماعی متعددی نیز شدە است کە هموارە خیابانها، محلات کار و دانشگاهها را بە کانون گرم جدال با نظم جاری تبدیل کردە است. همچنین در بستر این فضای اقتصادی و اجتماعی زنان توانستەاند بطور وسیع بە تحصیلات عالی روی بیاورند و با وجود فضای بستە جامعە ظرفیت و استعدادهای خود را بطور نسبی ارتقا دهند و تعداد چشمگیری از آنها وارد بازار کار شوند و از این طریق بە یک جنبش زنان شکل دهند. بە همان شکل تراکم جوانان در محیط دانشگاە و تحصیلات عالی، شکل گیری جنبش دانشجویی و جوانان را در پی داشتە است.. .
علیرغم همە این پیشرفتها جامعە ایران همچنان توسعەنیافتە باقی ماندە است و هنوز زیربنای اقتصادی آن نتوانستە از جملە بە ادغام نیروی میلیونی کار در ساختار تولید منجر شود و تولید فرامحصولی و کشورشمول را پایەگذاری کند. همین امر، از جملە بە ظهور یک قشر اجتماعی بە حاشیەراندە شدە انجامیدە است؛ قشری کە از همان اوایل سرازیرشدن نیروی کار از مناطق مختلف بە شهرهای بزرگ و صنعتی شکل گرفت و نتوانست وارد اقتصاد شهرها شود، بلکە در حاشیە شهرها سکونت گزید و در طی سالهای متمادی بە تعداد آن افزودە شد تا اینکە اکنون بە لشکری میلیونی تبدیل شدە است. نبود ظرفیتهای ادغام این قشر وسیع در اقتصاد شهری عملا اعضای آن را بە کارگرانی تبدیل کردە است کە در بیکاری مزمن بسر میبرند، از هر نوع رفاە ایمنی، اجتماعی، پزشکی و آموزشی محرومند و در بی افقی و ناامیدی عمیق گرفتارند. در عین حال این قشر اجتماعی بە دلیل غیابش در بازار کار رسمی و از این طریق نبودن ارتباطی پیوستە میان اعضای آن، بە شدت پراکندە، بدون سازمان و ساختار معین مبارزە و فاقد آگاهی از موقعیت خود است. این وضعیت بە بروز رفتارهای غیر قابل پیش بینی ، بدون برنامە، بی هدف و اغلب واکنشی منجر شدە است. آمارها در ایران از وجود بیش از ٢٤ میلیون حاشیهنشین حکایت دارند، یعنی رقمی بیشتر از مجموع شاغلین در مراکز تولیدی..
در مقایسه با کارگران دارای اشتغال، اعضای این بخش از طبقە کارگر، هیچ چیزی برای از دست دادن ندارند و اعتراض آنها اساسا نە برای حفظ دستاوردهای کنونیشان و نە افزودن بە آن و یا حرص و جوش برای از دست رفتههایشان، بلکە عمدتا برای آنچە هیچ وقت نداشتەاند، اما آنرا سزاوار خود می دانند، میباشد. آنها نە مزدی دارند تا برای دریافت و افزایش آن اعتصاب و اعتراض کنند، نە شغلی دارند کە برای حفظ آن بکوشند و نە گاهی حتی آب و برقی دارند کە در صورت قطع شدنشان دست بە طغیان بزنند. در عین حال مجموعە این مزایا و چە بسا بیشتر را حق مسلم خود میدانند، در حالیکە بە تحقق این حق امیدوار هم نیستند. بنابراین رفتار و طغیان آنها بسیار نامنسجم و ترکیبی است از حس ناعدالتی، توقعات بالا و در عین حال ناامیدی و یاس. میبینیم کە چنین شرایطی در عین سادە بودن درک فجایع آن، چگونە حاوی تناقضات و پیچیدگیهای بی شماری است. فجایع، تناقضات و پیچیدگیهایی کە تبعات اجتماعی آنرا در خیزشهای انفجارگونە دی ماە ٩٦ و آبان ماە ٩٨ تجربە کردیم و شکی نیست فوران مجدد آن جامعە را بە لرزە درخواهد آورد.
