بهروز ن / 21 مارس 2020
مثل شهر ارواح می ماند
مثل اینکه دنیا ویروس زده است
مثل اینکه همه از شهر کوچ کرده اند
اما برای من
روزگار همان است که قبلا بود
مثل همیشه پرکار
مثل همیشه افکار مختلف
مثل همیشه کار زیاد و وقت کم
مثل همیشه مهمان های ناخوانده از سر میرسند:
دلتنگی و دلهره
رفیق دوران سختیها – مهمانهای ناخوانده را بدرقه میکنند
رفیق همیشگی و همدم زندگی ام در آنموقع به کمکم می شتابد
رفیق دوران سختیها: قلم، دفتر، کتاب و کامپیوتر
مهمان ناخوانده میخواهد مرا با خود ببرد
رفیقدورانسختیهابهکمکممیآید
دنبال همدم زندگی ام راه می افتم
تنها همدم دوران تنهایی و بی کسی ام: قلمها، کاغذها و کتابها و کامپیوترم هستند
با خود می اندیشم که اگر این دوستان همیشگی عزیزم را همیشه در کنارم حس نمیکردم،
چه حال و روز زاری می داشتم؟
آنهم در این دنیای پر ازدلتنگی، بی کسی و پر از سترس و بیماری
آه، چه انسان خوشبختی هستم که همدمهای با وفایی دارم:
سرمایه ای بزرگ
اما…
اگراینسرمایهرانمیداشتمچکارمیکردم؟
در این دنیای دلتنگی چقدر احساس غرور میکنم!!
رفقایدورانسختیها
افقپیشارویمراوسعتبیشتریمیبخشند
ومنبعنواننمکشناسی
همواره سپاسگزار و وفادار به هم نشین هایم باقی خواهم ماند….