هفته اول مرداد ماه، 32 مین سال اجرای فرمان خمینی برای کشتار جمعی زندانیان سیاسی، یاد آور یکی جنایتکارانه ترین صفحات حیات رژیم اسلامی در ایران است. کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی در نخستین روزهای مرداد سال 1367 آغاز شد و در طول ماههای مرداد و شهریور ادامه یافت. بسیاری از آن قربانیان، دوره محكومیت خود را طی کرده و در انتظار آزاد شدن به سر می بردند. دلیل بازداشت بسیاری هنوز ناروشن و در انتظار به اصلاح تفهیم اتهام بودند. در خارج زندانها اتفاق بزرگی روی داده بود. جنگ ویرانگر ایران و عراق با ابعاد وسیع تلفات انسانی و خسارت و ضرر و زیان بزرگ اقتصادی و مالی که به تخریب بسیاری از شهرها و مناطق مسکونی دو طرف منجر شده بود، با شکست جمهوری اسلامی پایان یافته بود. خمینی کسی که در آغاز جنگ را نعمت الهی جار زد، با سرافکندی شکست آنرا به سرکشیدن جام زهر تشبیه كرد و قبول نمود.
پایان جنگ برای مردم زجر کشیده ایران، گشایش دریچه امیدی بود که از یک سو میتوانستند زندگی عادی و به دور از کشتار و بمباران روزانه را از سر گیرند و از سوی دیگر میتوانستند خواستها و مطالبات انسانی خود را که هر روزه به بهانه جنگ سرکوب می شد، مطرح نمایند. شوق و شادمانی در دل مردم بوجود آمد و شکست و زبونی رژیم اسلامی را نقطه امیدی برای پیشروی مبارزه و تحق خواستهای خود در آینده میدانستند. سران جمهوری اسلامی و در راس همه خمینی و مشاوران اصلیش رفسنجانی و خامنه ای و دیگر همفکران آنان بر این واقعیات اطلاع کامل داشتند. آنان نقشه مند و آگاهانه تصمیم گرفتند که شادی و خوشحالی مردم از پایان جنگ را به عزا و سوگواری تبدیل کنند، اما دلیل موجهی برای کشتار مردم کوچه و بازار نداشتند. سران جمهوری اسلامی که بقول خودشان، حکومتشان محصول پیروزی خون بر شمشیر بود مصم بودند که انتقام شکست در جنگ را از مردم ایران بگیرند. آنان برای بقای خود به ریختن خون هر چه بیشتری نیاز داشتند و این بار نیز همچون 30 خرداد 60 شمشیر زهرآلود خود را در زندانها و علیه زندانیان سیاسی به کار انداختند. از نظر حاکمان ایران مناسبترین و بی سروصداترین مكان تنها زندانها بود که هزاران انسان معترض و مبارز و در عین حال بی دفاع در پشت میله های آهنین آن به بند کشیده شده بودند. خمینی ابتدا فتوای کشتار زندانیان سیاسی را صادر کرد و سپس کمیته ای مرکب از :حسینعلی نیری (حاکم شرع)، مرتضی اشراقی (دادستان)، ابراهیم رئیسی (معاون دادستان) و مصطفی پورمحمدی (نماینده وزارت اطلاعات) را مامور اجرای آن نمود.
با صدور این فتوا و مامور کردن افراد یادشده، جانیان حرفه ای، همچون “لاجوردی” و “داوری” و دهها جنایتکار دیگر، زندانها را برای رهبر اسلامی به جبهه جنگی یک طرفه تبدیل کردند و شکست در جبهه را به “پیروزی” در زندانها تبدیل نمودند. چوبه های دار برپا شد و زندانیان آرامانخواه با گفتن “نه” به جلادان بر دار اعدام آویزان و ننگ تاریخ را بر پیشانی قاتلان حک کردند. هزاران زندانی مبارز و مقاوم بر چوبه دار بوسه زدند، اما در برابر جانیان اسلامی سر تعظیم فرود نیاوردند. خبر این جنایات از رادیو و تلویزیون و مطبوعات پخش نشد. خمینی و شاگردانش تصور کردند که قفل همیشگی استبداد را بر دهان جامعه زده اند. اجساد قربانیان این جنایات را مخفیانه در خاوران تهران، دارالرحمه شیراز، باغ رضوان اصفهان، حیات دادگاه سنندج و دهها مکان دیگر دفن کردند. گورستان این عزیزان را لعنت آباد نام نهادند تا به خیال خام خود مردم از آنها دوری جویند. گورستانهایی که بلافاصله به آرامگاه عزیزان فراموش نشدنی تبدیل شدند و به یقین در آینده ایی نه چندان دور به میعادگاه عاشقان راه رهایی بشریت تبدیل خواهند شد.