البتە کل ترکیب این قشر اجتماعی از آنهایی تشکیل نشدە است کە هیچوقت هیچ چیز را دارا نبودەاند، بلکە بخشی از خردە بورژوازی شهری، صاحبان سرمایەهای کوچک، کارمندان دولتی و غیره را هم شامل میشود کە در دورەهای مختلف بحران از موقعیت نسبتا مرفە خود کنده شدە و بناگزیر بە صفوف میلیونی بە حاشیە راندەشدگان هل دادە شدەاند. این گروە، برخلاف بە حاشیە راندەشدگان اصلی، قبل از بروز بحرانها دارای زندگی نسبتا مرفهی بودەاند و تا زمان داشتن این درجە از رفاە، مصلحتجویانە سیاست تسلیم و رضا را برگزیدە بودند. بهمین دلیل قبل از بە حاشیە راندە شدن مهمترین نیروی اجتماعی حامی مناسبات جاری بودە اند، در عین اینکە هموارە برای آن تهدید هم محسوب شدەاند. خردە بورژوازی شهری، با شیوع هر بحرانی میتوانست موقعیت متزلزل خود را از دست دهد و دچار همان احساس ناعدالتی، سرخوردگی و ناامیدی شود کە بە حاشیە راندە شدگان هموارە بە آن دچارند. در چنین حالتی نظم اجتماعی مهمترین گروە اجتماعی ثباتآفرین را از دست میداد. در مقاطعی کە اعضایی از این گروە مشاغل و مسکن خود را از دست دادەاند و عملا بە قشر بە حاشیە راندەشدگان پرت شدەاند، بە صفوف اعتراضات نیز پیوستەاند و ناگهان از محافظەکاری بە کنشگران فعال تبدیل شدەاند. در دورەهایی هم کە توانستەاند موقعیت نسبتا مرفهتر خود را حفظ کنند دست بە کلاە خود گرفتەاند و چە بسا اعتراضات مردم معترض را تهدیدی برای موقعیت نسبتا با ثبات خود دانستەاند. بر خلاف آن تعدادی کە فی البداهه دارای هیچ مزایای اجتماعی قبلی نبودەاند تا در دورەای آن را از دست بدهند و موقعیت کنونی خود را با آن مقایسە کنند، قشر خرده بورژوازی شهری کە بە صفوف بە حاشیەراندەشدگان غلتیدەاند موقعیت جدیدشان را با موقعیت مرفە قبلی مقایسە میکنند و در نتیجە حس بیعدالتی و ظلم بهشان دست دادە و متعاقب آن خود را در کنار سایر اقشار معترض میبینند.
در مییابیم کە یکی از اساسیترین شاخصهای بافت طبقاتی جامعە ایران طیف وسیع بیکاران بە حاشیەراندە شدە است کە در کنار کارگران بدون قرارداد و یا با قراردادهای موقت بزرگترین بخش طبقە کارگر ایران را تشکیل میدهند کە تعدادشان بە مراتب بیشتر از کارگران شاغل است. نتیجەگیریای کە میتوان از این وضعیت کرد این است کە، سرنوشت هر تغییر و تحول اجتماعی به شدت تحت تاثیر رفتار و عملکرد این قشر وسیع بە حاشیەراندە شدگان، این نیروی عظیم فاقد تخصص شغلی، این میلیونها کارگر دارای قراردادهای موقت و ناپایدار و متزلزل خواهد بود. هر نیروی اجتماعی کە نتواند این نیروی عظیم اجتماعی را بە خود جلب کند و آنرا در جهت برنامە سیاسی خود بسیج نماید، نمی تواند پایگاهی مستحکم در جامعە داشتە باشد. .
نتیجەگیری دیگر این است کە، علیرغم توسعە نیافتگی جامعە ایران، همان سطح از پیشرفت کە مورد اشارە قرار گرفت، بە شکلگیری جنبشهای اجتماعی رادیکال و درجەای بالا از هویتسازی طبقاتی انجامیدە است کە می تواند خمیرمایە ایجاد دگرگونی اجتماعی، بە معنی خارج کردن ایران از دور باطل نظم تقسیم کار جهانی، گذار از پیشرفت بە توسعە و نهایتا بنیاد نهادن یک نظم اجتماعی سوسیالیستی باشد. چگونگی طی کردن این پروسە و فراهم آوردن ملزومات مبرم آن بستگی بە کار و فعالیت مستمر، آگاهگری، سازمانسازی و اتخاذ سیاست و برنامە منطبق با زمان و مکان معین دارد کە کنشگران این عرصە در آن حضور پیدا میکنند. واضح است کە نهادها، سازمانها و تشکلات اجتماعی در دل همین شرایط است کە می توانند شکل بگیرند و بە نیاز سازمان و رهبری کارگران و دیگر اقشار تحت ستم پاسخ دهند. در دل همین شرایط هم است کە حزب سیاسی کارگان و مردم ستم دیدە می تواند شکل بگیرد. .
