حزب کمونیست ایران

رزای سرخِ سنندج، زبان همه کردستان شد

جمشید عبدی
“پس بکوش تا یک موجود انسانی بمانی. و این بدان معناست که محکم، روشن‌بین و سرزنده باشی. یک موجودانسانی ماندن، یعنی اگر نیاز باشد، تمام زندگی خودرا، شادمانه، بر«ترازوی بزرگ سرنوشت» افکندن، اما، درهمان حال، ازهر روز آفتابی، از هرابر زیبا به وجدآمدن.” رزا لوکزامبورگ
وقتی که تصویر زیبای رزا را نگاه میکردم قلبم را بعد از مدتها زنده احساس میکردم و با تمام بغضی که از سخنانش داشتم با دیدن “جغدِ سرخ” روی پیراهن کودکانه اش آرام گرفتم. جغد الهه خرد و حکمت است. هگل در کتاب پدیدارشناسی خود، فیلسوف را به جغد مینروا تشبیه کرد. گفته می شود: “تشبیه فیلسوف به جغد ازآن‌روست که این پرنده کار خود را هنگامی آغاز می‌کند که روز رو به پایان است و تاریکی غروب بتدریج فضا را تیره می‌کند.” تا فضایی برای تفکر بر آنچه برما گذشته و بر زبان خسته ما دیگر جاری نمی شود را به تصویر بکشد. جهانی که رو به ظلمت می رود و تنها یک الهه می تواند نجاتش دهد. الهه ای از خرد، الهه ای از جنس پریانِ همان آب و خاک از زبان همان رنج، از نسل آزاده ترین مردم آن دیار و الهه خرد ما با جغدی سرخ بر روی پیرهنش تمام آن امیدی بود که می خواستیم. رزا سخنانش از جنس همان بهاری بود که سالها پیش وعده آمدنش در کتابها داده شده بود و قرار است آخرین انار دنیا را برایمان قسمت کند. همنام با بزرگترین رهبر کمونیست های قرن بیستم، رزا لوکزامبورگ و از جنس او طلایی و شاداب و طلایه داری دیگر برای طلوع دوباره امید، بر سرزمینی که سالهاست منتظر است.
رزا این گونه است ساده و زیبا و قدرتمند و حق به جانب از تمامی حق هایی که نیست و باید باشد می گوید و نمی ترسد. اما هستند رفقایی که بخشی از آنها حتی در رهبری جریان های سیاسی قرار دارند و فرزندانشان حتی زبان مادری خود را یاد نگرفته اند چه برسد به اینکه بدانند در این جنگ ناعادلانه طبقاتی کدام جانب بر حق است و کدام حق را تباه می کند. استدلال اینها اما این است که : کودکان باید کودکی کنند و نیازی نیست از مبارزه اطلاعی داشته باشند و زبان چیست، چه فرقی می کند با چه زبانی حرف بزنند ویا چرا باید وارد مبارزه شوند و این انتخاب ما بوده و چرا باید این انتخاب تحمیل شود و ادعاهایی از این دست تا بینهایتِ بهانه تراشی پیش می روند. اما رزا از نایسر می گوید چون زندگی را از نزدیک و بدون واسطه تجربه کرده و از اینکه می خواهد “همه انسان ها مانند یکنفر باشند” و این کامل ترین باوری است که یک انسان می تواند به آن بیندیشد. وقتی که مردان بزرگ نومیدانه و الکن سخن می گویند و هنگامی که هیچ امیدی از نسلی که تصور می کنند نباید کودکان را با مبارزه آشنا کرد برنمی خیزد، کودکانی از دل مبارزه از دل این آتش برمی خیزند وققنوس وار، آواز همه کودکانی می شوند که مدرسه هایشان خوبترین ها نیست و می پرسد چرا باید اینگونه باشد؟ این پرسش ساده تمام تئوری های عنکبوتی چپ کنونی را باید به لرزه درآورد و از بی عملی خود شرمنده شوند. اما نمی شوند! چرا که گمان می کنند اینها احساسات فرمال و سطحی کودکی است که نمی داند مبارزه چیست و این ماییم که می دانیم چون: چهل وچند  سال است چهار میلیون بیانیه دادیم وچهارصد هزار پلونوم برگزار کردیم و چهارصد کنگره را از سر گذراندیم و چهل انشعاب را سازماندهی کردیم و چهل سال است و ما چهار بار هم از خر شیطان پیاده نشدیم و هنوز رادیکالانه چهار نعل می رویم. رزا اما سوارکاری تازه است، از نسل همان ها که پشیو شاعر سالهاست در انتظارشان است، از نسل پریان ماد و بیان و لیلا زاناها و بریتان ها و رزا لوکزامبورگها. او می داند که چه می خواهد، چرا که این تمام زندگی اوست و تمام زندگی وقتی وارد مبارزه شد، بسیار متقاوت است با کسانی که از روی بیکاری و بی حوصلگی و یا برای سرگرمی بخشی از زندگیشان را در این مسیر “سرمایه گذاری” کرده اند تا که شاید بلیط شانسی بیرون آید و اینان بر صندلی های از پیش ساخته خود بنشینند.