دیری نپایید كه خبر این جنایت هولناک در ایران و در خارج کشور پخش شد. مردم ایران که کم کم داشتند تن خسته و فرسوده خود را از زیر آوار جنگ ویرانگر ایران و عراق بیرون می کشیدند متوجه شدند که چه فاجعه ای علیه عزیزان آنها انجام گرفته است. عده انگشت شماری از همرزمان قربانیان جنایت تابستان 67 که از آن قتل عام دسته جمعی جان سالم به در برده بودند، در خاطرات خود گوشه هایی از سبعیت سفاکان زندانبان و مظلومیت زندانیان دربند و بی دفاع را برای اذهان عمومی بازگو کرده اند. اما هنوز این کل حقیقت نیست. هنوز بخش بزرگی از واقعیات این جنایت از اذهان مردم پنهان است.
بسیاری از آمران و عاملان این جنایت، از دادستان سابق کل کشور تا رئیس دادگاهها و دیگر جانیانی که در فاجعه کشتار زندانیان سیاسی سال 67 جزو بازوان قدرتمند خمینی در نبرد علیه زندانیان بیدفاع بودند، چند سال بعد لباس اصلاح طلبان حکومتی به تن کردند و برای نجات کشتی توفان زده حکومت اسلامی به تکاپو افتادند كه كشتى آنان نیز به گل نشست و از قدرت رانده شدند.
واقعیت این است که داس مرگ این رژیم در زندانها در تمام 42 سال گذشته هیچگاه از حرکت بازنمانده است. طی این مدت در کنار بساط سرکوب و زندان و شکنجه و به خون کشیدن هر اعتراض و ندای آزادیخواهانه، مجازات اعدام را بعنوان خشونتی آگاهانه و سازمانیافته برای نابودی مخالفین سیاسی، ناراضیان اجتماعی و قربانیان همین نطام ظالمانه سرمایه داری، در خدمت ایجاد فضای ترس و نگرانی و سکوت و تمکین در جامعه به کار گرفته است. مجازات اعدام بعنوان یک جنایت سازمانیافته از همان آغاز به قدرت رسیدن جمهوری اسلامی تا کنون یکی از پایه های حاکمیت رژیم جمهوری اسلامی برای مرعوب کردن مردم بوده است. جمهوری اسلامی بقای خود را بر سرکوب متکی کرده است اما اگر سرکوب در مقطعی، یک قدم عقب نشینی مردم را بدنبال داشته باشد، زمینه های عینی فوران خشم تودهها را تشدید کرده است. صحنه های شورانگیز خیزش مردم در دیماه 96 و آبان 98 و اعتراضات و اعتصابهای بدون وقفه ای که در جریان است، نشان می دهد که کشتار زندانیان سیاسی و سرکوب معترضین در خیابانها نتوانسه است به ضمانت بقای رژیم تبدیل شود و جامعه ایران ملتهب تر از همیشه عزم خود را برای احقاق حقوق پایمال شده خود جزم کرده است و مرعوب بیدادگری دشمن نخواهد شد.
امروز که 32 سال از کشتار دسته جمعی هزاران تن از مخالفین این رژیم در زندانها گذشته است، رژیم جنایتکار اسلامی، اگر چه همچنان بر سر کار است، اما در دام بحرانی همه جانبه دست و پا می زند.بحرانی که راهی هم برای برون رفت از آن نمی شناسد و هر چه بیشتر تلاش می کند، بیشتر در آن فرو می رود. اگر کشتاری تابستان سال 67 توانست تا حدودی جامعه را مرعوب سازد و رژیم را از زیر ضرب مبارزات توده ای نجات دهد، اما اکنون سران رژیم به خوبی از ناکارائی سیاست سرکوب برای خاموش ساختن شعله های مبارزات مردم کارگر و زحمتکش آگاهند. بدون شک سرانجام آنروز فرا خواهد رسید که سران جنایتکار جمهوری اسلامی در دادگاه عدل مردم زجر کشیده ایران به محاکمه كشیده شوند، رازهای سر به مهر جنایات بیشماری که مرتکب شده اند بیشتر برملا شود و مجازات شایسته خود را دریافت دارند.