جایگاە چپ ایران
چپ ایران را می توان بە دو بخش تقسیم کرد. چپ اجتماعی و چپ تحزب یافتە. منظور از چپ اجتماعی آن گرایشات، تمایلات و رفتارهایی است کە اهداف و ماهیت پیشرو و مترقی دارند و در درون جامعە از سوی کارگران و سایر اقشار فرودست و انسانهای آزادیخواە در زندگی روزمرە و در عرصەهای مختلف فعالیت اجتماعی پیگیری می شوند. این بخش از چپ جایگاە ویژەای در جامعە ایران و روند تغییر و تحولات این جامعە دارد و عملا تنها گرایش و نیروی اجتماعی است کە می تواند جامعە را بە سوی دگرگونی مثبت سوق دهد. عملکرد و آرمانهای این چپ در دل جدالهای درون جامعە و در بطن مبارزە روزمرە شکل می گیرد، ارتقاء پیدا می کند، تغییر می کند، متحمل عقبنشینی می شود تا از نو خود را بیابد و قدرت بگیرد. این چپ اجتماعی را میتوان در اعتراضات کارگری، زنان، دانشجویان و معلمان پیشرو، مدافعان حقوق کودکان و مدافعان محیط زیست روئیت کرد. دغدغەهای این بخش از چپ مسائل حاد زندگی، موانع پیش روی مبارزات و کسب دستاوردها و فتح سنگرها در بستر یک مبارزە و زندگی اجتماعی زندە است. این بخش از چپ اهداف کوتاە مدت و دراز مدت خود و نیز آرمان و اهداف نهایی را در متن همین مبارزە و زندگی روزمرە، بە تدریج و بە شکل نقادانەای استخراج می کند و نبض خود را بە نبض جامعە پیوند دادە است. بە همین دلیل این چپ، ضمن دوراندیشی، جهت داری و آرمانگرایی، خود را درگیر آنچە امروز معضل جامعە است کردە و از مسائل حاد اجتماعی غافل نیست و ارزیابی از خود را در پژواک اجتماعی عملکردهای خود جستجو میکند. با وجود اینکە این چپ اجتماعی با موانع عدیدەای در پروسە مبارزە مواجە است، اما تاثیر گذاری آن بر روند مبارزە غیر قابل انکار است و میتوان ادعا کرد کە تنها امید جامعە امروز ایران برای سرنگونی رژیم اسلامی و بنیاد نهادن جامعەای آزاد و مرفە، همین چپ اجتماعی است. با این حال چپ اجتماعی از دو کمبود اساسی رنج میبرد. اول، سازمان و تشکل مستقل و دوم تحزبیابی سیاسی.
منظور از چپ متحزب آن بخش از چپ است کە در احزاب سیاسی متشکل شدە است. این بخش از چپ در فرایند تاریخ خود با مشکلات و معضلات عدیدەای در حیطە توانمندی عملی، کسب مقبولت اجتماعی، نواندیشی سیاسی و سازگاری با تغییرات جهان پیرامون مواجه بوده است. مشکلاتی که بە نوبە خود نقش بسزایی در عقب نشینیها و پسرفتهای اجتماعی، از جملە سازمان نیافتگی چپ اجتماعی، گسستهای فرهنگی، از دست دادن فرصتها و تحمیل عقبنشینی در مسیر مبارزات کارگران و سایر اقشار تحت ستم جامعە داشتە است. علیرغم جانفشانیها و فداکاریهای ارزشمند، ناتوانی و کاستیهای چپ متحزب موجب محروم شدن چپ اجتماعی از رهبری سیاسی کارآمد شدە کە بە نوبە خود سبب گسست در وقوع تغییرات رادیکال در کل جامعە شدە است. نیاز مبرم چپ اجتماعی بە رهبری سیاسی و تحزب یافتگی از یک طرف و ضعف چپ تحزب یافتە در پاسخ بە این نیاز، آن شکافی است کە جنبش چپ را پراکنده کردە است و از ظرفیتهای آن کاستە است. این دو بخش چپ در واقع مکمل همدیگرند و بدون همگرایی و پیوند عمیق هیچکدام بە تنهایی قادر نخواهند بود در مورد نیازمندیهای گذار جامعە از وضعیت کنونی حق مطلب را ادا کنند. گذشتە از عوامل سرکوب و خفقان بە عنوان مولفە مهم پیشامد چنین شرایطی، رویکردهای نابخردانە چپ تحزب یافتە بیشترین سهم را در آفریدن این شکاف داشتە است. این رویکردهای نابخردانە چپ تحزب یافتە را میتوان در قالب بدون تعارف آن چنین خلاصە کرد:
- فقدان دغدغەهای مرتبط به رویدادهای عینی اجتماعی. بر خلاف چپ اجتماعی کە افکار و آرمانهایش را زندگی اجتماعی و پدیدەهای مربوط بە این زندگی شکل میدهد، چپ متحزب آرمان و اندیشە خود را در دنیای ذهنی می پروراند، از منظر همین ذهن بە آیندەای آرمانی خیرە می شود و علیرغم هر تفاوتی کە تراوشات ذهنی وی با وضعیت عینی جامعە داشتە باشد، در این دنیای ذهنی درجا میزند. بە بیان دیگر، عقاید سطحی و صرفا آرمانی جای فهم عمیق از زندگی و مناسبات عینی اجتماعی را میگیرد. بە همین دلیل اعلام وفاداری روزمرە بە آرمانها و بازگو کردن این آرمانها بطور شعاری و حماسی خود بە هدف اصلی و سنجشی برای قضاوت تبدیل میشود. این قطع ارتباط میان زندگی اجتماعی و آنچە در ذهن چپ تحزب یافتە می گذرد بە شدت موقعیت احزاب سیاسی را تضعیف و آنرا از نیروی اجتماعی خود محروم کردە است.