رزا شادابی است. شادابی در مبارزه، اصلی ترین تاکتیک برای انسجام بخشی است. شادابی به معنای کامل مارکسیستی آن یک پراکسیس است. چرا که هم نیاز بر تمرکز بر هدف را می طلبد، هم باید امید بیافریند و هم نیازمند عملی واقعی است. به معنای دیگر شادابی آشتی فکر با عمل است که در بالاترین سطح خود به ظهور می رسد. محصول عملی هرروزه از آموزش و مبارزه است که  به بار نشسته است. درگیر و دار مبارزه ایجاد و حفظ شادابی هم نیازمند لطافت و هم سنگدلی است.از یکسو و در وهله نخست به نظر می رسد شادابی زاده لطافت است اما در سطح عمیق تر می توان نشان داد تنها حجم بالایی از سنگدلی و کنار گذاشتن احساس است که می تواند خالق شادابی گردد. آشنا کردن نسل نو با این همه سختی و پلیدی در دنیا نیازمند سنگدلی است، اما این راهی است که باید پیموده شود، اگر بخواهیم صادق باشیم و وفادار به رفع این همه ستم، راهی به جز این نیست. مگر نه اینکه همه سیستم ها ذهن فرزندان ما را مسموم می کنند و هر خرافاتی را به عنوان اصل صادق جهان به آنها معرفی می کنند، وظیفه ما هم این است که دست اندر کار نشان دادن کذب ادعاهای آنان باشیم. وظیفه رسانه ها و همه ارگان های آموزشی، تبلیغ به نفع برخورداران و گسترش تحمیق برای توده هاست.
دوردست ها هیچ وقت امیدی نمی آفریند، رهبران ما در همین کوچه های نایسر و کورآبادها هستند، ما بیهوده به دنبال تندیس هایی هستیم که تمام داستان اسطوره شدنشان تنها خیال دوری بیش نیستند و آنچه نزدیک است و واقعی و آیتی روشن برهر معجزه ای است که منتظرش بودیم همین جغدهای سرخ کوچه های خاکی خودمان هستند. سالها کوشیدم تا تایید و تصدیقی از مردانی در آن سوی جهان بگیرم، اما اینجا زنانی هستند که تمام سنگینی گهواره رشد تمدن ما را بر دوش کشیده اند. ما تائید خود و تصدیق خود و تمام آن چیزی هستیم که برای دورترین انسان ها هم می توانند دریچه امیدی دوباره بیافرینند. رزای سرخ ما خودِ تعریف قدرت و باور است او اکنون روح تمام تاریخ را درون چشمانش دارد، اراده مصممی است از جنس آن نواله هایی که کردن کج نمی کنند، چرا که خدایی دیگر گونه اینان را آفریده است. اندیشه ای است رژف از شناختی که به جایگاه خود رسیده است و اکنون درخود و برای خود شده است، تا برای ما باشد. رزا سمبل شادابی مبارزه ای زنده است. جغد سرخی است که تنها در شروع شب به پرواز در میآید تا دریچه امیدی دوباره نشان دهد.
نه!
هرگز شب را باور نکردم
چرا که
       در فراسوهای دهلیزش
به امیدِ دریچه‌یی
                    دل بسته بودم.