- بی اعتنایی نسبت به ایجاد تغییرات معین در شرایط معین. بە همین دلیل چپ متحزب عمدتا نسبت بە ایجاد تغییر در زمانە خود بی اعتنا است و با برنامە، استراتژی، تاکتیکها و سیاستهای مادامالعمر و منجمد در هر شرایط و زمانی ظاهر میشود. بە همین دلیل چپ متحزب عمدتا نیازی بە بەروز دیدگاههای خود نمیبیند و خود را بینیاز از رابطە میان این جهت گیریها و وضعیت عینی جامعە میداند. بر همین منوال، چپ متحزب ارزیابی واقعی و نقادانە بر اساس نتیجە بخشی و یا عدم نتیجە بخشی فعالیتهای خود و مبتنی بر آزمون و خطا، انجام نمیدهد. اگر ملاک صرفا اعلام وفاداری بە باورها و بازگوکردن حماسی آرمانها باشد، دیگر چە نیازی بە کسب دستاوردهای مشخص در شرایط مشخص است؟ از این روست کە چپ متحزب علیرغم کاستیها، ناتوانیها، عقبگردها و ضعفها، کماکان خود را در موقعیت ممتاز میبیند، مداوما از خود راضی و حق بجانب است و در هر شرایطی بر این باور است کە ایام بە کام وی پیش میرود، دشمن دائم در حال شکست است و وی هر لحظە در آستانە پیروزی نهایی قرار دارد. بە همین علت قدمی هم در راستای اصلاح اشتباهات، شناسایی فرصتها و تشخیص موانع برنمیدارد و از واقعیات عینی غافل میماند. چنین است کە چپ تحزب یافتە مشروعیت خود را نە از تاثیرگذاری بر شرایط و رویدادهای معین در متن مبارزات و زندگی اجتماعی، نە در رابطەاش با چپ اجتماعی و سهیم شدن در زندگی و مبارزات آن، بلکە در ذهن خود سراغ می گیرد.
- غوطەور شدن در درونگرایی و هراس از جهان پیرامون. بی اعتنا بودن بە تاثیر گزاری بر جامعە و عدم تاثیرپذیری از محیط پیرامون خود، عملا چپ متحزب را درونگرا و خود محور کردە است، بە شکلی کە از جهان پیرامون خود هراس دارد. از هر فرد و جمع و شرایط اجتماعی کە با آنچە در ذهن وی میگذرد مطابقت نداشتە باشد، دوری میورزد و چنین خود منزوی کردنی را نمادی از “رادیکالیسم” محض میپندارد. از اینرو، این خودمنزوی کردن بە بخشی از اصول و پرنسیپ، هویت و آرمان تبدیل می شود و نادیدە گرفتن این اصول و پرنسیب بە عنوان “خیانت” تلقی میگردد. بە همین دلیل از بیرون، بخصوص از منظر چپ اجتماعی، چپ تحزب یافتە جذاب و گیرا بە نظر نمیرسد. عدم روی آوری اعضای چپ اجتماعی بە چپ تحزب یافتە، آنهم در اوج گسترش تمایلات بە گرایش چپ در جامعە و نیاز و تمایل بە کار متشکل حزبی، نشانە چنین شرایط نامطلوبی است. میبینیم کە ترکیب بخش عمدە چپ تحزب یافتە ایران را فعالین دهەهای چهل و پنجاه شمسی تشکیل می دهند کە موقعیت سنی آنها بالای ٦٠ و ٧٠ سال است و اغلب بر اساس تصورات و دانش آن دورە حزبشان را ادارە می کنند و با همین دید هم بە جامعە امروز مینگرند.
- رویگردانی از نواندیشی و ارتقاءگرایی و بجای آن رویکرد به تعبد، تعهد و تقلید. از آنجایی کە رابطەای پیوستە و مستقیم میان چپ اجتماعی و سایر بخشهای جامعە و چپ تحزب یافتە وجود ندارد و چپ تحزبیافتە پژواک وجود خود را در جامعە سراغ نمیگیرد، عملا چپ تحزب یافتە نیازی بە نو شدن، نواندیشی و ارتقاءگرایی نمیبیند و حتی چنین رویکردی را بە عنوان “تجدید نظر” در باورها و آرمانها تلقی میکند. با اتکا بە چنین اندیشەای اعلام تعهد بە باورها و آرمانها، تقلید از گذشتگان و تبعیت از آنچە همیشە بودە است، بە وظیفە خدشە ناپذیر چپ متحزب تبدیل شدە است. مثل هر جریان سنتی دیگری، چپ تحزب یافتە از گذشتە تصوری رمانتیک میسازد و بجای تلاش برای افزودن بە تجربیات مبارزات گذشتە، این گذشتە را تقدیس میکند. از این رو نیز، چپ تحزبیافتە ایران کسب اعتبار اجتماعی را از اقدامات و فعالیتهای خود در عصر خود سراغ نمی گیرد، بلکە با اتکا بە تاریخ گذشتگان سراغ حقانیت برای خود می گردد.
- هویتهای کاذب جمعی و بستن فضای شکوفایی فردی. در چپ تحزبیافتە، فرد شخصیت خودآگاە و خودکفا محسوب نمیشود، بلکە موجودی تلقی میشود کە تنها درجمع میتواند ارزش پیدا کند و هر درجە خارج شدن ازمنطق جمعی به مثابە “انحراف” وی تلقی میشود. در افراطیترین نوع این فرهنگ، استقلال فکری و خردگرایی فردی حتی ”خیانت” بە حساب میآید. در چنین حالتی فرد و افکارش تابع احکامی ازلی، ابدی، قطعی و مختومە است. چنین احکامی بسان زنجیرهایی میمانند کە دست و بال فرد و اندیشەاش را میبندند و هر تحرکی را از وی سلب میکنند. در چنین حالتی نوآوری فکری، روش کاری جدید، ارتقا یافتن و یاد گرفتن فاقد ارزش میشود و آنچە بە عنوان ارزش تلقی می گردد توانا و خبرە بودن در تکرار حماسی و افراطی گفتەهای کلیشەای قبلی، اعلام وفاداری بە باورهای مشترک و از این طریق “واکسینە کردن” خود در مقابل “انحرافات” میباشد. ارزش داشتن یعنی ماندن در همان حال و هوای رمانتیک و تخیلی همیشگی، نە تلاش برای شکوفایی، پیشرفت و ارتقا در راستای همان اهداف پایەای. نتایج چنین فرهنگی تنها اذیت روحی نزدیکترین همسنگران و همراهان خود کە فراتر از قالبهای منجمد شدە مرسوم میاندیشند نیست، بلکە بلوکە کردن کل امکان شکوفایی و پیشرفت گرایش چپ هم هست.
- بی اعتنا بودن بە علم و بجای آن متوصل شدن به تخیل و افسانه. معمول است کە چپ بودن را مترادف با روحیە مبارزەجویی و تلاش برای ایجاد تغییرات بنیادین می پندارند. بعضا از اصطلاح “شور انقلابی” و یا “انقلابیگری” برای توصیف این خصوصیات استفادە میشود. این یک تعریف و توصیف حقیقی برای هردو بخش چپ، بخصوص چپ اجتماعی است. در میان چپ متحزب احساسات، شور و اشتیاق و در بسیاری از موارد روحیە بالای مبارزەجویی و امید راسخ بە آیندەای درخشان، قابل ملاحظە و البتە قابل تقدیر و لازم است. اما چنین خصوصیاتی تنها یکی از دو لازمە هویت چپ بودن است. دیگر لازمە این هویت، علمی بودن و متکی بودن بە خرد خود است کە متاسفانە وجودش در میان چپ تحزبیافتە عمدتا غایب است. بدیهیست کە در غیاب رویکردی علمی و بیگانە با دستاوردها و دیدگاههای آن، تخیل و افسانەباوری رواج مییابد. ناتوانی چپ تحزب یافتە از دادن تصویری علمی از پروژە رهاییبخش سوسیالیسم، وی را بسوی ارائە تصویری صرفا آرمانی از سوسیالیسم واداشتە است. از اینروست کە با رویکردی تهییجی، شعاری، حماسی و رمانتیک بە سراغ معرفی سوسیالیسم میرود و آنرا بە عنوان مدینەای فاضلە و آیندەای بهشتگونە معرفی میکند کە صرفا با اتکا بە ارادە تعدادی انسان معتقد و وجدان پریشان میتوان ظهور آن را هر لحظە و در هر شرایطی مشاهدە کرد.
- مرجعیتپروری و عدم موضع نقادی نسبت به آن. چپ تحزبیافتە ایران، مثل هر گرایش سنتی دیگر کە نتوانستە است خود را با زمانە خود تطبیق دهد و لذا بە انزوا و حاشیە افتادە است، مراجعی را برای خود در نظر میگیرد و بە آنها جایگاهی مقدس و افسانەای میبخشد. متفکران و رهبران جنبش چپ، کە هر کدام در زمانە خود و بە درجات متفاوتی بە شکل گیری جنبش چپ و سوسیالیستی در جهان یاری رساندەاند و انبوهی از دستاوردها و تجربیات علمی، فکری و عملی ارزشمند را از خود بجای گذاشتەاند، طبیعتا قابل ارجند. اما دستاوردها و تجربیات آنان عینا بە دلیل ارزشمند بودنشان سزاوار بازبینی و دید نقادانە هستند، زیرا هیچ دیدگاە علمی و یا عمل انقلابی نمیتواند فاقد ظرفیت بازنگری و بەروز یافتگی باشد. موضع خشک و تعصبآمیز چپ متحزب در واقع ظلمی است کە نسبت بە رهبران جنبش و تجربیات گذشتە روا میشود؛ رهبران و تجربیاتی کە خود بر پایە نقد فرهنگ تقدسگرایی و مرجعیتپروری شکل گرفتند و با چنین فرهنگی عقبماندە و واپسگرا در افتادند. مرجعیتپروری و عدم موضع نقادی نسبت به آن بە دست آویزی برای پنهان کردن راحت طلبی و آسان اندیشی چپ تحزب یافتە ایران تبدیل شدە است تا خود را از زحمت اندیشیدن و کسب دانش رها کند و صرفا اتکا بە نقل قولهای پیش پا افتادە از دیگران، از خود رفع زحمت کند.
با توجە بە آنچە ذکر آن آمد، شکاف عمیقی کە میان چپ اجتماعی و چپ تحزبیافتە شکل گرفتە است موجب تضعیف موقعیت چپ بە عنوان یک جریان اجتماعی شدە است. چپ تحزبیافتە بیشترین سهم را در ایجاد این شکاف دارد و لذا بیشترین مسئولیت هم بر دوش وی قرار میگیرد تا از این شکاف کاستە شود. امروز تحزب یابی، در کنار سازمان و تشکلیابی مستقل، بە ضرورت مبرم چپ اجتماعی تبدیل شدە است. از اینرو، اگر چپ تحزبیافتە ایران بە یک اقدام عملی و نظری دست نزند و خود را از زنجیرهای واپسگرایی و بیگانە با زمانە خود رها نکند، بدون شک نمیتواند بە این نیاز مبرم پاسخ دهد و لذا همچنان در حاشیە رویدادهای مهم اجتماعی و در قالب گروههای کوچک محدود باقی خواهد ماند و همچنان برای چپ اجتماعی جذاب نخواهد بود. چپ اجتماعی نیز بدون حزب، سازمان و رهبری سیاسی همچنان پراکندە خواهد ماند. نتیجتا چپ بە عنوان یک گرایش اجتماعی تضعیف خواهد شد.
جایگاە حزب کمونیست ایران
اگر چە حزب کمونیست ایران از لحاظ مبانی فکری، برنامە و استراتژی دارای رویکردی رادیکال و پیشرو در برخورد بە وضع موجود است و تاریخی از فداکاری و کوشش صمیمانە در راستای تحقق این برنامە و استراتژی را پشت سر خود دارد، اما این حزب به دلایل متعددی، عمدتا فضای خفقان و سرکوب رژیم اسلامی و عدم برخورد مسئولانە و خردگرایانە بە مشکلات مبارزاتی از طرف بخشی از رهبری حزب در دورەهای مختلف کە هر بار سبب بحرانهای درونی و انشعابات شدە است، امکان پیشرفت و توسعە را نیافتە است. حزب کمونیست ایران، بە عنوان عضوی از خانوادە چپ تحزب یافتە ایران، به رغم توسعە و رشد چپ اجتماعی و بلوغ جنبشهای اجتماعی رادیکال در درون جامعە، در حاشیە قرار گرفتە است و عملا منشا اثر در جامعە ایران نیست. بە بیان دیگر، تناسبی میان رشد رادیکال جامعە و جنبشهای پیشرو اجتماعی و موقعیت کنونی حزب کمونیست ایران وجود ندارد. اگر چە این موقعیت مختص بە حزب کمونیست ایران نیست، اما آنچە حزب کمونیست ایران را از سایر نیروهای چپ متحزب ایران متمایز می کند وجود سازمان کردستان حزب، یعنی کومەلە است. در واقع کومەلە تنها جریان چپ ایران است کە در درون جامعە و میان چپ اجتماعی دارای پایگاهی نسبتا محکم است. شاید بە دلیل همین موقعیت اجتماعی کومەلە باشد کە در درون حزب کمونیست ایران هموارە سە دیدگاە متفاوت بە موقعیت این حزب و جایگاە کومەلە در آن پرداختەاند. دیدگاه اول تلاش کردە با غلو گویی، تظاهرگری، برخورد آرمانی، ایدئولوژیک، تهییجی و حماسی موقعیت عینی حزب کمونیست را نادیدە بگیرد و از اینرو در برابر اقدامات جدی برای تغییر این موقعیت خود را بی مسئولیت کند. حامیان این دیدگاە با ایدەآلیزه کردن موقعیت حزب عملا خود را نیز در قبال موقعیت عینی کومەلە و مسئولیت اجتماعیی کە این جریان بر دوش دارد بی وظیفە کردەاند و بە درست این موقعیت را در تضاد آشکار با غلوگویی و تظاهرگری خود در مورد حزب دانستەاند. تضادی کە مدافعان این دیدگاە را بیشتر و بیشتر بە رویکرد ذهنیگرایی در مورد نقش حزب سوق دادە است بە شکلی کە آنها عملگرایی کومەلە را بە عنوان مانعی سر راە کسب مشروعیت برای دیدگاە ذهنیگرایانە خود پنداشتەاند. حامیان این دیدگاە میان رویکرد ایدەآلیستی و رمانتیک خود از حزب و نقش عینی و اجتماعی کومەلە دچار تناقض شدەاند و در عکسالعمل بە این تناقض بنیان مشکلات را در عملگرایی و اجتماعی بودن کومەلە “کشف” کردەاند. بدلیل همین تناقض، حامیان این دیدگاە بە تدریج خود را با فعالیتهای کومەلە بیگانە احساس کردەاند و با دست آویز “ناسیونالیسم” در مقابل وظایف و پراتیک اجتماعی آن از خود رفع تکلیف کردە و بجای آن بطور افراطی بە ایدەپردازی و غلوگویی در مورد موقعیت حزب پرداختەاند. البتە بدون اینکە خود عملا برای ارتقاء فعالیت حزب اقدامی انجام دهند!
دیدگاە دوم، برعکس از کومەلە تصویر ایدەآلیستی و رمانتیک ساختە است و تمام مصائب مبارزاتی را در وجود حزب کمونیست ایران خلاصە کردە است. در واقع حامیان این دیدگاە خود را در حمل وظایفی کە چپ بودن بر دوش آنها گذاشتە است ناتوان و بیانگیزە دانستە و این ناتوانی و بی انگیزگی را تحت پوشش نقد غیر منصفانە از حزب و ایدەآلیزه کردن موقعیت کومەلە پیش بردەاند. حامیان این نگرش غالبا چنین رویکردی را برای توجیە تغییر ریل فکری خود اتخاذ کردەاند.
دیدگاه سوم تلاش کردە است ارزیابی سیاسی و واقعبینانەای از موقعیت عینی حزب به دست دهد وموانع واقعی سر راە ارتقاء این موقعیت را دریابد. زادگاە این دیدگاە در واقع سنتها و تجربیات مبارزاتی کومەلە میباشد کە با مبازرات درون جامعە و چپ اجتماعی عجین شدە است و بە همین دلیل واقع بینانە و سیاسی تر، و نە صرفا آرمانگرایانە، بە موقعیت حزب و کومەلە نگریستە و آنها را بە عنوان ابزارهای مبارزاتی، و نە مقدسات، پنداشتەاند.
نزاع میان این سە دیدگاە را میتوان بە عنوان تقابل میان دیدگاهای ایدەآلیستی و ماتریالیستی، ذهنیگرایی و واقعگرایی، عملگرایی و بی عملی خلاصە کرد. بر همین منوال هم اکنون اختلافاتی در درون حزب کمونیست ایران شکل گرفتە است کە ریشە در تضاد میان دیدگاە اول و دیدگاە سوم دارد. بر خلاف تصویری کە حامیان کنونی دیدگاە اول در درون حزب ارائە می دهند، اختلاف بر سر “راست و چپ، کمونیسم و ناسیونالیسم” نیست، بلکە اختلاف بر سر ناتوانی بخشی از رهبری کنونی حزب در پیشبرد فعالیتهای حزب و در تناقض قرار گرفتن آنها با جایگاە اجتماعی و عملگرایی کومەلە است. ناتوانی و تناقضی کە آنها تلاش میکنند آنرا از طریق غلوگویی در مورد موقعیت حزب، حملە ناروا بە کومەلە و موقعیت اجتماعی آن، تظاهرگری در مورد نقش خود و بحرانسازی تشکیلاتی جبران کنند. موقعیت و بینش حامیان این دیدگاە در درون حزب همان بینش و موقعیت رایج در چپ سنتی تحزب یافتە است، یعنی فقدان دغدغەهای مرتبط با رویدادهای عینی اجتماعی و بجای آن خیرە شدن بە مدینەای فاضلە در آیندەای نامعلوم، بی اعتنا بودن نسبت به ایجاد تغییرات معین در شرایط معین، معطوف شدن به درون گرایی و هراس از جهان پیرامون، رویگرداندن از نواندیشی و ارتقاءگرایی و بجای آن رویکرد به تعبد، تعهد و تقلید، هویتهای کاذب جمعی و بستن فضای شکوفایی فردی، بی اعتنا بودن بە علم و خرد خود و بجای آن متوصل شدن به تخیل و افسانه و منزه پنداشتن “مرجعیت” و عدم موضعی انتقادی نسبت به آن. از این روست کە حامیان کنونی این دیدگاە در درون حزب کمونیست ایران نە تنها هیچ ارتباطی با دنیای پیرامون ندارند و در ایزولاسیون کامل بە سر می برند، بلکە حتی در درون حزب هم نتوانستەاند موقعیت خود را از حیطە یک محفل کوچک فراتر ببرند. آنها با استفادە از دو اهرم شناختە شدە این دیدگاە، یعنی ذهنی گرایی و برخورد ایدئولوژیک بە مسائل از یک سو، و حملە بە موقعیت اجتماعی و عملگرای کومەلە از دیگر سو، تلاش کردەاند بیبضاعتی سیاسی، فقر دانش و ناتوانی عملی خود را توجیه کنند و با پنهان شدن در دنیای خیالی، خود را در برابر مسئولیت عملی و اجتماعی کومەلە بیوظیفە کنند.
اکنون موقع آن فرا رسیدە است کە با یک خوانش و بازنگری واقعبینانە از موقعیت عینی حزب، خود را از قید وبندهای تعصبگرایانە، تخیلباورانە و افسانەپردازانە رها کرد تا بتوان راە وصلت با چپ اجتماعی را هموار کرد. حزب کمونیست ایران فراتر از یک ابزار مبارزاتی نیست و در همین جایگاه هم باید آنرا مورد ارزیابی قرار داد.
بە همین دلیل این سئوال مطرح است کە در کدام سطح و در کدام زمینە جریان ما میتواند نقش خود را بطرز موثری ایفا کند؟ شکی نیست کە در حال حاضر تقویت موقعیت کومەلە، بە عنوان تنها جریان چپ دارای پایگاە اجتماعی، زمینە مساعدتری را برای تقویت کل چپ ایران فراهم میآورد. تقویت موقعیت کومەلە عملا تقویت کل گرایش سوسیالیستی ایران را در پی خواهد داشت و می توان ادعا کرد کە تقویت کومەلە میتواند حتی مبارزات پیشرو در کل منطە را تحت تاثیر قرار دهد. بنا بە تجربیات چهل سال گذشتە، وجود یک کومەلە قدرتمند با افقی سوسیالیستی سنگری مستحکم برای کل چپ ایران و انسانهای آزادیخواە در سطح منطقە خواهد بود. تجربە تشکیل حزب کمونیست ایران کە بدون کومەلە امکانپذیر نمیشد و فعالیتهای بعد از آن، گویای این واقعیت است کە کومەلە مظهر و سنگر اصلی گرایش سوسیالیستی در کل ایران است. زادگاە چنین موقعیت منحصر بە فردی پیوند عمیق کومەلە بە چپ اجتماعی است کە وی را بە درجات زیادی از خصوصیات زیانبار چپ تحزبیافتە محفوظ نگە داشتە است. کومەلە تنها جریان چپی است کە توانستە است هم در میان کارگران شاغل، هم در میان قشر اجتماعی کە در این سند از آن بە عنوان ”بە حاشیە راندە شدگان” اسم بردە شد و هم در میان سایر اقشار و گروههای اجتماعی موقعیت و جایگاە کسب کند. در عین حال کومەلە تنها جریان چپی است کە قدرت بسیج اجتماعی بخشهای مهم یک جامعە را داراست کە سازمان دادن اعتصابات عمومی نمونە بارز آن است. علاوە بر اینها، کومەلە تنها جریان چپی است کە جوانان و نسل جدید درون جامعە بە او روی میآورند و میتوان ادعا کرد کە در میان جریانات چپ تنها جریانی است کە دارای بیشترین ترکیب نیروی جوان است. مضاف بر اینها، کومەلە تنها جریان چپی است کە زنان درون جامعە مدواما بە صفوفش میپیوندند. کومەلە، علیرغم تعریفی کە در چارت سازمانی کنونی برایش در نظر گرفتە شدە است، هیچ وقت افقی محلی نداشتە و عملا بە عنوان یک جریان سراسری و انترناسیونالیستی عمل کردە است. بنابراین، توسعە فعالیت کومەلە بدون شک در سطح کل ایران هم بازدهی خواهد داشت. از این روست کە در این دورە تقویت ظرفیتهای کومەلە، تلاش برای توسعە فعالیتهای آن و مستحکم کردن موقعیت اجتماعیش بە عنوان یکی از اساسی ترین اولویتها و یکی از کاراترین و موثرترین راههای تقویت جنبش سوسیالیستی ایران بە شمار میآید.